انتقاد جرس و نامه به خودنویس
یک شبی گفتا «جرس» با «خودنویس»
دشمنی کمتر بکن، کمتر نویس!
تا به کی با سبزها میدشمنی؟
نی تو هم با سبزها هم میهنی؟
یار مردم نیستی در کار سخت
گشتهای سربار در این بار سخت
جای وحدت، جای یاری، همدمی
گشتهای برروی غمهاشان غمی
سبزها اندر خیابان در نبرد
سینههای سبزها پر داغ و درد
سبزها بیاسلحه بییاورند
دشمنان هم سبزها را میدرند
انتقادت گل نموده این میان؟
میزنی زخم زبان آنهم عیان؟
هرچه گوید موسوی لج میکنی؟
راه خود از سبزها کج میکنی؟
موسوی را گفتهای که خواب بود؟
همسرش با مادر سهراب بود
رهنورد و مادر سهراب را
هین ندیدی دوستند ای بینوا؟
«دوستی با مردم دانا نکوست
دشمن دانا به از نادان دوست»
خاتمی را هین ندیدی محکم است؟
ضربه از دشمن خورد، آیا کم است؟
میکشی کارتون برای خاتمی؟
بردهای ما را درون یک غمی!
هاشمی را کوسه مینامی حقیر؟
دخترش در کوچهها گشته اسیر
پاسخ کوتاه خودنویس به جرس
داد پاسخ «خودنویس» بیوفا
بر سخنهای «جرس» با صد ادا
داد پاسخ بر «جرس» آن پر ز کین
پاسخی کوتاه، گویا اینچنین
خودنویس نیک آهنگیم ما
لیک با کیهان هماهنگیم ما
خودنویس نیک آهنگیم ما
لیک با کیهان هماهنگیم ما
سپاس
پاسخحذفشعر بسیار زیبایی بود
قابلی نداشت
پاسخحذف