سرنگونی‌طلب یا اصلاح‌طلب؟ مسئله این نیست!

انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 انقلابی بود با ایدئولوژی مغشوش. یکی از دلایل وضع کنونی، همراهی انبوهی از انسان‌ها و بالطبع مغز‌ها در یک مسیر بود، بدون آن‌که از ابتدا هدف از این ائتلاف مشخص باشد. با چنین فرضی جدا شدن نیروهای به وجود آورنده انقلاب، از نخستین روز قابل پیش بینی بود. در انقلابی که «هر کسی از ظن خود» انقلابی شود، شاید بتوان از ریزش عمده نیروها تا شکست دشمن مشترک جلوگیری کرد، ولی از همان روز پدیده‌ای آغاز می‌شود که از آن به «خورده شدن فرزندان انقلاب، توسط انقلاب» تعبیر شده است.

بی سبب نیست که بخش اعظم مصاحبه‌هایی که در دوره انقلاب اسلامی با مردم کوچه و خیابان شده است، امروزه قابل پخش از رسانه‌های رسمی نیست. در آن مصاحبه‌ها هرکسی خواسته خود را از انقلاب چیز متفاوتی از دیگری تعریف می‌کند. صحنه تظاهرات انقلابیون نیز پس از سی سال قابل پخش نیست. چرا که انقلابیون پلاکاردهایی در دست دارند که منافع خود را بر آن نوشته‌اند. نمای نزدیک چهره اغلب انقلابیون نیز قابل پخش نیست. چرا که اغلب انقلابیون به دست انقلاب خورده شده‌اند. حتی بخش‌هایی از سخنان رهبر اصلی انقلاب نیز دیگر قابل پخش نیست، چرا که او نیز بخشی از اهداف جزئی را به فراموشی سپرد.

اگرچه انقلاب اسلامی ایران انقلابی با ایدئولوژی‌های متفاوت و گاه به شدت متضاد بود، ولی شاید کمترین ایراد را از این بابت بتوان به رهبر آن یعنی آیت‌الله خمینی گرفت. راهکار او برای اداره جریان انقلاب پس از پیروزی، نظام مبتنی بر «ولایت مطلقه فقیه» بود. او نظریه ولایت فقیه خود را برای اولین بار در سال 1323 یعنی زمانی که ایران در اشغال متفقین بود در کتابی با عنوان «تحریر الوسیله» به رشته تحریر درآورد. نظریه «ولایت مطلقه فقیه» بعدها در سال 1348 بصورت سخنرانی و سپس تحت عنوان «حکومت اسلامی» به شکل یک کتاب مستقل به زبان فارسی منتشر شد. این کتاب حداقل از اواخر سال 1356 به وفور در داخل کشور موجود بوده است. اگر ائتلاف کنندگان با آیت‌الله خمینی پیش از ائتلاف با وی به خود زحمت خواندن آثار او را می‌دادند، شاید هرگز با وی ائتلاف نمی‌کردند.

نتیجه‌ای که این بحث می‌دهد بر خلاف ظاهر، شکست تئوری اصلاحات یا پیروزی تئوری انقلاب بر ضد وضع فعلی نیست. در حقیقت انتخاب روش رسیدن به مقصود، در درجه دوم اهمیت قرار دارد. آنچه امروز مهم است این است که نیروهای متفکر جنبش سبز، از هر قشر و گروهی که هستند، ابتدا باید بر سر مطالبات و اهداف اولیه به توافق برسند. واقعیت این است که آزموده را آزمودن خطاست و نمی‌توان هر سی سال یکبار انقلاب کرد. این راه باید در جایی به آرامش و تفاهم ختم شود. انتظار این نیست که فرزندان و نوادگان ما باز، بر علیه جنبش سبز ما جنبشی صورتی علم کنند.

امروز پیش از هر چیز، باید بر مفاهیم اولیه مورد توافق تکیه کرد. بیانیه شماره 18 موسوی که با نام منشور جنبش سبز شناخته شد، آغازی بود که به حد کافی مورد بحث قرار نگرفت. آن بیانیه اگر به حد کافی نقد و پالایش شده بود، حتی می‌توانست به میثاق ملی ما و قانون اساسی آینده کشور نیز بدل شود. وقتست تا بار دیگر آن را مرور کنیم و بدانیم تا چه اندازه با مطلوب ما فاصله دارد؟ نقاط افتراقش را قلم بگیریم و نقاط اشتراکش را پررنگ گنیم. حتی اگر یک سطر آن هم باقی بماند که همگان بر آن توافق داشته باشند، آن یک سطر را میثاق ملی جنبش و شالوده قانون اساسی جدیدمان خواهیم کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر