تشبیه رهبر به «خر در پوست شیر» توسط میرحسین!



اول این جمله از بیانیه دیشب میرحسین را با هم بازخوانی کنیم:

«ادامه‌ی سیاست غلبه به وسیله‌ی ایجاد خوف، نهایتا در نقطه‌ای به ضد خود تبدیل می‌شود.»

حال این داستان قدیمی را بخوانیم:

«خری در بیشه ای میچرید گذارش بر پوست شیری افتاد پوست را پوشیده خیال کرد که شیر شده است واز انجا رفت به ده اهل ده از ترس او پا به فرار گذاشتند خر که گریختن مردم را دید از شیر شدن خود خاطر جمع شد در دل خود گفت خوب از بار کشیدن و سواری دادن خلاص شدم و بعد از این اسوده زندگی می کنم حالا خوب است نعره ای هم بکشم که بیشتر بترسند و دیگر جرات نکنند نزدیک من بیایند عرعر خود را سر داد وخیال میکرد که نعره میکشد اهل ده که عرعر او را شنیدند دانستند که خر است نه شیر پیش رفتند و او را گرفتند پوست شیر را از پشتش برداشتند و گاله بار کشی را بدوشش گذاشتند.»

شما شباهتی نمی بینید؟

چرا ساندیس‌خورهای فضای سایبری با نام مستعار فعالیت می‌کنند؟

در فضایی که حکومت ایران روزی چندین نفر را اعدام می کند، اگر سبزها در فضای مجازی با نام مستعار فعال باشند کاملا قابل درک است. خداوند گفته «لاتلقوا بایدیکم الی التهلکه» و سبزها به خوبی و با زیرکی این فرمان خدا را لبیک گفته‌اند. ولی نکته جالب این است که ساندیس خوران گرامی خیلی محتاط تر از سبزها، سعی در مخفی نگه داشتن هویت واقعی خود در دنیای وب دارند. به عبارت دیگر ساندیس خورها، بسیار نگران فاش شدن هویت واقعی خود در فضای مجازی هستند. حتی از بچه‌های مبارز سبز نیز بیشتر! نگاهی به صفحه کاربری بالاعرزشی‌های جدیدالولاده و وبلاگ‌های حقوق بگیر ارتش سایبری درستی این ادعا را ثابت می‌کند.

من از این گزاره نتیجه می‌گیرم که ساندیس خورها در فضای مجازی کسانی هستند که با توجه به اینکه در متن قضایا حضور داشته‌اند، خیلی بهتر از سبزها واقف هستند به اینکه حکومت ولایت، به زودی زود سقوط می‌کند. این افراد نیز مانند ما وقایع سال گذشته را از نزدیک دیده‌اند، نحوه سقوط حکومت تونس را بررسی کرده‌اند و باز مانند ما سبزها، در حال رصد کردن اوضاع مصر هستند. این‌ها نیز مانند ما می‌دانند که هیچ حکومتی با ظلم پایدار نمی‌ماند و چون «امام خامنه‌ای» شان را رفتنی می‌بینند، ترجیح می‌دهند به سرنوشت ساواکی‌های پس از انقلاب قبلی دچار نشوند. از این رو هویت خود را مخفی می‌کنند. وگرنه دفاع از حکومتی که بر سر قدرت است، چه نیازی به هویت غیر واقعی و آی دی های متعدد بی نام و نشان دارد؟

نامه منظوم «سایت جرس» به «سایت خودنویس» و پاسخ این سایت!

انتقاد جرس و نامه به خودنویس

یک شبی گفتا «جرس» با «خودنویس»
دشمنی کم‌تر بکن، کم‌تر نویس!

تا به کی با سبزها می‌دشمنی؟
نی تو هم با سبزها هم میهنی؟

یار مردم نیستی در کار سخت
گشته‌ای سربار در این بار سخت

جای وحدت، جای یاری، همدمی
گشته‌ای برروی غم‌هاشان غمی

سبزها اندر خیابان در نبرد
سینه‌های سبزها پر داغ و درد

سبزها بی‌اسلحه بی‌یاورند
دشمنان هم سبزها را می‌درند

انتقادت گل نموده این میان؟
می‌زنی زخم زبان آن‌هم عیان؟

هرچه گوید موسوی لج می‌کنی؟
راه خود از سبزها کج می‌کنی؟

موسوی را گفته‌ای که خواب بود؟
همسرش با مادر سهراب بود

رهنورد و مادر سهراب را
هین ندیدی دوستند ای بی‌نوا؟

«دوستی با مردم دانا نکوست
دشمن دانا به از نادان دوست»

خاتمی را هین ندیدی محکم است؟
ضربه از دشمن خورد، آیا کم است؟

می‌کشی کارتون برای خاتمی؟
برده‌ای ما را درون یک غمی!

هاشمی را کوسه می‌نامی حقیر؟
دخترش در کوچه‌ها گشته اسیر

پاسخ کوتاه خودنویس به جرس

داد پاسخ «خودنویس» بی‌وفا
بر سخن‌های «جرس» با صد ادا

داد پاسخ بر «جرس» آن پر ز کین
پاسخی کوتاه، گویا اینچنین




خودنویس نیک آهنگیم ما
لیک با کیهان هماهنگیم ما

خودنویس نیک آهنگیم ما
لیک با کیهان هماهنگیم ما

کدام خطر بزرگتری است؟ احمدی‌نژاد یا خامنه‌ای؟


تقریبا همه ما به این نتیجه رسیده‌ایم که به زودی احمدی‌نژاد خامنه‌ای را پشت سر خواهد گذاشت. هاشمی رفسنجانی در بیانیه 9 دی ماه امسال به همین موضوع به صراحت اشاره کرد. همه می‌دانیم که پرونده خامنه‌ای نیز توسط احمدی نژاد پرونده ساز، ساخته شده و به زودی رو خواهد شد. فعلا مجبوریم با دشمنان سابق(اگر هم متحد نمی‌شویم) اقلا دشمنی نکنیم. چرا خودمان را در پیش چشم خامنه‌ای خطر بزرگتری نسبت به احمدی‌نژاد جلوه می‌دهیم؟ چرا باعث شویم خامنه‌ای از ما بیش از احمدی نژاد بترسد؟ باور کنیم که اگر احمدی‌نژاد سقوط کند، خامنه‌ای نیز سقوط خواهد کرد. ولی عکس این مطلب صحیح نیست. احمدی‌نژاد خامنه‌ای را ساقط می‌کند ولی خودش هرگز نخواهد رفت. کمی عاقل باشیم

زمانی که در مناظره معروف میرحسین و احمدی‌نژاد، احمدی نژاد تلاش کرد تا پرونده تخریبی بر علیه زهرا رهنورد ارائه کند، میرحسین به درستی گفت «من آمده‌ام تا این روحیه را از بین ببرم». احمدی نژاد برای پیش‌بردن مقاصد خودش برای هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری پرونده رو کرد. بسیاری از زندانیان سیاسی در ایران با پرونده‌های ساخته شده توسط احمدی‌نژاد به زندان افتاده‌اند.

احمدی‌نژاد و دار و دسته‌اش بر علیه مدرک دکترای توکلی، نماینده اصولگرای مخالف دولت پرونده سازی کردند. توکلی یکی از نمایندگانی بود که پرونده دکترای تقلبی علی کردان را پیگیری کرده بود. دار و دسته احمدی‌نژاد پرونده زمین‌های 60 هکتاری شجونی در اوین و درکه را رو کردند. تنها اندکی قبل از این شجونی به پر و پای مشائی پیچیده بود. باند مشائی همجنسباز پرونده زمین‌خواری حسین شریعتمداری(کیهان) در دماوند را علنی کرده‌اند. شریعتمداری علی‌رغم حمایت همه جانبه از احمدی نژاد، با اسفندیار رحیم مشایی مشکل دارد. دار و دسته مشائی مدعی شدند که علیرضا زاکانی جانباز نیست. زاکانی نماینده اصولگرایی است که طرح سوال از احمدی‌نژاد به خاطر قانون شکنی‌هایش را در مجلس پیگیری می‌کند.

و ما در فضای مجازی، یعنی تنها رسانه سبز، داریم به احمدی‌نژاد کمک می‌کنیم. همه این افراد دزد. همه این‌ها کثافت. ولی کمی هم سیاست و عقل چیز خوبی است. اگر فقط همان حرف اول ما «رای من کجاست» به کرسی بنشیند، همه مدافعان احمدی نژاد ازجمله شخص خامنه‌ای آنقدر ضعیف می‌شوند که به راحتی می‌شکنند. به جای آن که آب به آسیاب احمدی‌نژاد بریزیم، سعی کنیم به کسانی که فعلا هدفشان با ما مشترک است کمک کنیم. این درس اول سیاست است. الآن وقت ضربه زدن به هاشمی، علی مطهری، زاکانی، توکلی و حتی امثال شریعتمداری نیست. الآن باید همه نیرویمان را بر خواست اول خودمان بگذاریم.

یک سال و هشت ماه پیش ما احمدی‌نژاد را نمی‌خواستیم. تظاهرات کردیم. کشته دادیم. ولی هنوز زورمان به برکناری او نرسیده است. حالا به جای اینکه انرژی خود را مانند گذشته بر سقوط او متمرکز کنیم، هدف‌های بزرگتر و بیشتری انتخاب کرده‌ایم! چرا؟ مگر می‌شود با یک دست دو هندوانه برداشت؟ کیست که از حسین بازجو خوشش بیاید؟ کیست که به ولایت فقیه ایمان داشته باشد؟ هیچکس. ولی فعلا خطر بسیار بزرگ‌تری ما را تهدید می‌کند. خطر احمدی‌نژادیسم بسیار نزدیک است.

الآن وقت آن نیست که با همه در بیافتیم. الآن وقت محاکمه هاشمی برای مجاهدهای کشته شده در سال 67 است؟ موسوی و کروبی را دشمن آزادی بدانیم همه مشکلات حل می‌شود؟ اصلاح‌طلبان را اسهال طلب بنامیم آزادی در مملکت برپا خواهد شد؟ خامنه‌ای را از خودمان بترسانیم، خامنه‌ای سرنگون می‌شود؟ اصولگرایان معتدل را مورد هجوم قرار دهیم احمدی‌نژاد ضعیف می‌شود؟ رای ما را دزدیده‌اند و همه دشمنانشان از جمله ما را به جان هم انداخته‌اند. مراقب نفوذی‌ها باشیم. کسانی که خود را سلطنت‌طلب، چپی، مجاهد و ملی‌گرای دوآتشه نشان می‌دهند و بجای آنکه همه فریادها زا بر سر احمدی‌نژاد بکشند، بر سر اعضای جنبش می‌کشند. باید خیلی مراقب بود.

مراقب سایت سهام نیو(ز) تقلبی باشید

بسیجیان سایبری ساندیس خور در اقدامی بی‌شرمانه صبح امروز اقدام به تاسیس سایتی به نشانی http://sahamnew.org نمودند و ضمن جعل لوگوی سایت سهام نیوز در آن با الفاظ توهین آمیز خبری راجع به بستری مهدی کروبی در بخش سی سی یو درج کردند. یاد آوزی می شود نشانی صحیح سایت سهام نیوز http://sahamnews.org بوده با یک s در پایان نشانی و چنین خبری در آن مشاهده نمی شود. هم اینک سایت جعلی سهام نیوز از دسترس خارج شده است

سرنگونی‌طلب یا اصلاح‌طلب؟ مسئله این نیست!

انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 انقلابی بود با ایدئولوژی مغشوش. یکی از دلایل وضع کنونی، همراهی انبوهی از انسان‌ها و بالطبع مغز‌ها در یک مسیر بود، بدون آن‌که از ابتدا هدف از این ائتلاف مشخص باشد. با چنین فرضی جدا شدن نیروهای به وجود آورنده انقلاب، از نخستین روز قابل پیش بینی بود. در انقلابی که «هر کسی از ظن خود» انقلابی شود، شاید بتوان از ریزش عمده نیروها تا شکست دشمن مشترک جلوگیری کرد، ولی از همان روز پدیده‌ای آغاز می‌شود که از آن به «خورده شدن فرزندان انقلاب، توسط انقلاب» تعبیر شده است.

بی سبب نیست که بخش اعظم مصاحبه‌هایی که در دوره انقلاب اسلامی با مردم کوچه و خیابان شده است، امروزه قابل پخش از رسانه‌های رسمی نیست. در آن مصاحبه‌ها هرکسی خواسته خود را از انقلاب چیز متفاوتی از دیگری تعریف می‌کند. صحنه تظاهرات انقلابیون نیز پس از سی سال قابل پخش نیست. چرا که انقلابیون پلاکاردهایی در دست دارند که منافع خود را بر آن نوشته‌اند. نمای نزدیک چهره اغلب انقلابیون نیز قابل پخش نیست. چرا که اغلب انقلابیون به دست انقلاب خورده شده‌اند. حتی بخش‌هایی از سخنان رهبر اصلی انقلاب نیز دیگر قابل پخش نیست، چرا که او نیز بخشی از اهداف جزئی را به فراموشی سپرد.

اگرچه انقلاب اسلامی ایران انقلابی با ایدئولوژی‌های متفاوت و گاه به شدت متضاد بود، ولی شاید کمترین ایراد را از این بابت بتوان به رهبر آن یعنی آیت‌الله خمینی گرفت. راهکار او برای اداره جریان انقلاب پس از پیروزی، نظام مبتنی بر «ولایت مطلقه فقیه» بود. او نظریه ولایت فقیه خود را برای اولین بار در سال 1323 یعنی زمانی که ایران در اشغال متفقین بود در کتابی با عنوان «تحریر الوسیله» به رشته تحریر درآورد. نظریه «ولایت مطلقه فقیه» بعدها در سال 1348 بصورت سخنرانی و سپس تحت عنوان «حکومت اسلامی» به شکل یک کتاب مستقل به زبان فارسی منتشر شد. این کتاب حداقل از اواخر سال 1356 به وفور در داخل کشور موجود بوده است. اگر ائتلاف کنندگان با آیت‌الله خمینی پیش از ائتلاف با وی به خود زحمت خواندن آثار او را می‌دادند، شاید هرگز با وی ائتلاف نمی‌کردند.

نتیجه‌ای که این بحث می‌دهد بر خلاف ظاهر، شکست تئوری اصلاحات یا پیروزی تئوری انقلاب بر ضد وضع فعلی نیست. در حقیقت انتخاب روش رسیدن به مقصود، در درجه دوم اهمیت قرار دارد. آنچه امروز مهم است این است که نیروهای متفکر جنبش سبز، از هر قشر و گروهی که هستند، ابتدا باید بر سر مطالبات و اهداف اولیه به توافق برسند. واقعیت این است که آزموده را آزمودن خطاست و نمی‌توان هر سی سال یکبار انقلاب کرد. این راه باید در جایی به آرامش و تفاهم ختم شود. انتظار این نیست که فرزندان و نوادگان ما باز، بر علیه جنبش سبز ما جنبشی صورتی علم کنند.

امروز پیش از هر چیز، باید بر مفاهیم اولیه مورد توافق تکیه کرد. بیانیه شماره 18 موسوی که با نام منشور جنبش سبز شناخته شد، آغازی بود که به حد کافی مورد بحث قرار نگرفت. آن بیانیه اگر به حد کافی نقد و پالایش شده بود، حتی می‌توانست به میثاق ملی ما و قانون اساسی آینده کشور نیز بدل شود. وقتست تا بار دیگر آن را مرور کنیم و بدانیم تا چه اندازه با مطلوب ما فاصله دارد؟ نقاط افتراقش را قلم بگیریم و نقاط اشتراکش را پررنگ گنیم. حتی اگر یک سطر آن هم باقی بماند که همگان بر آن توافق داشته باشند، آن یک سطر را میثاق ملی جنبش و شالوده قانون اساسی جدیدمان خواهیم کرد.

22 بهمن سبز خواهد بود. یا با حضور ما، یا با لباس شما!


بگذار بترسند. بگذار از حضور ما، بترسند. چه در خانه باشیم و چه در خیابان. فقط نفس وجود ما سبزهاست که آنان را می‌ترساند. با شما هستم ای شغالان ولایتمدار. ما 22 بهمن را سبز خواهیم کرد، اگر چماق‌هایتان را به اهتزاز در نیاورید. اگر می‌خواهید در خانه بمانیم، باید در تمام خیابان‌ها حاضر باشید. با کلاهخود و چماق. تا ما تصاویرتان را در عالم پخش کنیم آبروی نداشته‌تان را که رهبرتان گفت «مختصر» است بیشتر ببریم. بدانید که اگر غفلت کنید و نیایید، ایران را سراسر سبز می‌کنیم. 22 بهمن سبز خواهد بود. یا با حضور ما، یا با لباس شما!

آیا خامنه‌ای نفر صدم خواهد بود؟

در سال 1364 نود و نه تن از نمايندگان مجلس ايران به نخست وزیری میرحسین موسوی رای مخالف دادند. خامنه ای گفت اينها 99 نفر نيستند و با من 100 نفر هستند. ظرف یک ماه گذشته و با احتساب دو اعدامی امروز، جمعا 99 نفر اعدام شده‌اند. چه می‌شد که آقای خامنه‌ای بازهم می‌آمدند وسط و می‌گفتند من را هم اعدام کنید تا بشویم 100 نفر؟

فیروزآآبادی!


بدون شرح!

برگی از خاطرات روزهای سبز-قسمت دوم-نمازجمعه سبز


روزهای منتهی به 26 تیر 1388 برای همه جناح‌های سیاسی کشور روزهای مهمی بود. سبزها و سیاه‌ها مشترکا از خود می‌پرسیدند:«هاشمی خواهد آمد؟ چه خواهد گفت؟» صفحه میرحسین موسوی در فیسبوک نخستین منبعی بود که خبر حضور هاشمی در نمازجمعه را رسما درج کرد. تعداد کامنت‌های آن صفحه، رکورد تعداد کامنت‌های زیر یک خبر مرتبط با جنبش سبز را در فیسبوک شکست. اکثر این کامنت‌ها ابراز امیدواری بود. تعدادی نیز شامل مخالفت با این حضور و حتی فحاشی به او. کامنت‌های نوع دوم یا از سوی هواداران تندروی دولت احمدی‌نژاد بود و یا از سوی مخالفان تندروی جمهوری اسلامی. به هرحال هرچه بود، شواهد زیادی در دست است که این کامنت‌ها توسط هاشمی خوانده شد. تک به تک.

نماز جمعه 26 تیر به امامت هاشمی برگزار شد. بخشهایی در میان دود و آتش ولی در اغلب جاها، در آرامش نسبی. این نماز جمعه رکوردهای زیادی از خود به جا گذاشت که رکورد بزرگترین و پرجمعیت ترین نمازجمعه پایتخت یکی از آنها بود. جمعیتی که تا خیابان فاطمی امتداد داشت.

این نمازجمعه رکورد طولانی‌ترین سخنرانی پیش از خطبه را داشت. سخنرانی‌ای که سراسر آن تهدید هاشمی بود که مبادا از چیزی بگوید که به مذاق ولایت خوش نیاید. تهدیدی که هاشمی آن را به چیزی حساب نکرد.

رکورد دیگر مربوط بود به تعداد مدعوین. در این نمازجمعه، برای اولین بار، فقط اشخاص دعوت شده به زیر سقف محوطه جلوی مسجد دانشگاه تهران راه داده شدند. این محدودیت قبلا فقط برای دو ردیف مقابل جایگاه بود. در حالی که نیروهای فشار «آورده شده» به داخل دانشگاه نتوانسته بودند زیر سقف را پر کنند، تمام محوطه دانشگاه و حتی خیابان‌هایی که مجهز به بلندگو نبودند مملو از جمعیت بود. نیروهای فشار، آورده شده بودند تا هاشمی را مرعوب کنند. ولی در همان ابتدای خطبه‌ها، مقایسه جمعیت انبوه مردم با جمعیت نمازجمعه سیدمحمود طالقانی توسط هاشمی کافی بود تا عربده کشان خود مرعوب شوند.

برای اولین بار در این نمازجمعه، بخش‌هایی از خیابان قدس توسط یگان ویژه مسدود شد تا خیابان خالی‌ای وجود داشته باشد که صدا و سیما بتواند از آن فیلم برداری نموده و در تلویزیون نمایش دهد. هدف از این طرفند خالی نشان دادن خیابان قدس بود. طرفندی که در عمل ناموفق ماند. چرا که بخش خالی خیابان قدس مملو از گاز اشک‌آور شد.

در این نمازجمعه برای اولین بار پس از سی سال، وزیر شعار با تعجب دید که شرکت کنندگان شعاری متفاوت با او ولی هم قافیه را تکرار می‌کنند و در حالی که وزیر شعار فریاد می‌زد «مرگ بر آمریکا»، مردم مشت خود را به سوی روسیه حواله می‌دادند.

در این نمازجمعه برای اولین بار بخشی از حاضرین نماز نخواندند. بخشی «نماز جمعه» را «فرادا» خواندند و برخی نیز جلوتر از امام جماعت ایستادند. ولی به هرحال آوردن این همه «نماز اولی» به نماز جمعه، کاری بود بسیار زیبا.

هاشمی حرف‌هایش را زد. و چه هوشمندانه هم زد. هاشمی در یک به ظاهر اشتباه کلامی «معترضین» را همان «مردم» دانست. سبزهایی که تا قبل از سخنان او فریاد می‌زدند «هاشمی، هاشمی، سکوت کنی خائنی» در پایان همه راضی و خوشحال بودند از تسخیر سنگر نمازجمعه. آنان صحنه را با شعار «هاشمی، هاشمی، خدانگهدار تو» ترک کردند. او تا امروز بر مواضع همان نمازجمعه باقی مانده است. او شروطی برای رفع بحران گذاشت که حتی عملی کردن یکی از آن‌ها هم پشت سیاه‌ها را می‌لرزاند. شروطی که عملی نکردن آن‌ها هم رسوایی روزافزون حاکمیت را به دنبال داشته است. کدام حکومت احمقی است که حتی حاضر به بازگرداندن اعتماد از دست رفته به مردم خویش نباشد؟

با پایان نماز، جمعیت پیش از متفرق شدن راهپیمایی کردند. جمعیتی که از خیابان فاطمی عبور می‌کرد، در جلوی وزارت کشور، یعنی همانجا که تقلب شده بود، وزیر کشور را ننگ خود دانستند.

ثروت هاشمی رفسنجانی

هاشمی رفسنجانی متولد سال 1310 است. تحصیلات حوزوی دارد و سال‌ها با حکومت شاه مبارزه کرده است. درباره اغلب نقاط زندگی او سخن فراوان گفته شده. ولی دو سوال برای بسیاری همچنان پابرجاست. این مختصر پاسخی است به این دو سوال

منشا ثروت هاشمی از کجاست و او چقدر ثروت دارد؟

قبل از انقلاب بر خلاف سایر روحانیون صد حکومت، وضع مالی خوبی داشت که بخشی از آن از بابت ملک و املاک و زراعت پسته پدری بود. بعدها آنقدر درگیر بساز و بفروشی شده بود که در ساواک به «بنا» معروف شد. پیش از انقلاب، کم و بیش هفت سالی را در زندان گذراند که بخش عمده‌ای از آن در انفرادی بود. بر خلاف دوستش علی خامنه‌ای که تنها سه ماه بازداشت را تجربه کرده است. این دوران، دوره وضع بد اقتصادی او بود. اگرچه تا اواسط دهه پنجاه میلادی موفق شده بود در کنار مبارزه با حکومت، از راه بساز و بفروشی و پسته‌داری خانه‌ای در قلهک و خانه و زمین‌هایی در قم و خودرو پژوی 404 مدل روزی برای خویش دست و پا کند و حتی به دوستان خود از جمله سیدعلی خامنه‌ای مکررا مبالغی قرض بدهد، ولی در همین ایام و با کرم ابولفضل تولیت و سهمی که از آیت‌الله خمینی از این بابت گرفت، در جرگه ثروتمندان قرار داشت. پس از پیروزی انقلاب نیز علی‌رغم شایعات زیاد هرگز کسی نتوانست نمونه‌ای از سوء استفاده مالی او را مستندا افشا کند.

هاشمی تا چه میزان سنتی است و چقدر می‌شود او را یک روحانی مدرن دانست؟

او پیش از انقلاب در سفری طولانی کشورهای دموکراتیک زیادی همچون ژاپن و آمریکا را دید و با ساختار حکومت آن‌ها آشنا شد. در این سفر او همچنین از برخی کشورهای خاورمیانه نیز بازدید کرد. با آن‌که دین و روحانیت مقوله‌ای سنتی و خاطره نویسی مقوله‌ای مدرن است، او موفق شد این دو را با یکدیگر آشتی داده و خاطرات روزانه خود را مدون کند. خاطراتی که همچنان پس از سی سال، به ناچار با سانسور شدید توسط خودش منتشر می‌شود. چرا که انتشار بخشی از آن «برخلاف مصالح ملی» بوده و می‌تواند «ارکان قدرت» را به لرزه درآورد.
از میان شخصیت‌های تاریخی هاشمی بیش از همه به امیرکبیر عنایت دارد. او سال‌ها پیش از انقلاب، کتاب «امیرکبیر، قهرمان مبارزه» خود را با بودجه شخصی منتشر کرد. او مانند سایر روحانیون شیعه به زبان عربی مسلط است. ولی برخلاف اغلب آنان که به ترجمه رغبتی نداشته و یا فقط به ترجمه متون دینی و مذهبی دست می‌زنند، ترجمه کتابی از اکرم زعیتر را برعهده گرفت که به یک مسئله سیاسی بزرگ آن روز، یعنی «مسئله فلسطین» می‌پرداخت. او همچنین طی بیش از پنجاه سال، دست به کار تهیه مجموعه‌ای به‌نام «تفسیر راهنما» زد که بیش از آن‌که تفسیری بر قرآن باشد، نوعی دانشنامه کلمات و آیات موجود در قرآن است. تدوین چنین مجموعه‌ای به چنین شکلی به کلی بی‌سابقه بوده است. او مایل است بازنشسته شود، جهانگردی کند و از استخر، شنا، مطالعه و نوشتن کتاب لذت ببرد. کمتر روحانی سنتی‌ای چنین علاقه‌مندی‌ای دارد.


نتیجه‌گیری خطرناک یک وبلاگ نویس اصلاح‌طلب و توصیه‌ای به رهبران جنبش


چندی پیش یک نظرخواهی در این وبلاگ به راه انداختم. سوال نظرخواهی چنین بود:
«گذار به دموکراسی در ایران چگونه باید صورت بگیرد؟»
پاسخ به صورت چهار گزینه‌ای بود که شرکت کنندگان حق انتخاب تنها یک پاسخ از میان گزینه‌های موجود را داشتند. پاسخ‌های نظرسنجی و میزان اقبال شرکت کنندگان به هر پاسخ چنین بود.

الف: با یک انقلاب 24%
ب: با حمله نظامی خارجی 16%
ج: به صورت تدریجی 55%
د: وضع فعلی مطلوب است 3%

ازمیان شرکت کنندگان فوق، نظر گروهی که به گزینه آخر رای داده و از وضع موجود مردمسالاری در ایران حمایت کرده‌اند، از همه قابل درک‌تر است. اینان همان کسانی هستند که تا سال گذشته گمان (و یا ادعا) می‌کردند 63% از مردم ایران را تشکیل می‌دهند. اگر اینان ادعای 63 درصدی سال گذشته خود را قبول داشته باشند، باید اکنون به حال ریزشی که کرده‌اند افسوس بخورند. از آنجا که چنین ریرشی در نیروهای ولایی عقلانی و قابل تصور نیست، این نظر سنجی نشان می‌دهد که تعداد اینان همان سال گذشته نیز حداکثر در همین حدود بوده است.

تعداد کسانی که از حمله نظامی نیروهای خارجی حمایت کرده‌اند، متاسفانه به شکل خطرناکی زیاد است. این افراد کسانی هستند که جانشان به لبشان رسیده و نه تنها به اصلاحات چشم امیدی ندارند، که حتی بروز یک انقلاب داخلی را نیز ممکن نمی‌دانند. شاید حق با آنان باشد. ولی شخصا آخرین باری که در خیابان‌های تهران قدم زدم، نتیجه‌ای غیر از آنچه آنان گرفته‌اند، گرفتم.

مشکل اصلی به نظر من اختلاف میان حامیان انقلاب با حامیان میان اصلاحات است. این نظرسنجی نشان داد که شکاف میان این دو گروه بسیار عمیق است. رای شخصی من اصلاحات بود و گمان می‌کردم هواداران بسیار زیادی داشته باشد. واقعیت این است که نه 24% عدد کوچکی است و نه 55% عدد بسیار بزرگی. اگر بتوان از نظر 16% طرفداران حمله نظامی خارجی چشم پوشی کرد، از نظر 24% هواداران انقلاب نمی‌توان به سادگی گذشت.

اگرچه نظرسنجی انجام شده در یک وبلاگ و توسط یک فرد غیر متخصص قابل اتکا به شکل علمی نیست، ولی حداقل قابل اعتنا هست. به نظر من اگر رهبران اصلاح‌طلب با طرح نقشه‌ای هوشمندانه و عملی، هرچه سریعتر نتوانند نشانه‌ای از قابل اجرا بودن «اصلاحات» به مردم نشان دهند، گروه‌های بیشتری از طرفداران اصلاحات به دامن طرفداران انقلاب و یا حتی بدتر، طرفداران حمله خارجی ریزش خواهند کرد. خطاب من مشخصا به چهارنفر است. خاتمی، موسوی، کروبی و هاشمی.

هواپیمای جدید در ناوگان هما (عکس)



با پیگیری‌های شخصی دکتر محمود احمدی‌نژاد و علی‌رغم تحریم‌ها، شرکت هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران(هما) موفق شد یک فروند هواپیمای مسافری جدید از کشور قبرس خریداری نماید.

آسیب شناسی بالاترین

طی دو ماه گذشته، بالاترین تلاش چشمگیری کرده تا از انحصار یک تفکر و سلیقه خاص خارج شود. در این مسیر دوماهه چند نقطه عطف هم وجود داشت که فهرست وار به آن اشاره می کنم
1-بسته شدن تعداد زیادی از کاربران قدیمی، قسمت تاریک ماجرا بود. به عنوان یک ناظر بی طرف معتقدم شاید هیچکس به اندازه آقای یحیی نژاد از این بایت متاسف نباشد. این موضوع را می توان از صفحه فرندفید ایشان به راحتی دریافت.
2-داغ شدن لینک هایی که زمانی تصور داغ شدن آنها هم خنده دار بود. این، قسمت جالب(کاری به خوب و بدش ندارم) ماجرا بود.
3-تلاش بالاترین برای اصلاح قوانینش که بی شک نقطه روشن ماجراست.

چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، بالاترین دیگر یک لینکدونی نیست. بالاترین در مسیر تاریخ ایران نقشی بازی کرده که حتی خودش هم باور نداشت از پس بازی این نقش بر بیاید. قطعا نام بالاترین در تاریخ ایران ثبت شده است. دلیل اصلی تغییرات دو ماه اخیر را هم در تغییر کارکرد بالاترین از «بهترین لینکدونی فارسی» به یک «مجموعه تاریخ ساز» می دانم.

یحیی نژاد به درستی دریافت که باید تغییری ایجاد کرد. او حتی به درستی دریافت که بالاترین یک جامعه آماری صحیح از تفکرات متکثر فارسی زبانان نیست و تلاش کرد تا جامعه بالاترین را به «برآآیند تفکر فارسی زبانان» تبدیل کند. از این جهت باید به یحیی نژاد آفرین گفت. اگر این مسئله حل می شد؛ جامعه بالاترین عملا به تنهایی و با حداقل نظارت مدیران، قادر بود تا درباره مشکلات خود تصمیم بگیرد. دیگر نیازی نبود تا تعریفی از لینک توهین آمیز وجود داشته باشد. چرا که تصمیم کاربران مبنی بر توهین آمیز بودن یا نیودن یک لینک به افکار عمومی جامعه فارسی زبانان کاملا نزدیک بود. اگر این مسئله حل می شد، دیگر ترسی از شکل گرفتن یک فراکسیون همفکر وجود نداشت. چون فراکسیون های دیگر با عقاید مخالف و کاربران مستقل می توانستند از تاثیر ایجاد یک فراکسیون بکاهند. اگر این مسئله حل می شد......

ولی راهی که یحیی نژاد برای این منظور انتخاب کرد، راهی به بیراهه بود. مسئله یک مسئله ریاضی بود. یحیی نژاد تلاش کرد تا این مسئله ریاضی را با راه حل احساسی و موقتی حل کند. اجازه دهید اول یک بار مسئله ای که یحیی نژاد باید حل می کرد را با هم مرور کنیم:

مسئله: مطلوبست تنظیم و انتخاب کاربران بالاترین، به گونه ای که این کاربران از لحاظ فکری و عقیدتی، نمونه آماری مناسبی از جامعه قارسی زبانان(و یا حداقل ایرانیان) سراسر جهان باشد.

برای حل این مسئله باید دید اصلا چرا چنین نیست؟ چرا امروز، کاربران بالاترین نمونه آماری جامعه ایران نیستند؟

نظر من این است که دلیل اینکه کاربران بالاترین تکثر عقیده کمتری از واقعیت جامعه دارند، این است که اکثریت آن ها انتخاب شده اند. کمتر کاربری همچون من برای ورود به بالاترین از مسیر بالاگردون وارد شده است. عمده کاربران به واسطه «دعوتنامه» وارد بالاترین شده اند. اکنون که این سطور را می نویسم x دعوتنامه بالاترین در اختیار دارم. به این معنی که می توانم 8 کاربر همفکر با خودم، ویا حتی بدبینانه تر، x زاپاس مجازی با تفکر خودم را به عنوان عضو جدید به بالاترین معرفی کنم. خاطرمان نمی رود که سال گذشته شایعاتی وجود داشت مبنی بر اینکه دعوتنامه بالاترین به قیمت های گرانی خرید و فروش می شود.

بیشترین ضربه را بالاترین از روش انتخاب کاربرانش می خورد. بالاترین نیاز دارد به اینکه ترکیب کاربرانش بصورت تصادفی از میان کاربران فارسی زبان اینترنت انتخاب شود. اگر چنین شود، از هر طیف و سلیقه ممکن کاربرانی در بالاترین حاضر خواهند بود. خودشان در مورد توهین آمیز بودن و نبودن لینک ها تصمیم خواهند گرفت و با رای مثبت و منفی خود این تصمیم را اجرا خواهند کرد.

روشهای مختلفی برای اجرایی کردن این طرح وجود دارد که در مواقعی که بالاترین ظرفیت جذب کاربر بیشتر را دارد می تواند از آن ها استفاده کند. انتخاب تصادفی کاربران از میان کاربران شبکه های اجتماعی بزرگی مانند فیس بوک، توئیتر و فرندفید، قبول عضویت در محلهای تجمع کاربران فارسی زبان مانند انجمن ها نیز روش موثری است. انتخاب تصادفی از میان وبلاگ نویسان نیز خوب است. به هر حال هر روشی که بتواند کاربر مفی جدید با عقاید مختلف را به بالاترین جذب کند از روش دعوتنامه ای فعلی مناسب تر است.


احمدی‌نژاد در سال 1392 و پس از برکناری از ریاست جمهوری



موسوی و کروبی، پایبند به آرمان‌های امام راحل؟ یا سیاستمدارانی مصلحت اندیش؟

من حق دارم که کسی را به عنوان رهبر جنبش آزادیخواهانه کشورم به رسمیت بشناسم که افکار سکولار داشته باشد. کسی که حداقل قائل به جدایی دین از سیاست باشد. آیا موسوی، خاتمی و کروبی رهبر دلخواه من هستند؟

حامیان عقیدتی
در میان سبزها، بسیارند کسانی که هنوز به دست‌آوردهای آیت‌الله خمینی و ازجمله اصل ولایت مطلقه فقیه ایمان داشته و گمان دارند که اگر خطا و اشتباهی هست، از مصداق ولی‌فقیه است و نه از اصل ولایت فقیه. اینان اعتقاد دارند که اگر خامنه‌ای نبود، و مثلا دیگری به جای او بود، اوضاع کشور بهتر بود. روشن است که انکار وجود چنین تفکری، آن را از بین نخواهد برد. اینان هستند و تعدادشان هم کم نیست. اگرچه بخش عمده‌ای از این افراد تفکرات عقیدتی خود را از دست داده‌اند. ولی هنوز بدنه اصلی جنبش را اینان تشکیل می‌دهند. این افراد در همه تجمعات جنبش سبز از آغاز تا پایان بوده‌اند. اغلب هم در صفوف خط مقدم درگیری‌ها. رهبران جنبش با آزادانه سخن گفتن از آزادی‌های فردی و اجتماعی و سیاسی بخشی از نیروهای هوادارشان را از دست خواهند داد. آیا رهبران جنبش باید برای خوشایند بخش روشنفکر جنبش، پیاده نظام جنبش را دچار ریزش کنند؟ آیا بهتر نیست بخش روشنفکر جنبش واقعیت‌های موجود را درک کنند؟

گفتمان دشمن
رهبر ایران بیست سال است که هیچ سخنرانی‌ای را بدون به‌کار بردن لفظ دشمن به پایان نرسانده است. دوازده سال پیش، اکبر گنجی در مقاله‌ای با عنوان «گفتمان دشمن» این گفتمان را به نقد کشید. ولی همچنان رهبر ایران بر این تکیه کلام خود باقیست. زنده نگه داشتن «دشمن» برای آن است که هر مخالفی را بتوانند به او وابسته کنند. بر اساس تعریف رهبری، همه کشورهای پیشرفته «دشمن»، سایر کشورها «ایادی دشمن»، مخالفان داخلی «عوامل دشمن» و اصلاح طلبان «فریب خوردگان به دست دشمن» تلقی می‌شوند. در چنین فضایی تقریبا همه کس و همه چیز را می‌شود وابسته به این «دشمن» فرضی دانست.... به غیر از یک نفر. آیت‌الله خمینی! آری آیت‌الله خمینی را نمی‌توان دشمن یا وابسته به دشمن نامید. چرا که نظام، نظریه ولایت فقیه و شخص رهبر همگی مشروعیت خود را از او گرفته‌اند. اصلاح طلبان و ازجمله موسوی، کروبی و خاتمی خود را پیرو راستین آرمان‌های امام راحل معرفی نموده و در هر سخنرانی و در هر بیانیه، بر این امر تاکید می‌کنند. چرا که «امام راحل» تنها سنگری است که نظام نمی‌تواند به سوی آن شلیک کند. چون اگر شلیک کند، خود نیز از ترکش‌های آن مصون نخواهد بود. سرنوشت سید احمد خمینی و پسرش سید حسن خمینی نشان داد که حتی وابستگی به آیت‌الله خمینی نیز به تنهایی مصونیت نمی‌آورد. بلکه باید به همان میزان که رهبر بر کلمه دشمن تاکید دارد، با عباراتی همچون «آرمان‌های امام راحل» و «دهه اول انقلاب» حمله او را خنثی نمود.

سیاستمداران غیر ولایی
واقعیت این است که اغلب نخبگان اصلاح‌طلب و اصولگرا امروزه مخالف سرسخت «اصل ولایت فقیه» و خواستار جدایی دین از سیاست هستند. ولی فقط آنانی که از کشور خارج شده و امید به بازگشت به ایران و یا بازگشت به قدرت را ندارند اقرار به این مطلب دارند. بسیاری از نخبگان داخل کشور حتی بدون اعتراف به اعتقادشان امروزه در کنج زندان بوده و یا حداقل از دور سیاست کنار گذاشته شده‌اند. سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و قوه قضائیه همگی بر این موضوع واقفند و بر همین اساس (توهین به نظام، اقدام علیه امنیت ملی، توهین به رهبری، تبلیغ علیه نظام،.....) احکام قضایی آنان را صادر می‌کنند، ولی ظاهرا تنها قشر روشنفکر جنبش سبز هنوز در این موضوع شک دارند. آنان به غلط انتظار دارند شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» را به گوش خود از رهبران جنبش بشنوند و یا در بیانیه‌های آنان ببینند!

رهبران ولایتمدار جنبش
بدیهی است که رهبران جنبش از سایر نخبگان کشور عقب‌تر نیستند. ولی رهبران جنبش باید زنده، خارج از زندان ولی در داخل ایران باشند تا بتوانند اثرگذاری لازم را داشته باشند. خروج رهبران جنبش از کشور با مرگ سیاسی آنان برابر است. هیچ کس از یک رهبر فراری یا کشته‌شده طرفداری نمی‌کند. در جامعه‌ای که علوم انسانی نشانه طاغوتی بودن و «ضدارزش» تلقی می‌شود و «سکولار» بودن نوعی فحش و حتی فراتر، جرمی است که با امنیت ملی سر و کار دارد، آیا مصلحت است که رهبران جنبش تظاهر به سکولار بودن کنند؟ طبیعی است که پاسخ منفی است. رهبران جنبش مجبور هستند بنا به ضرورت حفظ جنبش و همنوا با بدنه جنبش سخن بگویند. اگر بخشی از بدنه جنبش مانند روشنفکران آن فکر نمی‌کنند، اشکال از رهبران جنبش نیست. بلکه اشکال از روشنفکران جنبش است. این وظیفه روشنفکران جنبش است که ضمن درک محدودیت‌های رهبران فعلی جنبش، با ظرافت و بدون توهین، به افکار توده جنبش شکل داده و تفکر جدایی دین از سیاست را تبدیل به هدف عمومی جنبش کنند. بدیهی است اگر اکثریت مردم کشور به این هدف دلبسته شدند، یا رهبران فعلی جنبش، گفتمان خود را تغییر خواهند داد و یا جنبش، رهبرانی جدید برای خود برخواهد گزید. ولی تا وقتی نخبگان جنبش محدودیت‌های رهبران را رفع نکرده‌اند، انتظار اینکه آنان بر خلاف خواست اکثریت و مصلحت جنبش چیزی بگویند، انتظاری نارواست. چرا که روشنفکران و نخبگان جنبش بودند که از روز اول نقش روابط عمومی جنبش را پذیرفتند.

جناب مسخره‌گر، کمی از آنانی که هزینه می‌دهند بیاموز!

بهمن احمدی امویی در آخرین پست وبلاگش قبل از رفتن به زندان به ما سلام کرد. او مقاله‌ای در هجو جنبش سبز ننوشت.

ژیلا بنی‌یعقوب در آخرین پست وبلاگش برای نازنین خسروانی می‌نویسد.او نگفت چرا تونس توانست و ما نه.

نازنین خسروانی در تماسی که با مادرش از زندان گرفته است، فقط از سردی سلول ابراز ناراحتی کرده. او از دست موسوی ناراحت نبود.

احمد زیدآبادی از داخل زندان نامه شجاعانه‌ای به خامنه‌ای نوشت. لهجه کروبی را ریشحند نکرد.

شیوا نظرآهاری بیست و شش ساله است. او شش بار به زندان رفته است. ولی یک بار هم خاتمی را سازشکار نخوانده است.

دنده‌های عیسی سحرخیز را در زندان شکسته‌اند. او در دادگاه، قاضی و روسای قاضی را تا خود رهبر خجالت داد. ولی هنوز انتقادش را حتی به هاشمی رفسنجانی نشنیده‌ام.

حشمت‌الله طبرزدی، بهاره هدایت، ضیاء نبوی، ابراهیم یزدی هشتاد ساله، مصظفی تاج‌زاده، عبدالله مومنی، علی بهزادیان‌نژاد، مجید توکلی، محسن میردامادی، مهدیه گلرو، نسرین ستوده، کدام یک از شیر زنان و شیر مردان هزینه داده را می‌شناسید که کاریکاتور سران جنبش را کشیده باشند و آنان را مسخره کرده باشند؟ حتی در ازای آزادی نیز حاضر نشدند کلامی بر علیه سران جنبش بر زبان بیاورند.

جناب مسخره گر. کمی شرم کن. از آنان خجالت بکش! نیک می‌دانم که از این راه ارتزاق می‌کنی. راهی بهتر برای نان خوردن بیاب. به مردم بپیوند.

منشور اصولگرایی، وحدت متناقض و غیرممکن اصولگرایان

بالاخره پس از مدت‌ها چانه‌زنی سیاسی در میان اصولگرایان، مهدوی کنی و محمد یزدی منشور مشترک اصولگرايي را منتشر کردند. انتشار این منشور نشان داد که اصولگرایان روز به روز از آرمان‌های اولیه انقلاب و آیت‌الله خمینی فاصله بیشتری می‌گیرند.

در بخش مبانی اصولگرایی، چهار اصل _ اسلام 2_ جمهوري اسلامي (قانون اساسي)، 3_ خط و سيره امام 4_ ولايت مطلقه فقيه به عنوان اصول لایتغیر اصولگرایی معرفی شده‌اند. به نظر نمی‌رسد که عبارت معروف «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» آیت‌الله خمینی، توسط تدوین کنندگان این منشور فراموش شده باشد. بندهای سوم و چهارمی که به این عبارت افزوده شده است، کاملا شبیه شرط «پیروی از سیره شیخین» است که علی(ع) نپذیرفت و عثمان با قبول آن خلیفه مسلمین شد. قانون اساسی یک سند مستند و مکتوب است و جای کمترین شبهه را بر جای گذاشته است. اسلام نیز دینی است که کارشناسان فراوان در داخل و خارج کشور دارد و وجود این تعداد کارشناس، اجازه هرگونه تفسیر دلبخواه را از سوءاستفاده کنندگان گرفته است. ولی سیره امام قرار است توسط چه کسی تبیین و تفسیر شود؟ جالب اینکه بیت آیت‌الله خمینی و موسسه تنظیم و نشر آثار وی که توسط خود او به عنوان متولی سیره وی تعیین شده در حال حاضر مورد لعن و نفرین مدعیان اصولگرایی است! این تناقض در کجا قرار است حل شود؟


تونس الگوی ما نیست. شاهنامه تونسی‌ها هم آخرش خوش است!


چند روزی است دائم‌النق‌ها، ما را خفه کرده‌اند با این ترجیع‌بند که «تونس تونست، پس چرا ما نتونستیم؟». یک نفر نیست به این نق‌نقوهای عزیز بگوید کاری را که تونسی ها انجام دادند، ما 150 سال پیش انجام داده‌‌ایم. مقایسه انقلاب تونس با جنبش سبز ایران یک قیاس مع‌الفارق است. آنها برای یک چرخ دستی و قدری نان انقلاب کردند. انقلاب آن‌ها را می‌توان با مشروطه اول ایران مقایسه کرد. چیزی که تونسی‌ها امروز به‌دست آورده‌اند همان عزل عسگر گاریچی است که اجداد ما هم در نهضت مشروطیت برای آن قیام کردند.

در کجای دنیا با انقلاب دموکراسی را به‌دست آورده‌اند؟ برای فرانسویان بیش از یک قرن طول کشید تا دموکراسی پایدار را به‌دست بیاورند. یک قرن پر از انقلاب و کودتا و اعدام و البته پر از تفکر و کتاب و شعر و شعور. اگر چه ما در اواخر راه هستیم، ولی هنوز زمانی تا پایان کار باقی است.
بیائید اینقدر مانند پیرزنان نق نزنیم. فراموش نکنیم که انقلاب کردن فقط قسمت راحت ماجراست. اگر همه مردم در به دست آوردن آزادی با ما همنوا نباشند، صدبار هم که انقلاب کنیم،بی فایده است. یک دیکتاتور رفته و یکی دیگر آمده. مظفرالدینشاه می‌میرد و محمدعلیشاه می‌آید. احمدشاه به فرنگ تبعید می‌شود و رضاشاه کودتا می‌کند. نتیجه ندارد. فقط اسم‌ها عوض شده‌اند. دیکتاتوری همان دیکتاتوری است.

خواسته ما این بار عزل عسگر گاریچی نیست که از تونسی‌ها عقب مانده باشیم. خواسته ما این است که ظرفیت دموکراسی را پیدا کنیم. سال‌ها پیش، یکی از سفیران انگلیس در ایران به دولت متبوعش نوشت :«مردم ایران تا چهار نسل دیگر هم ظرفیت دموکراسی را ندارند.» امروز چهار نسل از آن زمان گذشته است. می‌خواهیم بدانیم ظرفیت دموکراسی را پیدا کرده‌ایم یا هنوز برای همدیگر شکلک می‌کشیم؟
توضیحات تصویر: تصویر موجود در این صفحه توسط Jeanne-Louise نقاشی شده است. این تصویر هم اکنون در مالکیت عمومی قرار دارد. چرا که از تاریخ مرگ مالک معنوی آن بیش از 70 سال می گذرد (برای اغلب کشورهای جهان)

از ارنست پرون تا اسفندیار رحیم مشائی؛



برخی از مورخان ارنست پرون را یکی از مرموزترین دوستان آخرین پادشاه ایران می‌دانند. اگر ارنست پرون را نمی‌شناسید، قبل از خواندن ادامه این پست، با کلیک بر روی این لینک ابتدا با او آشنا شوید!

جایگاه اسفندیار رحیم مشائی در دفتر ریاست جمهوری احمدی نژاد نیز مانند پرون بسیار مرموز است. او یک روستا زاده شمالی است. هیچ سابقه مستند مبارزاتی پیش از انقلاب ندارد. با احمدی‌نژاد در خوی آشنا شد. سالها عضو وزارت اطلاعات بود و سابقه خوبی هم در این وزارت نداشت.(منبع ویکی‌پدیای فارسی)

اسفندیار رحیم مشائی منفور خیلی افراد است.(منبع آفتاب) جنجالی ترین حکم حکومتی خامنه‌ای درمورد برکناری اوست. برخی مراجع قم برعلیه او فتوی داده‌اند. (منبع ویکی‌پدیای فارسی) طرفداران احمدی‌نژاد بر علیه او طومار جمع می‌کنند. (منبع عصرفردا 1)حتی در اسناد ویکی‌لیکس نیز مورد توجه قرار گرفته است. (منبع عصرفردا 2)

یکی از مداحان مذهبی معروف تهران، رحیم مشایی را به «عضو جنسی» احمدی‌نژاد تشبیه کرده است.(منبع سایت دیگربان) این درحالی است که این «عضو جنسی»! بخش عمده‌ای از وقتش را با هنرپیشه‌گان زن جوان سینمای ایران می‌گذراند. (منبع ایران‌خبر)

در مورد همجنسگرا بودن وی لطیفه‌های زیادی وجود دارد. در فضای مجازی همچنین به وجود یک رابطه عمیق همجنسگرایانه میان او و محمود احمدی‌نژاد نیز پرداخته شده است.(منبع وبلاگ) اما منابع رسمی‌تر شاید به دلیل نبود مدرک کافی حداقل به این روشنی از وجود چنین رابطه جنسی سخن نمی‌گویند. یک سایت رسمی چندی پیش، واقعیتی به نام «اسفندیار احمدی‌نژاد» را مورد مطالعه قرار داد.(منبع شفاف نیوز) با توجه به اینکه بر اساس قوانین ایران، زن حق دارد فامیل شوهر را بر خود بنهد، تحلیل سایت مزبور می‌تواند اشاره‌ای به چنین رابطه‌ای تلقی شود.

صرفنظر از اینکه یک رابطه فاعل و مفعولی جنسی میان احمدی‌نژاد و رحیم‌مشایی مجود داشته باشد یا خیر، این موضوع تا زمانی که توسط یکی از طرفین به طور خاص تائید یا تکذیب نشود قابل اثبات نیست. البته احمدی‌نژاد پیش از این در دانشگاه کلمبیا و در یک اظهار نظر کلی تاکید کرده است که:« ما در كشورمان مانند كشور شما همجنسباز نداريم!»(منبع الف)

برادر؟ ما ضدانقلابیم یا شما؟




روی سخنم با ذوب شدگان در ولایته. با مقابله کنندگان با فتنه گران. با افسران ارتش سایبری. با وبلاگ نویسانی که به تازگی به ما وبلاگ نویسان پیوسته‌اند و قراره ما رو نصیحت کنند تا به راه انقلاب برگردیم و ضد انقلاب نباشیم. به آنانی که با خلوص نیت از امام خامنه‌ای خودشون دفاع می‌کنن. به اونهایی که قبول دارن در دنیای مجازی در اقلیت هستند، ولی بفکر می‌کنن در دنیای واقعی قضیه برعکسه!

آقاجان. برادر عزیز.قزبونت برم. من می خوام برگردم به مسیر انقلاب و امام. تو بیا راهنماییم کن ببینم از کی باید پیروی کنم؟

از دولت منصوب امام یعنی دولت مرحوم بازرگان که فقط ابراهیم یزدی و عباس امیر انتظام خائن باقی مونده اند. این دو تا هم که تو سن هشتاد و نود سالگی توی زندان اوین زندانی هستن. پس این ها که هیچ!
قطب زاده که اونقدر به امام نزدیک بود که به داماد پیغمبر معروف شده بود هم که اعدام شد. پس اون هم هیچ!
دانشجوهای پیرو خط امام هم که یا زندان هستن و یا پناهنده شده ان به اروپا و آمریکا. پس اونها هم هیچ!
بنی صدر هم که مورد تائید امام بود خائن به ملت بود و با لباس زنونه فرار کرد به فرانسه. اون هم هیچ!
رجایی که خودش شهید شد و همسرش هم که بی بصیرت دراومد. پس اون هم هیچ!
حسن خمینی و زهرا اشراقی و کلا بیت امام هم که ول معطل. اون ها هم هیچ!
میرحسین موسوی که نخست وزیر امام بود که اصلا رهبر فتنه گرهاست! پس بیخیالش!
کروبی هم که رئیس بنیاد شهید منصوب امام بود که فتنه گره! پس اون هم هیچ!
هاشمی رفسنجانی که 8 سال رئیس مجلس بود و 8 سال هم رئیس جمهور و نزدیک ترین یار امام بود و رهبرتون رو اصلا این بنده خدا رهبر کرد، شده خواص بی بصیرت. امام گفته بود «هاشمی زنده است تا این انقلاب زنده است» ولی ظاهرا اشتباه کرده بود. اون هم هیچ!
خاتمی هم که تا 5 سال پیش رئیس جمهور بود راه خودش رو از فتنه گرها جدا نکرده! اون هم هیچ!
صانعی هم که دادستان منصوب امام بود شده جزء فتنه گرها. اون هم هیچ!
موسوی اردبیلی هم که رئیس قوه قضائیه منصوب امام بود از همون بی بصیرت هاست. پس بیخیالش می شیم!
منتظری هم که ساده لوح بود و اصلا فوت شد. پس هیچ!
فرماندهان جنگ مثل شهید همت و شهید باکری هم که ناموسشون داره تو خیابون کتک می خوره. پس لابد بی‌بصیرت بودن. اون‌ها هم هیچ!
پس منظورتون از برگشتن به مسیر انقلاب چیه؟ از کی باید پیروی کنیم که ضد انقلاب نباشیم؟ از محمود؟ که اصلا تا حالا امام روندیده؟ که مخالف اصلی دانشجویان خط امام بود؟ که با این کون کوچولوش ریده تو دنیا؟
نه داداش. تو بیا دنبال ما. ظاهرا ضد انقلاب خودتی محمود. فقط خبر ندارین...
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی...این ره که تو می‌روی به ترکستان است

رمزگشایی از سخنان اخیر رهبران جنبش. بایدها و نبایدها

بیش از یک سال و نیم از کودتای انتخاباتی سال 88 گذشته و علی‌رغم لاف و گزاف‌های برخی از بسیجی‌های دهان گشاد، رئیس قوه قضائیه و وزیر اطلاعات حکومت علنا اعلام نموده‌اند که قدرت و جرات دستگیری و آسیب رساندن به رهبران جنبش را ندارند. اگرچه آنان دلیل این واهمه را «حفظ مصلحت نظام» عنوان می کنند، ولی به روشنی مشخص است که ترس از خروش مردم(همچون واقعه عاشورای سال گذشته) تنها دلیل آنان برای انجام ندادن این حماقت بزرگ، یعنی دستگیری رهبران جنبش است.

به همین دلیل، مدتی است که کودتاچیان و سرکوبگران، تاکتیک حذف فیزیکی رهبران جنبش را (به دلیل عدم توانایی) به کناری نهاده و تمامی توان تبلیغاتی خود را به کار گرفته‌اند تا رهبران جنبش را ترور شخصیتی کنند. هریک از ما نمونه‌های زیادی از این تاکتیک جدید را در مناسبات روزمره خود شاهد هستیم. محسن بیات زنجانی در یکی از آخرین پست‌های وبلاگ خود به چند نمونه از این تاکتیک جدید اشاره کرده است. در ضمیمه نامه‌ای که از یکی از فرماندهان سپاه به رهبری نظام منتشر شده بود، تخریب و ترور شخصیتی رهبران جنبش سبز، به عنوان یکی از تاکتیک‌های مهم کودتاچیان طرح گردیده بود.

چندروز پیش مهدی کروبی نامه کوتاهی در پاسخ به این حرکت منتشر کرد. امروز نیز مهندس موسوی در یک مصاحبه بخشی از این توطئه را رسوا نمود. از آنجا که این دو عزیز امکان بیان شفاف رهنمودهای خود را ندارند و مجبور به استفاده از پیچیدگی کلامی در بیان نظرات خود هستند، لذا رهنمودهای این دو سند، به صورت شفاف به این شرح ارائه می‌شود.

1-منشاء همه مشکلات کشور شخص رهبر است

آقای کروبی در جای جای نامه خود می گوید «اگر امام زنده بود.....» چنین نمی‌شد! به عبارت بهتر ایشان علت‌العلل همه اتفاقات بد را وجود یک رهبر بد در کشور اعلام می کند. آقای موسوی نیز در بیان دلیل اصلی همه بداخلاقی‌ها، مصاحبه گر را به «نامه آقای کروبی» ارجاع می‌دهد. نتیجه اینکه رهبران جنبش متفقا هدف و نوک تیز پیکان جنبش سبز را متوجه شخص آقای «سیدعلی خامنه‌ای» دانسته و او را با چهره‌های منفوری مانند استالین و چائوشسکو مقایسه می‌کنند.

2-لزوم رسوا سازی با کنکاش در سوابق کودتاچیان

مهندس موسوی ماجرای قتل عمد جلال افغانی را به عنوان مثالی در خصوص روش مبارزه تبلیغاتی با سرکوبگران مطرح می‌کند. آقای کروبی نیز به بررسی سوابق آقای آذری قمی می‌پردازد. خوشبختانه اغلب کودتاگران نه تنها سوابق کثیف از این دست در کارنامه خود فراوان دارند، بلکه هم اکنون نیز مشغول ساختن چنین سوابقی برای آینده خویش هستند. لذا افشاگری بر علیه آنا برای اعضای جنبش کاری به غایت ساده است. توجه به نقاط ضعف کودتاگران و تاباندن نور شفافیت بر زوایای تاریک و کثیف زندگی نکبت بار آنان بخشی از وظیفه اعضای جنبش سبز است.

3-لزوم استفاده بهینه از همه تریبون‌های موجود برای رسوا سازی کودتاچیان

آقای کروبی تریبون سنتی دادگاه علنی را برای رسوا سازی کودتاچیان پیشنهاد می کند. مهندس موسوی گسترش تکنولوژی ارتباطات را غنیمتی می‌داند که باید از آن استفاده بهینه نمود. در این راستا مهندس موسوی همچنان بر تکثیر روزنامه ها و نامه ها و بیانیه ها، تکثیر سی دی از عکس ها و فیلم های وقایع پس از انتخابات و استراتژی هر شهروند یک رسانه تاکید دارد. آقای مهدی کروبی نیز استفاده از رسانه‌های خارجی را به عنوان ابزاری در دسترس مجاز می‌داند.

4-به رسمیت شناختن اختلافات داخلی تحت رهبری رهبران جنبش

مهندس موسوی تاکید دارد که میان همه معترضان به کودتا اختلاف نظر وجود دارد. او با ارائه تعریف جدیدی از سبز بودن پاسخی به اکبر گنجی می‌دهد. «سبز بودن زیستن در کنار یکدیگر با درک تفاوت ها و اختلاف آراء و نظرات و سلایق یکدیگر است» او در عین حال از تلاش دشمن برای ایجاد تفرقه در صفوف سبزها خبر می‌دهد. هم کروبی و هم میرحسین با تاکید بر عبارات «لشگر» و «سرلشگر»، رهبری جنبش را که توسط حسین شریعتمداری به آنان نسبت داده بود، پذیرفتند.

5-آزاد سازی زندانیان سیاسی به عنوان یک هدف استراتژیک

آزادی زندانیان سیاسی از هر روشی که به دست بیاید، یک پیروزی عظیم است. اگر زندانیان سیاسی آزاد شوند، دیگر کسی از مبارزه سیاسی واهمه نخواهد داشت و هزینه مبارزه با سرکوبگران به حداقل می رسد. هم آقای کروبی و هم مهندس موسوی تلاش و پیگیری برای آزادسازی زندانیان سیاسی را یکی از اهداف اصلی کوتاه مدت جنبش دانسته و بر آن تاکید کرده‌اند. بنابراین یکی از وظایف همه ما پرهزینه کردن نگهداری زندانیان برای کودتاچیان است.

6-جذب آخرین افراد منطقی که هنوز در اردوگاه کودتاگران هستند.

مهندس موسوی یکی از وظایف اعضای جنبش سبز را جذب هرچه بیشتر همفکران(با احترام به تکثر سلایق) حتی از میان اعضای خانواده کودتاگران می‌داند. در این راستا عملکرد برخی از ما در توهین به اینگونه افراد در فضای مجازی قابل توجیه نیست.


ریزش در سپاه شدت گرفت. نامه سردار سپاه به خامنه‌ای

حضور ولی امر مسلمین حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
با صلوات بر محمد و آل محمد (ص) و سلام بر ولی معظم انقلاب اسلامی، همچنانكه مستحضرید روز افتخار آمیز ۲۲ خرداد ماه سال جاری كه یادآور روز جمهوری اسلامی در نخستین ماه های پیروزی انقلاب اسلامی می باشد، با تلاش دشمنان قسم خورده انقلاب و جهالت برخی دوستداران و دست اندركاران نظام به یكی از تلخ ترین واقعه ها در انقلاب اسلامی مبدل گردید، چنانكه حضرتعالی به حق از آن بعنوان فتنه عمیق یاد كردید.

برخی از دوستان كه شاهد اعمال و رفتار رسمی و غیررسمی برخی متولیان امر بودند، متاسفانه شاهد اقداماتی شدند كه ظهور فرقه ای جدید در میان حامیان نظام و انقلاب اسلامی را جلوه گر ساخته است، فرقه ای كه:
- طراحی و سناریو سازی برای هتك حرمت و از صحنه خارج كردن مسلمانان را مباح می دانند.
- دروغگویی و كتمان حقیقت را مجاز می شمرند و در این عمل قاضی و حاكم شرع و ولی امر مسلمین برایشان فرقی نمی كند.
- حمله به بی پناهان را برای إعمال اصل رعب، مباح می دانند و در این راه بچه، پیر، زن محجبه، روحانی و ... برایشان فرقی نمی كند.
- بازرسی از منازل، دستگیری، نگهداری بی گناهان را بدون نظر قاضی، در راستای تفهیم هزینه ها به دوست و دشمن جایز می شمرند.
- حمله به بیت علما و مراجع را برای خاموش كردن نقدها و بستن راه های رسیدگی به جرم شان مجاز می شمرند.
- هر كس حتی قدیمی ترین یاران نظام و انقلاب اگر فقط كلمه ای بر خلاف میلشان به زبان آورد؛ به لشكر یزید وارد شده و در صف دشمنان تكفیر می گردد.
- هیچ نظارتی را برخورد نمی پذیرند و برای پاسخگو نبودن در برابر اعمالشان با لباس شخصی و مردمی به سوی مردم شلیك می كنند و آنقدر مقید عمل می كنند كه حتی گلوله ای اسراف نشود.
- و ...

از آنجا كه عناصر این فرقه متاسفانه در اركان نظام رسوخ كرده و منبر و محراب، روزنامه، تریبون كلاس درس، روابط عمومی، بخشنامه و ابلاغیه در اختیار دارند به خوبی در حال تئوریزه كردن تفكرات خود برای اقشار مختلف خصوصا قشر جوان انقلاب هستند. تفكراتی كه اگر امروز با تدبیر امام گونه شما و تلاش علمای ربانی جلویش گرفته نشود، در آینده تهدیدات بیشماری را برای نظام و انقلاب رغم خواهد زد. تهدیداتی كه در تحلیل امنیتی بسیار عمیق تر و كاری تر از همه مزدوران استكبار (منافقین، اشرار، براندازان، بهائیت و ...) بر علیه اصول انقلاب خواهد كرد.

این سرباز كوچك انقلاب بدلیل اعتمادی كه به رهنمودهای امام راحل (ره) و تدابیر حكیمانه شما دارم و آنرا با اعتقادات خود عجین می بینم سالهاست در راه پشتیبانی از ولایت فقیه انجام وظیفه می نمایم به امید اینكه به این مملكت آسیبی نرسد. زیرا همه دست آوردهای شهدا، ایثارگران و امام بزرگوار در سلامت این ملك و آزادگی مسلمانی این ملت متجلی می باشد.

با همه سختی هایی كه در این راه متحمل شده، اما همیشه شیرینی عمل به وظیفه و تكلیف و روسفیدی در برابر امام و شهدا آرام بخش همه آلام بوده و هست. از این رو در راستای پاسداری از حریم و حرمت ولایت فقیه برخی بسترهای امنیت ملی را حضورتان مرور می نمایم:

۱- اصل نظام ولایت فقیه از اصول نظام مقدس ج.ا.ا. است و چون در قانون لایتغیر است به عنوان اصل در كنار سایر اصول نظام طرح گردیده است.

۲- شخص ولی فقیه بدلیل وجود مكانیزم جابجایی و تغییر جز اصول نظام نبوده و اركان حقوقی و افراد حقیقی كشور باید این آمادگی را داشه باشند كه در مقابل تغییر قانونی ولی فقیه مقاومت و كارشكنی نكنند.

۳- هیچ ارگان و فردی حق ندارد آنقدر به شخص ولی فقیه قداست و ربانیت بخشد كه بررسی عملكرد و احتمالا إعمال قانون، برای كشور غیر ممكن یا پرهزینه گردد.
۴- هر گونه دفاع از شما دفاع از فردی قانونی است كه با وظایف مشخص برای حفظ و پایداری اصول نظام (آرمانها، منافع و اهداف نظام) مقدس ج.ا.ا. تحت نظارت خبرگان منتخب ملت در حال انجام وظیفه است.

۵- برخورد با غالیان، سنت معصومین علیهم السلام و جانشینان خلف ایشان، علمای بزرگوار شیعه بوده و خواهد بود و پیشگیری از شكل گیری فرق غالیه برای آنها كه چیزی جز زحمت برای مریدانشان نداشته، لازم شمرده شده، چه رسد به آنهایی كه در قدرت باشند و از منافع دنیا سرمست در رفاه و امنیت خواهند بود.

از آنجایی كه با مرام آزادگی و ذی طلبگی شما آشنایی دارم و دغدغه های شما برای پرهیز از دنیا زدگی و فریفتگی به زرق و برق پستها و شئونات آن را می دانم، لذا به خود اجازه می دهم از شما درخواست نمایم یك بار از این منظر عملكرد مردان فراقانونی، فراشرعی و فرا اخلاقی كه خود را منتسب به شما معرفی می كنند، را بازنگری كنید. شاید طلیعه ای شود برای پیشگیری از ظهور فرقه مطلقیه.

فرقه ای كه در باطن حتی به شما هم اعتقادی ندارند و در مباحث خود آن بخش از رهنمودهای شما كه با فكر و اندیشه و اهداف آنها جور نیست را به عنوان نظرات مصلحتی شما كنار می گذارند. فرقه ای كه زنگیان مستی را در اختیار دارند كه تیغ های تیزی به نام نظام مقدس ج.ا.ا. در كف گرفته اند. فرقه ای كه دائما خود را در تهدید می بینند و برای پوشش اعمال و رفتار غیرقانونی خود غبار تهدید شدن نظام را به باد می دهند تا با ترساندن مسئولین اقدامات غیر قانونی آنان نادیده ‏گرفته شود.

ولی امر معظم انقلاب اسلامی،
- برای یك سرباز مقدور نیست دوبار اینگونه سخن بگوید.
- برای یك سرباز مقدور نیست دوبار برای دسترسی به فرمانده خود اقدام كند.
- برای یك سرباز مقدور نیست بدون پشتیبانی فرمانده اش بیش از این در مقابل این سیر انحطاط مقاومت كند.

امید است با بررسی و دقت در عملكردهای اشاره شده در جزوه پیوست كه نمونه ای از سناریو سازی های جدید می باشد كه از مجموعه عملكردها تنظیم شده و دستور بازرسی های مورد نیاز، از تداوم این مسیر و تجدید این شیوه غیر حسنه پیشگیری فرمائید. بارها جهت یادآوری زشتی حركت به این عاملان، با توجه به انتسابشان به اردوگاه ولایت مداران این حدیث گهربار را یادآور می شویم كه «القبیح لكل احد قبیح لك اقبح» اما هنوز اثری نداشته است و آنها مسرورانه از توفیق، به اقداماتشان ادامه می دهند.

موارد فوق با همه ضعف هایی كه به آن وارد است از منظر یك سرباز با نگاه امنیت ملی و امنیت نظام مقدس ج.ا.ا. و امنیت حریم مسلمانان تنظیم و ارائه گردیده است.

امید است در انجام وظیفه و شناخت تكلیف موفق بوده و برای بازداری نامحرمان از تسلط بر اركان نظام گامی هر چند كوچك برداشته و در راه ممانعت از توسعه شكاف ملت حاكمیت اقدامی كوچك انجام داده باشم.

انشاالله امید نااهلان در ایجاد انقلابی مردمی با پیروی از الگوی انقلاب امام خمینی (ره) (بكارگیری مردم ناراضی و ناامید از اصلاح ساختارها، قوانین و مدیریت های بحران زا و فسادآلود) به یاس تبدیل شده و با توسعه مبارزه واقعی نظام با فقر و فساد و تبعیض فرصت خدمت به ملت شریف ایران و مستضعفان جهان بیش از پیش تداوم یابد.

با آرزوی سلامتی و دعا برای توفیق روزافزون شما و امید به پایداری نظام مقدس ج.ا.ا.

خاك پای پاسداران انقلاب اسلامی
سید محمد ابوترابی
منبع جرس

سرلشکر جان! ما به بعد از تسخیر خیابان‌ها می‌اندیشیم!

بسیاری از ما، پیش از اتخاذ هر تصمیمی مطالعه‌ای بر اساس فایده و هزینه آن تصمیم انجام می‌دهیم. به این معنی که ابتدا سعی می‌کنیم برآورد کنیم که گرفتن این تصمیم چه منافع و چه هزینه‌هایی برای ما دارد. سپس با مقایسه این منافع و هزینه‌ها، نتیجه می‌گیریم که آیا اتخاذ آن تصمیم عاقلانه است یا خیر. بدیهی است اگر هزینه‌های اتخاذ یک تصمیم بیش از منافع آن باشد، آن کار را انجام نخواهیم داد. شرکت مردم در جنبش سبز سال 1388 در همین قالب قابل بررسی است.

در انتخابات 22 خرداد سال 1388 بسیاری از مردم شرکت کردند. گروه‌های مختلفی وجود داشتند که تا پیش از این انتخابات، مدت‌های مدید بود که در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده بودند. از دید این گروه‌ها، شرکت در انتخابات به معنی مشروعیت بخشیدن به نظامی بود که از اساس با آن مخالف بودند. ولی با این وجود این افراد شرکت در انتخابات 22 خرداد را برای خود واجب دانستند. چرا که هزینه شرکت نکردن در آن، ادامه کار تفکر احمدی‌نژاد بود.

در روزهای اول اعتراضات به نتایج این انتخابات، میلیون‌ها نفر شرکت کردند. برخی از اصولگرایان تعداد شرکت کنندگان در راهپیمایی سکوت 25 خرداد را بیش از سه میلیون نفر دانسته‌اند. هزینه‌های شرکت در یک راهپیمایی آرام برای شرکت کنندگان بسیار ناچیز بود. چند ساعت وقت و مقداری پیاده‌روی بیشترین چیزی بود که شرکت کنندگان در آن تجمعات عظیم از دست می‌دادند.

دولت اما، تنها راه کاستن از این حضور چشمگیر را بالابردن هزینه شرکت در آن دانست. در روزهای 25 و 26 خرداد به سوی بخشی از جمعیت آتش گشود. شاید به همین دلیل بود که تعداد معترضان در روزهای 27 خرداد(راهپیمایی میدان 7 تیر تا انقلاب) و 28 خرداد(تجمع میدان توپخانه) با کمتر از 2 میلیون نفر برگزار شد.

در روز 29 خرداد آیت الله خامنه‌ای در مراسم نمازجمعه، معترضان را تهدید به پرداخت هزینه‌ای بسیار بیشتر نمود. او علنا از سرکوب خونین حرف زد. تهدیدی که در روز 30 خرداد عملی شد. معترضان بسیار کمتری در خیابان حضور یافتند. کسانی مانند ندا آقاسلطان کشته شدند. کنترل شهر از دست معترضان خارج شد و مجددا به دست سرکوبگران افتاد. هزینه اعتراض به قدری بالا رفته بود که بخش عظیمی از معترضان عقب نشینی کردند. تجمعات 18 تیر و چهلم ندا نیز سرنوشت مشابهی داشت. حکومت با تمام قوا ایجاد هزینه برای معترضان را در دستورکار قرار داد. نتیجه آن‌که تعداد شرکت کنندگان در مراسم چهلم ندا در بهشت زهرا، به پنجاه هزارنفر نیز نرسید.

رهبران جنبش که در طول این مدت، اصلا به حرکت مهندسی شده نیروهای سرکوب در افزایش هزینه‌های معترضان توجهی نکرده بودند، نبرد خیابانی را واگذار کردند. از میان رهبران معترضین شاید تنها کسی که به درستی این حرکت حساب شده را دریافت نه یک چریک(مانند بهزاد نبوی) و نه یک مهندس(مانند میرحسین موسوی) بلکه یک مرجع تقلید بود. مراجع تقلید شیعه در ایران پس از انقلاب به شدت جرات و جسارت خود را ازدست داده‌اند. تجربه آیت‌الله شریعتمداری برای همه آنان کابوسی تلخ است. ولی آیت‌الله شیخ حسن صانعی شاید در این میان یک استثنا بود. شاید سالها همسایگی با آیت‌الله منتظری در کوچه دوازدهم، جرات و جسارتی را که شایسته یک رهبر مذهبی است به او بازگردانده بود. او در یکی از روزهای تابستان 1388 در جمع کوچکی در گرگان، سرکوبگران را تهدید کرد که «اگر هریک از معترضین تنها یک چوب به دست بگیرند، کسی را یارای جلوگیری از آنان نیست». البته او نیز بلافاصله هزینه این سخن را پرداخت کرد. جامعه‌ای متشکل از بی‌سوادها و مبصرهای چهارساله حوزه علمیه قم، در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که صانعی مرجع تقلید نیست!

ولی سخنان صانعی که توسط هوادارانش بر روی سی‌دی تکثیر و با سرعتی باور نکردنی در میان مردم توزیع شد، کار خود را کرده بود. اگر این جمله عملی می‌شد، دیگر معترضان تنها پرداخت کننده هزینه‌های نبرد خیابانی نبودند. اثر این سخنان آنچنان بود که نه تنها دو راهپیمایی روز قدس و سیزده آبان کاملا سبز شد و معترضان توانستند حضور میلیونی خود را مجددا تثبیت کنند، بلکه دو ماه بعد در مراسم تشییع پیکر آیت‌الله منتظری، شهر قم نیز که به طور سنتی در اختیار سرکوبگران بود از دست آنان خارج شد.

تنها در روز عاشورا بود که سرکوبگران در حماقتی همه‌جانبه، تصمیم گرفتند تا معترضان را آزمایش کنند. نتیجه این آزمایش یک شکست خفت‌بار بود. سردار رادان با قیافه یک فرمانده شکست خورده در تلویزیون حاضر شد و اعتراف کرد که حتی رئیس پلیس تهران بر اثر کتکی که خورده در بیمارستان بستری شده است. پیش از این تشریح کرده‌ام که چرا معترضان در همان روز کار را تمام نکردند و چرا از موضع پیروزی نظامی خود عقب نشینی کردند. در اینجا قصد ندارم که مجددا آن دلایل را یادآوری کنم.

امروز جنبش سبز نیازی به تسخیر مجدد خیابان‌ها ندارد. بلکه پیش از آن نیاز به تعیین اهداف خود و استراتژی دستیابی به آن‌ها را دارد. زمان آن فرا رسیده که رهبران جنبش نظرات گوناگونی که در ده ماه پس از انتشار منشور جنبش سبز طرح شده را به شکلی مدون جمع بندی کنند. زمان اجرایی شدن تک تک بندهای این منشور فرا رسیده و باید راهکار عملی آن به اطلاع همه هواداران جنبش برسد. از رهبران جنبش امروز انتظاری فراتر داریم. هر زمان اراده کنیم، خیابان در تسخیر ماست. نگرانی ما تسخیر خیابان‌ها نیست. ما به بعد از تسخیر خیابان می‌اندیشیم. آیا برنامه‌ای برای پس از تسخیر داریم؟

جایگاه امروز جنبش سبز چیست؟

در راهپیمایی عظیم بیست و پنجم خرداد هشتاد و هشت که به راهپیمایی اول سکوت معروف شد، در آخرین ساعات، مردم با شعار «فردا ساعت پنج، میدون ولیعصر» قرار راهپیمایی 26 خرداد را گذاشتند. وقتی در ساعات پایانی همان شب، تلویزیون و رادیو خبر از تجمع ارازل و اوباش حامی احمدی‌نژاد در ساعت 4 عصر 26 خرداد در همان محل میدان ولیعصر داد، همه سبزها به خوبی فهمیدند که دولتی ها قصد مصادره جمعیت میلیونی به نفع محمود کودتاگر را دارند.

از صبح بیست و ششم، همه نگران بودند. روزنامه‌های دولتی تهران، خبر تجمع دولتی را با درشت‌ترین حروف چاپ کرده بودند. حرکت اتوبوس‌های حامل ساندیس‌خورهای خودجوش، در خیابان‌های تهران کاملا مشهود بود. برخی از جمله خود من با خود فکر می‌کردیم که شاید قرار روز بیست و ششم خرداد اشتباه بوده. سبزها روز قبل تمام مسیر 12 کیلومتری میدان امام حسین تا میدان آزادی را سبز کرده بودند. فقط پر کردن میدان آزادی از جمعیت، نیاز به حداقل 700 هزار نفر داشت. چرا باید برای فردای آن روز در میدان کوچکی مثل میدان ولیعصر قرار می‌گذاشتیم؟ ما سنگری به مراتب بزرگتر را فتح کرده بودیم. حال داشتیم در دام محمود می‌افتادیم. فقط برای فتح یک سنگر کوچک؟

خیلی زود، بعد از ظهر روز بیست و ششم خرداد فرا رسید. بخش جنوبی میدان ونک در تسخیر بسیج بود. سبزهای بی‌قرار یکی یکی و چندتا چندتا به بخش شمالی میدان ونک می‌آمدند و بر می‌گشتند. ناگهان زمزمه‌ای در میان سبزها پیچید. یک پیشنهاد جالب. چرا به جای حرکت به سمت میدان ولیعصر(جنوب) به سمت پارک ملت(شمال) نرویم؟ ظرف چند ثانیه پیشنهاد بررسی شد. هرکس در مغز خودش این پیشنهاد را سبک و سنگین کرد. پیشنهاد خوبی بود. وحی منزل نبود که در میدان ولیعصر جمع شویم. به سمت شمال راه افتادیم. اوایل فقط پیاده‌روهای دو طرف پر شد. ولی خیلی زود، سراسر عرض خیابان ولیعصر سبز شد. جلوی پارک ملت بیش از 500 هزار نفر بودیم. همان‌جایی که فائزه هاشمی بدون بلندگو سخنانی گفت که با وجود سکوت همگانی، کسی نتوانست آن را بشنود. از مرکز تهران هم خبرهای خوبی می‌رسید. سبزهایی که در مرکز شهر قرار داشتند نیز تصمیم مشابهی گرفته‌بودند. بجای آنکه به سمت میدان ولیعصر بروند، به سمت غرب، به سوی میدان انقلاب رفته بودند. خبر بد این بود که روبروی گردان عاشورا آنان را به گلوله بستند. اما تجمع پارک ملت مسالمت آمیز خاتمه یافت. دولتی‌ها رودست خوردند.

جنبش سبز یک جنبش عقلانی است. در لحظه تصمیم درست را می‌گیرد. رهبرانش را، خاتمی را، کروبی را و بیش از همه موسوی را دوست دارد. ولی در غیاب رهبرانش خودش برای خودش تصمیم می‌گیرد. نزدیک به دو سال از آن روزها می‌گذرد. طی این مدت چون رودی راه خود را باز کرده است. تغییر شکل داده، ولی زنده است. سنگی به نام سرکوب جلوی جنبش را گرفته است. آب در کمال آرامش دارد روی هم جمع می‌شود. نه غوغایی و نه هیاهویی. امروز جنبش دوران افزایش پتانسیل را تجربه می‌کند. ارتفاع آب بسیار زیاد شده است. دولت هر روز با سرکوبی جدید، سعی می کند که کیسه شن جدیدی بر این سد متزلزل بیافزاید. گویی غافل است از اینکه هرچه سد بلندتر باشد، هنگام شکستن، سیل عظیم‌تری به دنبال خواهد داشت.

جنبش سبز پیروز می‌شود. کمتر کسی است که در اصل این ادعا شکی داشته باشد. پس حواسمان را بر این هدف متمرکز کنیم. علیرضا پهلوی فوت شد؟ خدایش رحمت کناد. کاش مرگش به اندازه مرگ آیت‌الله منتظری تاثیر داشت. مهران مدیری کلیپ ماهواره را ساخت؟ شهرام همایون قهر کرد؟ انشاءالله روزی با هم آشتی کنند. فراموششان کنیم. فعلا ما به عنوان قطره‌ای از آب پشت این سد، نیاز به وحدت داریم. خیلی‌ها تلاششان را خواهند کرد تا این وحدت را برهم بزنند. اگر به آن‌ها اعتراض کنیم خواهند گفت که کار ما «انتقاد سازنده» است و شما سبزها تصمیم دارید بت بسازید و خود را فراتر از نقد بدانید. ولی در واقع هدف آن‌ها با شریعتمداری یکیست. قصدشان خالی کردن انرژی ما است. به آنان نیز اهمیت ندهیم. اگر واقعا به هدف مقدسمان یعنی آزادی ایمان داریم، باید بر هدف متمرکز باشیم. نگذاریم تنها رسانه‌مان، یعنی اینترنت را از ما بگیرند. چه از نوع ارتش سایبری باشند و چه از خائنین.

نابرابرى زن و مرد در محيط خانه



این مقاله با اجازه نویسنده از سایت سازمان آزادی زنان در این وبلاگ بازنشر شد.


نابرابرى زن و در ايران و افغانستان قانون است. نابرابرى زن و مرد را مى توان در روش زندگى اى ديد که در آن زن به مرور اعتماد بنفسش را از دست مى دهد. زندگى مشترکى که يکى يعنى مرد هدف و ديگرى يعنى زن وسيله است. اگر نابرابرى زن و مرد را در تمام عرصه هاى آن بسنجيم مى بينيم که اين نابرابرى همه جا هست و مبارزه با آن راحت نيست. نابرابرى زن و مرد رنگ و مليت نمى شناسد. براى همين وقتى به خانه يک خانواده آفريقايى هم مى رويد ممکن است همان صحنه اى را ببينيد که در يک خانواده سنتى ايرانى مى بينيد. منظورم همان صحنه اى است که مرد نشسته است و با شما يعنى مهمان خوش و بش مى کند و زن مشغول خدمات دادن به خانواده بعلاوه شما است. مى بينيد که زن در عين حال که دارد غذا را آماده مى کند، براى شما و بقيه چاى و ميوه (بنابر سطح درآمد و زندگى) مى آورد. بعد از غذا اگر شب باشد بايد ظروف را بشويد و بچه ها را بخواباند و بعد از اين همه کار و خستگى اگر در رختخواب دست به نافرمانى در مقابل خواست مرد که سکس مى خواهد بزند، اگر کتک نخورد مورد سرزنش قرار مى گيرد.
وقتى از برابرى زن و مرد حرف زده مى شود کمتر کسى جرأت مى کند به صراحت از نابرابرى زن و مرد دفاع کند. بعضى ها حتى تحت تاثير شرايط و فرهنگ اروپايى، در ملا عام سعى مى کنند عکسى از زندگى شخصى شان نشان دهند که بيننده نتواند عمق نابرابرى رابطه را ببيند. ولى کافى است فقط به خانه آنها برويد تا چهره واقعى رابطه شان را ببينيد. حتما شما هم به خانه اى رفته ايد که در نمايش برابرى، مرد سعى مى کند از شما پذيرايى کند. چرا که خانم مشغول خواباندن کوچولوست و بقول آقا، بچه شان امشب هوس کرده که مامانش او را بخواباند. ولى از همان ابتدا با پرسش هايش از خانم مى فهميد که ايشان چقدر در خانه برابر با زن عمل مى کند. از ابتداى پذيرايى بايد از همسرش بپرسد که قوطى چايى و پيش دستى و غيره کجا هستند. 

ولى در اين دنيايى که بر اساس نابرابرى ها تنظيم شده، حتما شما هم به خانه هايى رفته ايد که رابطه برابر در آن حاکم است. يعنى با عکسى متفاوت از آنچه که در بالا توصيف شد مواجه شده ايد. يعنى مرد غذا درست مى کند و يا با هم کارهاى خانه را انجام مى دهند. لابد فکر مى کنيد که مردان اين خانه ها متفاوت اند. همه آنها تربيت متفاوتى داشته اند و يا از ابتداى زندگى مشترکشان به اين نابرابرى واقف بوده اند و تصميم گرفته اند که مانع از عملى شدن چنان رابطه اى شوند. آرى مى بينيم که خانواده هايى هم هستند که به دلايل متفاوت روش زندگى سنتى را ندارند. متاسفانه بيشتر مادران به طبعيت از قوانين و شرايط اجتماعى جامعه نتوانستند به پسرانشان به اندازه دخترانشان فشار بياورند که غذا پختن را ياد بگيرند. پسران را مجبور نکردند که اتاقشان را تمييز کنند. از آنها نخواستند که خانه را جارو بزنند و يا دستشويى را تمييز کنند. براى آنها خانه هميشه تمييز بوده است و از اين به بعد هم بايد تمييز باشد.
در ايران قانون و سيستم مطابق و مدافع مردسالارى است و زن حقى ندارد. تنها مردان نيستند که در زندگى نابرابر زن و مرد در خانه نقش بازى مى کنند. چرا که هر رابطه اى دو سر دارد و زن و مرد هر دو حامل فرهنگ مردسالارند. زنان نيز با بزرگ شدن در اين نابرابرى و با اين فکر که تا بوده همين بوده اين نابرابرى را محک مى زنند. زنان اگر بخواهند مى توانند تن به اين نابرابرى ندهند و با آن مبارزه کنند. مشخص است که مبارزه با اين نابرابرى در محيط کوچک خانه آسان نيست ولى اگر زنان و مردان بدانند که برابرى در عمل چه لذتى دارد، آنوقت حاضر خواهند بود که به اين سختى تن دهند. در ضمن اگر زن و مرد اين واقعيت را ببينند که در چنين زندگى نابرابرى عشق دوام نخواهد آورد، هر دو سعى خواهند کرد که آنرا تغيير دهند. همانطور که در جامعه زنان و مردان مترقى تنها با مبارزه مى توانند قوانين برابرى زن و مرد را به کرسى بنشانند. در محيط کوچک خانه هم برابرى تنها و تنها از پس مبارزه با نابرابرى حاکم امکان پذير است. مبارزه اى که زن و مرد بايد فعالانه در آن شرکت کنند. صبر کردن تا روزى که در دنيا برابرى همه انسانها قانونا به رسميت شناخته مى شود و اميد به اينکه در آن روز زنان نيز در خانه خدمتکار مردان نخواهند بود، چرا که بخش اعظم کار خانگى به دوش جامعه خواهد افتاد، تنها کمک به بقاى مناسبات نابرابر در رابطه بين زن و مرد است. زنان و مردان با مبارزه در زندگى شخصى شان، با تن ندادن به نابرابرى در عمل، به بوجود آمدن شرايطى که قانونا زن و مرد با هم برابر باشند کمک مى کنند. البته بايد گفت که اين مبارزه براى زنان ايرانى خارج از ايران امکان پذير است چرا که با قانون مردسالار مواجه نيستند. يعنى شرايط اجتماعى براى آنها فراهم است. متاسفانه زنان در ايران ابتدا بايد با قوانين ضدزن مبارزه کنند تا بعد بتوانند با فرهنگ مردسالارى که در خانه هم به آنها سنگينى مى کند دست به مبارزه بزنند. در ايران مبارزه براى برابرى زن و مرد از کانال مبارزه با رژيم اسلامى و قوانين و فرهنگ و سنن و اخلاقيات کهنه اسلامى و ملى مى گذرد. مرگ جمهورى اسلامى سکوى مبارزه با فرهنگ مردسالار خواهد بود

مردمسالاری با دین ناسازگار است یا با حکومت دینی؟

می‌دانیم که دین مقوله‌ای سنتی است، بر خلاف مردمسالاری که پدیده‌ای مدرن محسوب می‌شود. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت اگرچه دخالت دین در سیاست امری شدنی است و تجارب زیادی نیز از مداخله مستقیم دین در سیاست در طول تاریخ وجود دارد، ولی دخالت دین در سیاست با پدیده‌ای مدرن مانند مردمسالاری ناسازگار است. به عبارت بهتر حکومت‌های دینی به وجود می‌آیند، ولی مردمسالار نیستند.

تجربه تاریخی ملل گوناگون نیز این ادعا را ثابت کرده‌است. تاریخ جهان موارد زیادی از دخالت دین در سیاست را سراغ دارد که همه آن‌ها به دیکتاتوری‌های فردی بسیار خشن منجر شده است. از فرعون مصر تا جمهوری اسلامی ایران همواره برخی از زمامداران مدعی نوعی رابطه و حق دینی و گاه حتی مدعی ربوبیت و خداوندگاری بوده‌اند. محصول چنین ادعایی هرگز مردمسالاری نبوده است.

«مردمسالاری دینی» یا به عبارتی دموکراسی مبتنی بر دین، نظریه‌ای که در ایران سید محمد خاتمی از مدافعان سرسخت آن به شمار می‌رود، عملا حتی یک نمونه اجرا شده و عینی در طول تاریخ ندارد که به عنوان مثال و نمونه‌ای برای اثبات قابل اجرا بودن آن به جهانیان معرفی شود.

ولی آیا مردمسالاری الزاما مغایر دین‌داری است؟ به عبارت دیگر آیا طرفداران مردمسالاری حق دارند تحقق مردمسالاری را در مخالفت با دین بجویند؟ پاسخ ما به این پرسش منفی است. ایالات متحده آمریکا نمونه عملی جدایی رسمی دین از سیاست، در عین تاثیر دین بر سیاست است. در این کشور تنها 10% از مردم خود را بی‌دین می‌دانند. تاثیر مذهب بر سیاست در این کشور تا آن‌جا است که هنوز تدریس «نظریه تکامل» در بسیاری از ایالات، با محدودیت جدی مواجه است. از دیگر سو شعار رسمی کشور که بر روی اسکناس‌های دلار نقش بسته است، جمله‌ای با این مضمون است:«ما به خدا ایمان داریم!» ولی ظاهرا این ایمان اثری بر تحقق مردمسالاری در این کشور نداشته است.

اما در جمهوری اسلامی ایران، جمله‌ای از سیدحسن مدرس بر اسکناس‌های ده تومانی خودنمایی می‌کند. «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما است!». ملاحظه می‌شود که ایمان به خدا، به خودی خود تعارضی با تحقق مردمسالاری در جامعه ندارد. بلکه اداره حکومت بر اساس ایمان است که موجب دیکتاتوری می‌شود. همواره کسانی وجود دارند که به حق یا به ناحق، خود را باایمان‌تر از سایرین حس کرده و به همین لحاظ برای خود حقوقی مضاعف متصور شوند. این حقوق می تواند نه تنها شامل حق ستاندن جان دیگران، که حتی روش جان ستاندن(سنگسار، خراب کردن دیوار بر سر محکوم، انداختن از بالای بلندی،...) نیز بشود.

هم همایون برای من محترم است و هم مدیری. فقط لعنت به احمدی نژاد

شهرام همایون به درست یا به غلط مورد احترام گروهی از ماست. مهران مدیری نیز مورد احترام گروه دیگری از ماست. میان این دو خواسته یا ناخواسته جنگی در گرفته است. چرا ما داریم دخالت می کنیم؟
کمتر کسی از میان ما دیگری را از نزدیک دیده و یا می شناسد. بجز همکاری در بالاترین هیچ ارتباط کاری دیگری با همدیگر نداریم. همه ما یک هدف مشترک داریم و آن هم آگاه سازی همزبانانمان است. چرا ما به یکدیگر فحش می‌دهیم؟
هزاران نفر در ایران نشسته‌اند و با هزار بدبختی فیلترها را شکسته‌اند و خودشان را به بالاترین رسانده‌اند. امید آنان این بوده که از تازه‌ترین و مهم‌ترین اخبار و رویدادهایی آگاه شوند که از طرق معمول(صدا وسیما، سایت‌های رسمی،.....) به آن دسترسی ندارند. خیلی از آنان (به دلیل سرعت مسخره ولی واقعی 4 یا 5 کیلوبایت بر ثانیه دایل‌آپ ایران) نه آن فیلم مدیری را دیده‌اند و نه پاسخ همایون را. این دعوا به مخاطبین بالاترین در ایران چه ربطی دارد؟
از وقتی فیلم مدیری در اینترنت پخش شده تا کنون(فقط طی دو روز) ده ها نفر دیگر اعدام شده‌اند. کودتاچیان و اعدام کنندگان در حالی که ما داریم یقه همدیگر را پاره می‌کنیم، مشغول خونریزی هستند. ما چرا خفه شده ایم؟

ایرج‌میرزا می‌گوید:
دونفر دزد، خری دزدیدند/
سر تقسیم به هم جنگیدند/
آن دو بودند چو گرم زد و خورد/
دزد سوم خرشان را زد و برد!/
دوستان خوبم. دزد سوم مشغول دزدین خر ماست. فرق ما این است که آن خر ارث جد و آبادی خودمان بوده. از کسی ندزدیده بودیم آن را. نمی‌خواهیم به این زد و خورد خاتمه بدهیم و دزد را رسوا کنیم؟
مهران مدیری و شهرام همایون برای من محترم هستند. چون گروهی از دوستانم به این و گروهی دیگر به آن احترام می‌گذارند. ولی اگر قرار باشد من و دوستانم را از هدفی که برای خود انتخاب کرده‌ایم منحرف کنند، دیگر برای هیچ کدام آنها احترامی قائل نخواهم بود. آیا با من موافق هستید؟

این پست را اختصاص می دهم به پاسخ نظرات پست قبلی
darmangah گفت...

دوست عزیز،

من فکر کنم جز گروه سوم شما باشم، هر کاری میشد را انجام دادیم چه در شهرمان چه دم در سازمان ملل و چه با نوشتن در بالاترین و...، من قبول دارم که گروه‌هایی‌ مثل مجاهدین الان روی قوز افتاده اند و به باقی‌ اجزای این جنبش بد بینند و بعضا ممکن است موضعی بگیرند که با مصالح کلی‌ جنبش نخواند، اما من یک دلیل دارم که مثل شما نمیتوانام یک سر این گروه‌ها را بکوبم و آن این است که ما بابت سکوتمان در روزگاری که این گروه‌ها به دست رژیم اسلامی سرکوب میشدند مسئولیم، جوانان و نوجوانان پاکی‌ که عضو این گروه‌ها بودن و به جرم‌های ساده‌ای مثل توزیع نشریه کشته شدند، هیچ گاه در زمان خود آن همدردی که ما امروز برای ندا و اشکان و شهرام فرجی و علی‌ موسوی نشان میدهیم، از اکثریت مردم آن سالها دریافت نکردند، بلکه شاهد بودن که اکثریت ملت با سکوت یا از روی ناا آگاهی‌ یا از روی ترس، اعمال رژیم را در قصابی آنها تائید کردند. بنابراین ما یا پدران ما بابت سکوتمان بر ظلمی که به آنها رفت مسئولیم و من شخصاً فکر می‌کنم آنها حق دارند کمی‌ عصیانگر و بی‌ اعتماد باشند.

در مورد موضع گیری خاتمی، هم خاتمی کار درستی‌ می‌کند که با گذاشتن این شروط ساده نشان میدهد که رژیم حتا از برآورده کردن بدیهی‌‌ترین پیشنیاز‌های مملکت داری مثل انتخابات عاجز است، هم طیف طرفدار اصلاحات مثل شما و من کار درستی‌ انجام میدهد که از موضع خاتمی دفاع می‌کند و هم طیف‌های رادیکال تر جنبش کار درستی‌ میکنند که با کوبیدن خاتمی اعلام میکنند این شروط بسیار کمتر از انچیزیست که ما می‌خواهیم. برای پیش بردن موفق اهداف جنبش همه ما ولو اینکه عملمان متضاد است در جای خود لازم هستیم، یادمان باشد که در یک بازی مثل آنچه ما پیش رو داریم بدترین کار برای سربازان یک لشکر این است که همگی‌ پشت سر مسول مذاکره جنبش حرکت کنند، مسول مذاکره‌ای که مجبور باشد خودش در نوک پیکان خواسته‌های جنبش بایستد قدرت بسیار ضعیفی خواهد داشت، بر عکس وقتی‌ عده زیادی از مذاکره گر‌ جلو بزنند و او پشت سر آنها حرکت کند، او میتواند بر سر میز مذاکره امتیازات بیشتری از دشمن طلب کند برای راضی‌ کردن طیف‌های جلو افتاده جنبش. تا وقتی‌ جنبش دوم خرداد با استراتژی "فشار از پایین چانه از بالا" پیش میرفت موفق بود، ولی‌ وقتی‌ استراتژی به "آرامش فعال تغییر کرد و قرار شد مردم پشت سر رهبران حرکت کنند عملا رهبران دوم خردادی تمام قدرتشان را از دست دادند.

پاسخ شاهین
همانطور که گفتم اگر خود را از گروه سوم می دانید، دستتان را هم می بوسم. در مورد مجاهدین حرف و حدیث زیاد دارم و در مجموع با نظرتان در مورد آنان مخالفم. مجاهدینی که من می شناسم کسانی بودند که اقلیت بودن طرز فکرشان را نپذیرفتند. چنانکه هم اکنون هم حاضر نیستند بپذیرند. اینکه روزنامه فروشی را به جرم اصرار بر مجاهد بودن در زمان جنگ اعدام کردند، هم اگر چه کار درستی نبود، ولی حداقل قابل درک بود. زمان جنگ موقعیت خاص خودش را دارد. قوانین عادی و عرف عادی در زمان جنگ کنار می رود. فرض کنید کسی در سال 2002 یا 2003 در خاک آمریکا و توسط پلیس آمریکا به اتهام توزیع روزنامه های القاعده در سال 1998 دستگیر شده و خود را عضو القاعده معرفی نموده و بر موضع القاعده بودنش هم اصرار داشته است. فکر می کنید پلیس آمریکا مثل یک متهم عادی ابتدا حقوق او را به وی یادآور می شد و اجازه می داد با وکیلش تماس بگیرد؟ جنگ که این سوسول بازی ها را نمی شناسد. باز اعلام می کنم که با اعدام های گسترده 67 مخالفم و اصلا قصدم تبرئه حاکمیت آن موقع نیست. ولی اقدام حاکمیت را نادرست و در عین حال قابل درک می دانم. در مورد تکثر سلایق حق با شماست. ولی تکثر سلایق با تکثر عملکرد فرق دارد. برای مثال وقتی من و شما و حمید و برزو هدف و ماموریت نظامی روشنی داریم که درآن زمان نقشی تعیین کننده دارد، بدیهی است که باید ساعت هایمان را با هم تنظیم کنیم. البته می توانیم ساعتها بنشینیم و با هم بحث کنیم که ساعتمان را باید بر روی وقت شهر کدام یک مان تنظیم کنیم. ولی نتیجه چنین بحثی بخصوص اگر فرسایشی باشد شکست عملیات است. امروز و در شرایط فعلی بحث بر سر اشتباهات کوچک و بزرگ رهبران جنبش فقط یک بحث انحرافی است. دو یا سه روز پیش مطلبی در همین وبلاگ نوشتم که در بالاترین هم داغ شد. در آنجا تحلیلم از سخن و شروط خاتمی را گفته ام و تا کنون نیز نشانه ای بر اشتباه بودن تحلیلم ندیده ام.

Prostho1 گفت...

‫دوست عزیزمان، ‫درمانگاه، به روشنی جان کلام را به قلم آورد. نکته آن است که برای رسیدن به تعادلی پایدار به تمامی این نیروها − شاید به غیر از گروههای اول و دوم که عملا از بازی خارجند − نیازست. دموکراسیهای غربی نمونه خوبی از عملکرد این نیروهای متنافر و گاه غیرعقلایی هستند. اگرچه وجود جریانات اکتیویستی و احساساتی، با ایرادهای گاه کودکانه و غیرمعقولشان، سخت ناساز با ساختار آهنین بروکراسی دموکراسیهای جاافتاده ی غربی به نظر می آید، اما همین گروهها نقش سازنده یی در حفظ سکان نیروهای سیاسی بازی میکنند. چنین ساختاری به گونه یی ذاتی گردش حداکثری سکان به چپ یا راست را ناممکن میسازد.

پاسخ شاهین
آقای موسوی به روشنی همه ملت را (بجز مجاهدها) در صورت تمایل خودشان، عضو جنبش دانسته است. مشکل اینجاست که اینان خودشان خود را عضو جنبش نمی دانند و به صراحت نیز این موضع را اعلام می کنند. ما چکار باید بکنیم؟ التماسشان کنیم که عضو جنبش باشند؟ امروزه یک جوان 18 ساله هم اگر خود را عضو جنبش بداند، می داند که از او در هر لحظه انتظار چه کاری می رود. فرقی ندارد که ساکن مالزی است، در روز عاشورا در خیابان است، در حال صحبت در جمع فامیل در یکی از روستاهای ایران است و یا در سلول انفرادی بند 240 اوین. لازم نیست کسی برایش توضیح دهد. خودش می داند چگونه بیشترین کمک را باید به جنبش بکند. ولی این دوستان......

انجمن مدافع دموکراسی در ایران گفت...

دوست عزیز از مطلب بسیار زیبائی که نوشتی بسیار ممنون. اما, بعد از 32 سال اشتباه کاری, سکوت در جائی که میبایستی فریاد میزدیم و انتقاد میکریم, ما را به اینجا رساند. اگر هم مجددا سکوت کنیم و خود را (با عرض پوزش) گوسفند وار تسلیم رهبران کنیم, زمانی بخود خواهیم آمد که 32 سال دیگر سپری شده. پس فکر نمیکنید که دقیقا با درس آموزی از خطاهای گذشته باید وتکرار میکنم که باید انتقاد کنیم چون اگر نکنیم چه فرقی خواهد بود بین ما و ذوب شدگان در ولایت وقیح. همچون کوه جامد و منسجم بودن مهم است و نه مانند آب روان بودن, زیرا که آبرا در هر ظرفی میتوان ریخت چون که ذوب شده. ما هرگز ذوب نخواهیم شد نه برای این شخص و نه برای آن شخص.

پاسخ شاهین
زبان هرکس می گوید اعضای جنبش نباید انتقاد کنند لال شود. همه ما می دانیم انتقاد چیست. رهنورد و موسوی هم به صراحت گفته اند که حاضرند انتقاد شوند. ولی در عین حال همه ما هم فرق انتقاد را با لودگی و تمسخر می دانیم.

daraisgreen گفت...

ضمن تایید حرفهای دوستان، قدری متعجبم از میزان حساسیت و برخورد منفی شما با گنجی! او اشتباهات، تناقضات و بداخلاقی هایی دارد، مثل همه ی ما، اما فکر نمیکنید اگر ما جای او بودیم کی و کجا دسته دسته اعتراف نامه ها را امضا کرده بودیم و نیز با در نظر گرفتن کارکرد او در ارتباطات مثبتش با روشنفکران دنیا برای جلب حمایت از همین جنبش سبز، به نظرم قدری دارید تند میروید. شاید بهتر باشد بیشتر او را مرور کنید.

پاسخ شاهین
من برای آقای گنجی احترام زیادی قائلم. اگر تنها شاهکار او آن اعتصاب غذای شجاعانه بود نیز، او لایق قهرمانی ملت بود. برای همین هم نام او را اختصارا نوشتم. ولی قبول کنیم که گنجی وقت ناشناس است. در زمانی که اصلا انتطارش نمی رود به قول زیبا کلام، «با یک پیچ تند» چنان ویراژی می دهد که کل رشته تیم پنبه می شود. گنجی از وقت ناشناسی اش در نقد هاشمی درس نگرفت. او هنوز هم وقت ناشناسی می کند. همین چند وقت پیش بود که بعد اط سالها یادش افتاده بود که امام زمان را نقد کند. وقتی کسی به نمایندگی از جنبش سبز در محافل جهانی اعتراض می کند و جلوی سازمان ملل بست می نشیند، اینگونه القا می شود که موضع وی موضع جنبش است. تا اینجای کار هم عیبی ندارد. ایراد از جایی شروع می شود که نظراتش شخصی اش مثلا در مورد همین امام زمان، در داخل و توسط دستگاه تبلیغاتی حکومت به عنوان موضع رسمی جنبش سبز تبلیغ می شود. و از این طریق کلی سرکوب جدید و ریزش جدید برای جنبش به ارمغان می آید. نقد من به آقای ا.گ از این جنس بود

. گفت...

نویسنده محترم وبلاگ لطفا به سایت خبرنگاران سبز یک ایمیل بزنید. با سپاس

پاسخ شاهین
یا من کند ذهن هستم و یا شما فراموش کرده اید نشانی بدهید. اگر آدرس ایمیل بدهید در خدمت خواهم بود

Mirza Taghi گفت...

یک:

ظاهراً دسته ششمی هم هست که با طرز تفکر شابلونی و کلیشه وار هم نوعان و هم میهنان‌شان را دسته بندی میکنند و تصویری بسیار ساده و سپید‌سیاه از آنان دارند و احتمالا در این دید قالبی آنها پیچیدگی‌ و فردیت نمی‌گنجد. نویسنده این سطور هم از فعالان جنبش سبز بوده و هست و هم در همایش ایرانیان در تابستان گذشته شرکت کرده که بیشتر شرکت کنندگان در آن ایرانیان شریف، وطن دوست و کوشای خارج از ایران بودند و بعد از تجربه ماهیت همایش و افتضاح گردانندگان در همان روز اول از ادامه شرکت سر باز زدند.

دو:

معتقدم تنها کسانی‌ از دایرهٔ جنبش دموکراسی خواهی‌ بیرون هستند، که عملا به موجودیت و عقیده‌ی دیگران ارزشی قائل نیستند. سازمان مجاهدین در کلیتش تبدیل به یک گروه فرقه مانند و نابردبار شده است، از این رو با موضع نویسنده نسبت به این گروه موافقم، با ذکر این مطلب که آغوش دموکراتها و قانونمداران واقعی‌ ایرانی‌ باید در برابر افرادی که تفکر مجاهدین اصیل را دارند ولی‌ در عمل بردباری سیاسی نشان میدهند و رای اکثریت و احترام به حقوق اقلیت را تمکین میکنند، باز باشد.

با احترام

پاسخ شاهین
من به دسته دوم ارادت دارم. می دانم که در یک عمل انجام شده قرار گرفتند. به قول معروف «چی فکر می کردند و چی شد!» منظورم گروهی که از ادامه همایش منصرف شدند(مانند شما و سایر ترک کنندگان روز اول) و یا آنها که اعتراضشان را نشان دادند (امثال نجابت) نبود. در مورد دوم کاملا همعقیده هستیم.

ایرانزمین گفت...

سلام به دلسوزانه ایرانزمین و ایرانیان
جوانی ۳۰ ساله هستم که در غربت گرفتارم و حاضرم جان در راه وطن بگترم با اینکه ۱ پسر و خانمی دارم که جان من هستند
از بد از اتفاقاته انتخابات تا به حل در پی‌ اطلاع رسانی به هموطنان در خارج و در ایران هستم البته تا آنجایی که توان و تفکراتم اجازه میدهند
اما در این وسعت چیزی به فکرم آماده که فهمیدم البته بنده یکی‌ از اتمهای ملت ایران هستم خواهشاً از بنده دلخور نشوید که حرف دل‌ و اندیشیم را برایتان بین می‌کنم
آن چیزی که من بهش رسیدم این است که ما باید خود را جدا از ایرانیان داخل بدونیم هروقت این اتفاق در تفکرمن افتاد این همه زیاده خواهی‌ از بیرون نمیتوانیم بکنیم چونکه هرجور هم که باشد ما مستقیم در این قاضی‌ نیستیم جان ما نیست که در خطر است
هیچوقت خود را قهرمان این جنبش نبینیم
هممون در خارج از کشور میدونیم که این کلیشهیی که خودمان با دست خود ساختیم مثل (ایرانیها که با هم نمی‌تونن اتحاد داشته باشن ) یا ملت ایرانو باید گرسنه نگاه داشت یا خیلی‌ شنیدم حتا در روزهای خرداد که نه بابا هیچ اتفاقی‌ نمیفته میزنن مردمو بعدشم تموم می‌شه
فکر کنم بس باشه نه
خلاصه اینو می‌خوام بگم که باعث کنیم دنبال یک قهرمان بگردیم مثل رمبو که بید وسطه میدون جر بزنه و یه روز آخوندارو بندازه بیرونو ماهم همه برگردیم پهمنو بندازیم رو همو تو ایران حالشو ببریم
اما خودمون مثل کبک کلرو کردیم تو برف میگیم بذار اونا لنگش کنن ما برمی‌گردیم
که خجالت آور است این فکر
اینهارو بنده ایرانی‌ نمیدونم
متاسفانه
اما به جای اینکه دورو برتونو نگاه کنین در هر کشور اروپا ببینین که مردم چطور به اینجا رسیدن چطور مبارزه کردن چطور دست به دست همدیگر دادن چطور با هم رفتار کردند چطور فکرشنو روی هم گذاشتند
ما فقط شعر میدیمو کار دیگری نمی‌کنیم
اگر ایران برامون انقدر مهم اگه جنگلش نباید بسوزند اگر خاکش نباید به لجن تبدیل بشه اگر ثروتش نباید با غارت بره اگر هموطنمن نباد پای در برند و زندگیشون به حالت عادی برگرده اگر ورزشش باید باشه در جهان اگر همهٔ اون چیزیی‌ که پدرنمن با هزار زحمتو پشتکار برامون درست کردندو کورشمن از جان مایه گذشت و می‌خواهیم برداشتش کنیم
اگر ایران سریع در جهان باید باشا اگر ایران سرهٔ من و تو هست بیاو از این کارها دست بکش خود را همه‌جا ایرانی‌ معرفی‌ کن
مثل ندا که جان داد مثل سهراب مثل امیر مثل ترانه و همهٔ آنهایی که از داخل ایران ایرانرو به جهانیان شنسوندند که الان درین باهاش پوز میدین که بله ایران اونی نیست که آخوندا نشون دادن نه ایران همینه که ۲ ساله پیش دیدین
پس فقط آخوندا نیستن که حق ماهارو پایمال می‌کنن اگر من او‌ تو خود را ایرانی‌ معرفی‌ نکنیمو تلاش برای آزادی نکنیم
به جایی‌ نمی‌رسیم و این لاشخورهای به عبارتی غیر ایرانی‌ و بی‌وفا به ممه وطن زجر کشیده دستشان باز تر خواهد شد و دیگر نه آثاری از ایران خواهد منو نه من و تو
بد از این که ایران را از ذلت آخوندی خارج کردی می‌تونیم دنبال رئیسش بگردی باور کن در خود ایران صدها نفر هستند که ایران رو از کوروش داریوش بیشتر دستدرندو این مملکترو آباد تر خواهند کرد اینهارو که در تلفن. میبینیم یه چندتا خوب بینشون هست اما بازهم هستند
لپ کلم هموطن همبستگی‌ همبستگی‌ همبستگی‌
اگر یادتون باشه بچه بودیم که کارتونی بود که نشون میداد کوسیی با ماهی‌ها حمل می‌کنه و اونارو میخوره تا روزی که ماهی‌ها با هم جم شددندو شکل ماهی بزرگتری از کوسه شدند و کوسه تا آنهارو دید چاره‌ای جز فرار نداشت

رنجنم
اما جرم فقط یک چیز نیست آنهم عشق است عشق به میهن عشق به عاشقانه میهن و عشق به زندگی‌ در میهن با همیهنان

مهر ایران به دل‌ دارمو
ریچهٔ من در آن خاک
با همه جراتو جانم کنم میهن از ذلّت پاک
ایزدم‌ای اهورا رخصت که در این راه ندارم هیچ بک
که من ایرانیم
نود ارشو کاوه
زکه ارث کورشش آزاده آباد

هموطنانم عاشقانه مبارز باشیم
به امید آزادی و ابدی ایرانزمین و جشن سرور در میهن


پاسخ شاهین
این نرم افزار را به شما معرفی می کنم.

keyvan گفت...

مشگل سبزاللهی مثل شما اينه
خودتون از نوچه ها خامنه اي بهتر ميدونيد
اما در واقع يکي هستين
نه عقيده به آزادي بيان لغو مذهب رسمي داريد
کشتار دهه 60 ماست مالي ميکنيد
چون به نفعتون نيس واقعيت مشخص بشه
چون پاي رهبرهاي مقدستون گيره
مغلته ميکنيد آمريکا کشور مذهبي هست
اما اگه آمريکا کشور مذهبي بود
الان حالش روز مثل ما بود
تجاوز به عايشه با بهانه مادرتون
10 ساله بود توجيه ميکنيد

پاسخ شاهین
در مورد سال 67 شما را ارجاع می دهم به اولین پاسخ در همین پست. در خصوص مذهبی بودن کشور ایالات متحده پیشنهاد می کنم این مطلب را از ویکی پدیا بخوانید. در خصوص ازدواج با کودکان من فقط یک واقعیت تاریخی را بیان کردم. تا 70-80 یال پیش حتی در شهرهای بزرگ سن ازدواج دختران بسیار پائین بود. حدود 10 سال(تخقیق علمی نکرده ام پس از من مدرک نخواهید!) بنابراین کسانی که به پیغمبر اسلام بخاطر ازدواج با یک کودک ایراد می گیرند، تاثیر فرهنگ را بر سن ازدواج انکار کرده اند.
Mo گفت...

Ba Salam,damat Gharm....be ghol kordi,Dass khosh

پاسخ شاهین
متشکرم. این نرم افزار را به شما معرفی می کنم.

علی فهیم نیا / Əli Fəhimniya گفت...

سلام دوست عزیز. در صورت امکان دعوت نامه ی سایت بالاترین رو برای من بفرست تا بتونم فعالیت کنم:afastronomy@gmail.com
با تشکر
یک مبارز

پاسخ شاهین
دعوتنامه ندارم. ولی یکی از پستهای وبلاگتان را در بالاترین لینک کردم که رای خوبی هم آورد
dreaming-of-babylon گفت...

به تظر من گروه 4 و 5 رو می شه براحتی در هم ادغام کرد چون از یک جنسند.
گروه 2 مهوع ترین هستند

پاسخ شاهین
البته این عقیده هم کاملا محترم است.