با وقوع انفجار دوم در اصفهان، احتمال دخالت اسرائیل در انفجار تهران تقویت شد

انفجار امروز در اصفهان، همانند انفجار دوهفته پیش تهران آنقدر شدید بوده که منطقه عظیمی را لرزانده است. وقوع این انفجار اطلاعات جدیدی درباره انفجار قبلی را نیز روشن می کند

1- با وقوع این انفجار نظریه آقایان بابک داد و محسن سازگارا مبنی بر احتمال ترور سیدعلی خامنه ای در انفجار قبلی تهران به کلی مردود می شود. چرا که در حال حاضر نه خامنه ای و نه هیچیک از مقامات ارشد دیگر نظام در اصفهان حاضر نیستند.
2- اطلاعیه سپاه مبنی بر «جابجایی سلاح» نیز با وقوع انفجار جدید به کلی رد می شود. چرا که پس از چنین اتفاقاتی حداقل تا مدتی مقررات جابجایی و حمل تسلیحات در همه پادگان ها تشدید شده و جدی گرفته می شود. غیر قابل قبول است که دو اشتباه مشابه در چنین فاصله زمانی کمی پشت سر هم رخ دهند
3- ادعای سرلشکر فیروزآبادی و همچنین ادعای برادر سردار تهرانی مقدم مبنی بر تست موشک بالستیک قاره پیما توسط سپاه و وقوع انفجار در هنگام تست نیز به دلیل بالا و طریق اولی مردود است.
4- تنها تئوری باقیمانده، تئوری دخالت خرابکارانه اسرائیل است. این تئوری تنها تئوری است که نه تنها با انفجار دوم رد نمی شود، بلکه احتمال بروز آن تقویت می شود. یادآوری می شود که سایت اصفهان یکی از مراکز مهم در چرخه تولید اورانیم غنی شده است

برگی از خاطرات روزهای سبز -قسمت سوم - قم، شهر سبزها!


خاطرات قبلی من را در باره روزهای سبز در اینجا بخوانید

ساعت حدود هفت صبح بود که از خبر درگذشت آیت الله منتظری با تلفن باخبر شدم. مدتی طول کشید تا خبر را سبک و سنگین کردم. منبع خبر موثق بود. خبر را در بالاترین لینک کردم. اولین لینک بالاترین در این مورد بود. خیلی ها باور نکردند یا نخواستند باور کنند. بعدها فهمیدم که لینک من حتی داغ هم نشده است.





با چندتا از بچه ها هماهنگ کردم که با هم همسفر شویم. پیرهن مشکی ای خریدم و همانجا در مغازه فروشنده آن را پوشیدم. مغازه دار گفت: «خدا بد نده. تسلیت می گم.» و من خبر را به او دادم. دوباره سری به بالاترین زدم. این بار خبر پخش شده بود. شایعاتی هم وجود داشت از بسته بودن راه قم. با ماشین یکی از دوستان به سمت قم رفتیم.

در طول مسیر اشک هایی ریخته شد. تنها چند روز قبل بود که با همین دوستان برای آخرین بار خدمت آقای منتظری رسیده بودیم. در آخرین جلسه و در آخرین روزها هم شاد و سرزنده و سرحال بودند. شوخی می کردند. همه ما را خنداندند. خدا رحمتشان کند.
بالاخره به قم رسیدیم. انگار اصلا خبری نبود. فقط کوچه دفتر آیت الله شلوغ بود. بقیه شهر وضعی عادی داشت. وارد حسینیه شدیم. حاج احمدآقای منتظری کنار حسینیه نشسته بود. یتیم شده بود و این را از چهره اش می شد فهمید. همه ما یتیم شده بودیم.


خانه آیت الله منتظری کنار حسینیه و دفتر ایشان است. بین این دو یک در کوچک قرار دارد. پیکر ایشان در حیاط منزل بود. از آن در کوچک وارد حیاط شدیم. هنوز جمعیت زیاد نبود. بالای سر بدن ایشان رفتم و فاتحه ای خواندم. جای ایستادن نبود. از درب کوچک که دیگر پر ازدحام شده بود به حسینیه برگشتم. در یکی از اتاق های دفتر مشغول خواندن قرآن شدم. تا شب حسینیه مرتب از جمعیت پر و خالی می شد. عده زیادی خودشان را از نجف آباد به قم رسانده بودند. همان ها خبر شلوغی های نجف آباد را هم به ما دادند.
بعد از نماز مغرب با موبایل به اینترنت وصل شدیم. بالاترین پر بود از پیغام های تسلیت شخصیت ها. هرکس پیام تسلیت می فرستاد و در بالاترین لینک می شد، به حاج احمدآقا خبر می دادیم. پیغام تسلیت آقای خامنه‌ای پر از کینه و حسادت به مقام استادش (آیت الله منتظری) بود. پیغام را به احمدآقا نشان دادم. چشمانش بازهم خیس شد.
اواخر شب به هتل رفتیم. یکی از بچه ها از قبل هتل را رزرو کرده بود. تا آخر شب به بحث های سیاسی گذشت. نیمه شب بود که خوابیدیم و برای نماز صبح بیدار شدیم. بعد از نماز برای صبحانه قهوه خانه ای در کنار رودخانه را انتخاب کردیم. قهوه خانه شلوغ بود و اغلب مشتریان با لهجه اهالی نجف آباد حرف می زدند. نگران بودیم. اگر جمعیت زیادی نمی آمد، احتمالا کتک مفصلی از نیروهای سرکوب می خوردیم. حضور پلیس و بسیج پررنگ شده بود. دعا می کردیم حداقل ده یا بیست هزار نفر بیایند تا کتک نخوریم. بعد از صبحانه دیدیم که کم کم دعایمان مستجاب می شود. در حسینیه و کوچه و خیابانهای اطراف حداقل پنجاه هزار نفر آمده بودند. خیالمان راحت شد که کتک نمی خوریم. از ساعت هفت تا ساعت هشت و نیم جمعیت کم و بیش همان پنجاه هزار نفر بود و شعارها هم ملایم بود. «عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، مرجع مظلوم ما، پیش خداست امروز»
ساعت هشت و نیم بود که متوجه تنش در کوچه پشت حسینیه شدیم. کوچه پشت حسینیه آیت الله منتظری، همان کوچه جلوی دفتر آیت الله صانعی است. شخصیت ها مثل آیت الله صانعی، شیخ مهدی کروبی، مهندس موسوی، ملی مذهبی ها، نمایندگان دکتر خاتمی و هاشمی رفسنجانی همگی به دفتر آیت الله صانعی رفته بودند تا از طریق گذر از عرض این کوچه خودشان را به حسینیه آیت الله منتظری برسانند. ولی یک گروه سازماندهی شده حدود پنجاه نفره از دار و دسته اوباش شجونی، در این کوچه کمین کرده بودند تا به این افراد توهین کنند و عکس و فیلم بگیرند. موضوع را سرایدار دفتر آیت الله صانعی (که من را می شناخت) به ما گفت و از ما کمک خواست. جای درنگ نبود. از میان جمعیت عزاداران سبز، پنجاه فدایی نیاز داشتم. تنها پارامتر برای انتخاب این بود که قوی هیکل باشد و قیافه اش شبیه دانشجوها باشد. خیلی زود این 50 داوطلب را پیدا کردم. با کمک آنان زنجیری انسانی از درب دفتر آیت الله صانعی تا درب پشتی حسینیه آیت الله منتظری درست کردیم. موفق شدیم اوباش را کنار بزنیم و آیت الله صانعی و مهدی کروبی و ملی مذهبی ها را با داخل حسینیه ببریم. خبر رسید که میرحسین عزیز شجاعانه از درب جلو و در میان انبوه جمعیت به بیت رفته است. از فدایی های داوطلب تشکر کردم و کوچه را به پنجاه اوباش (که حالا دیگر بور و پکر بودند) واگذاشتیم.
نگاهی به ساعت انداختم. ساعت نه و نیم صبح بود. عملیات ما یک ساعت طول کشیده بود. از کوچه که خارج شدم، دیگر نمی شد چیزی دید. جمعیت از آسمان و زمین سرازیر شده بود. از یک تیر برق بالا رفتم تا بتوانم تخمینی از جمعیت داشته باشم. کف رودخانه و خیابان شهید منتظری از درب حرم تا جایی که چشم کار می کرد، جمعیت بود. جاهای دیگر را نمی شد از آن بالا دید.
امنیتی ها یک خاور درست کرده بودند و پیکر آیت الله منتظری را به آن انتقال داده بودند. می خواستند زودتر قال قضیه را بکنند. ولی جمعیت نمی گذاشت.خبر رسیده بود که آقای خامنه ای اجازه دفن در حرم را داده است. خاور جنازه را با خود برد. بیشتر جمعیت عقب مانده بودند. اینجا بود که شعارها تندتر و تند تر شد «ابوالفضل علمدار، دیکتاتور رو ورش دار» و «یا حجه ابن الحسن، ریشه ظلم رو بکن» و «دیکتاتور، نگاه کن، عزت خدادادیه»
جمعیت امکان حرکت نداشت. از داخل حرم تا حسینیه، خیابان و کوچه ای نبود که مملو از جمعیت نباشد. بازاری ها و مغازه داران قم که بیست سال بود جرات نداشتند اسم آیت الله منتظری را بیاورند، دستگاه های کپی خود را به پیاده روها آورده بودند و تصاویر آیت الله را کپی می گرفتند. آگهی های ترحیم همه دیوارها را پر کرده بود. جانبازهایی که روی ویلچیر در میان جمعیت حضور یافته بودند مورد حمایت و تشویق مردم واقع می شدند. مردم قم به جمعیت پیوسته بودند و یخ آنان آب شده بود. فیلمبردارهای اطلاعات قم که بر پشت بام ها مشغول تصویربرداری از جمعیت بودند ابتدا با هو کردن و سپس با شعارهای «مزدور بیا پائین» و «چقدر بهت پول دادن؟ دوربین به دستت دادن؟» مواجه می شدند. پلیس از فیلمبردارها خواست صحنه را ترک کنند. یکی از آنان پررویی کرد. مردم با سنگ خدمتش رسیدند. همانجا روی پشت بام!
شهر قم، پایگاه تندروترین حامیان علی خامنه ای به دست مردم افتاد. روحانیون قم، دست مردم را می بوسیدند. یکی از آنان در حالی که صورت من را می بوسید در گوشم می گفت «دستتان درد نکند. بیست سال بود خفه مان کرده بودند» در داخل حرم اما وضعیت خطیرتر بود. همه نیروهای سرکوب را به داخل حرم منتقل کرده بودند تا شاید بتوانند حداقل جو آنجا را به دست بگیرند. سخنران در حال خواندن پیام تسلیت پر از عقده سیدعلی خامنه ای بود. وسط قرائت متن اما، مردم شعار دادند «تسلیت کینه ای ، نمی خوایم، نمی خوایم». سخنران نتوانست قرائت تسلیت کینه ای را تمام کند.
ساعت دو بعد از طهر بود که موفق شدم بقیه دوستان را پیدا کنم. سوار ماشین شدیم و به سمت تهران راه افتادیم. برای نهار در رستوران مهتاب توقف کردیم. رستوران مهتاب هرگز چنین جمعیتی را به خود ندیده بود. همه با لباس مشکی. همه در سکوت. از میان جمعیت یکی که شجاع تر بود فریاد زد «شادی روح مرجع سبزمون صلوات» و جمعیت صلوات فرستاد. مهتاب را هم سبز کردیم. روحش شاد. فردای آن روز بود که فهمیدم بعد از اینکه همه مردم به خانه ها برگشته اند، یک گروه پنجاه نفری ارازل و اوباش، در خیابان های قم راه افتاده اند و شعار داده اند که «شهر مقدس قم، جای منافقین نیست!»

وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در نقش پسربچه تپل مپل. برنامه بعدی بیست و سی

من عادت ندارم توی وبلاگم بی ادبی کنم. ولی این پست خاص از وبلاگم حاوی کلمات بی شرمانه است. پیشاپیش عذر می خوام

هرکس حتی یک روز در جمهوری اسلامی ایران زندگی کرده باشه، می دونه اینجا چه شلم شورباییه. تمام ادارات و سازمان ها به شکلی مدیریت می شه که به هیچ عنوان هیچگونه کار مفیدی در اون صورت نگیره. هر یک از شهروندان این مملکت، حداقل به میزان کار مفید انجام شده در حوزه خودشون واقف هستند و می دونن که وضع خیلی افتضاحه. بنابراین تبلیغات حکومت هم کاملا بی فایده است و چند سالیه که دیگه دولت و حکومت هم از صرافت افتاده اند و زیاد ادعایی ندارند که مثلا در وزارتخونه های ایران داره کار مفیدی صورت می گیره.
اما داستان وزارت اطلاعات و سپاه کمی فرق داره. این دو تا ارگان همچنان و کما فی ال
سابق گنده گوزی می کنند. جالب اینکه در همین دو ارگان هم (مثل بقیه وزارتخونه ها و ارگان های دیگه) روزانه صدها گند جدید زده میشه. ولی حکومت جمهوری اسلامی با نوعی پررویی وقیحانه (که نمونه اش رو در احمدی نژاد می بینیم) نه تنها این فضاحت ها رو کتمان می کنه، بلکه مدعی میشه که این ها فضاحت نبوده، بلکه پیروزی بوده. بدبختی اینه که غربی ها هم این ادعا ها رو باور می کنند!


.
نمونه اش همین انفجار چند روز پیش پادگان ملارد. سپاه عرضه نداره که 4 کیلو سوخت موشک رو درست و درمون نگه داری کنه، بعد ادعا می کنن که این انفجار در جریان تست موشک قاره پیما رخ داده! یکی نیست از این ها بپرسه که اگه شما موشک قاره پیما داشتین، دیگه خدا رو بنده بودین؟

عین همین فضاحت ها توی وزارت اطلاعات هم زیاد رخ می ده. نمونه اش اون یارو سردار مدحی که از سرداران سپاه بود و به غرب پناهنده شد. بعد که اموراتش نچرخید با ایران مکاتبه کرد و عفو نامه گرفت و برگشت به ایران. ایران
مدعی شد که خودش مدحی رو فرستاده بوده به غرب تا جاسوسی اپوزیسیون رو بکنه. خوب اگه راست می گین الان چرا مدحی سر شغل قبلیش نیست؟ اگه راست میگین چرا مدحی رو زندانی کردین؟



یه نمونه دیگه شهرام امیری بود. طرف فرار کرده به آمریکا پناهنده شده و اطلاعات غنی سازی در قم و چند سایت جدیدالکشف رو به آمریکایی ها داده. زن و بچه اش رو گروگان گرفتین و مدعی شدین که آمریکا شهرام امیری رو دزدیده. به خاطر زن و بچه اش مجبور شده برگرده. توی فرودگاه براش دسته گل بردین و بعد هم مستقیم بردینش زندان. خوب الاق! اگه راست می گی که این بابا دانشمند هسته ای وفادار به حکومت بوده و آمریکا دزدیده بودتش، خوب پس چرا الان توی زندانه؟ چرا آزاد نیست؟

جریانی که قراره امروز و فردا بره توی بیست و سی هم جالبه. احمد رضایی پسر محسن رضایی از سال 77 فرار کرده و رفته آمریکا. کلی گاف اطلاعاتی داده و حیثیت وزارت اطلاعات به خاطر این فرار به باد رفته. بعد هم خود وزارت اطلاعات توی دوبی اون رو کشته. حالا قراره امروز و فردا توی برنامه بیست و سی نشونش بدن که مثلا در تمام این سال ها داشته با ایران همکاری می کرده. خوب اگه راست می گین چرا کشتینش؟
وزارت اطلاعات ایران داره نقش یک پسر بچه تپل مپل و سفید رو بازی می کنه که سیا و موساد و کا گ ب و اینتلجنس سرویس دارن چپ و راست ترتیبش رو می دن. این پسر بچه در حالی که تمام قسمت تحتانی اش زخم شده، باز داره خط و نشون می کشه که «دیدین چه بلایی سر فلانتون آوردم؟ با کونم فلانتون رو آش و لاش کردم!»

متن عربی خلاصه نامه‌های وبلاگ نویسان ایرانی به مردم، روشنفکران و سیاستمداران لیبی


ایها الشعب لیبیین ، نحن مجموعه من المدونین الایرانیین علی الانترنت تهانینا اول ثوره ثم یتوجه و دعوهٌ فی هذا المقال بالتجربیات من الثوره الاسلامیه فی ایران و دعوه یحذر بتداخل سیاسه بالدین و یجب فصل الدین علی السیاسه
اما بعد :

الحاكم باسم الدين في جميع الأنظمة هو البشر. وعندما يقوم نظام الحكم على الدين فإنه يمنح الحاكم نوعًا من الإطلاقية يعتقد معها أنه "ظل الله على الأرض" وأنه يطبق إرادة الله في كلِّ ما يفعل. وتستند الأنظمة التقليدية منذ القدم إلى "الشرعية
الدينية" التي تكسِبُ الحاكم نوعا من القداسة يجعله فوق مستوى المساءلة من قبل الشعب، وبذلك فهذا النوع من الأنظمة لا يجد اليومَ أي مصلحة في السماح للفكر الحداثي بالتعبير أو بالانتشار.



على النقيض من ذلك، تنص نظرية "العقد الاجتماعي" على أن البشر، مقابل تحقيق الأمن والأمان، يوافقون على التنازل عن حقوقهم لحاكم يصل إلى السلطة بإرادتهم وليس بإرادة قوة أخرى غير قوة البشر. ونتيجة لذلك يكون سلطان الحاكم نسبيا وليس مطلقا، ما يجعل نظرية "العقد الاجتماعي" غير مؤسسة على الدين، وإنما على الديمقراطية.

والديمقراطية تجربة إنسانية للإنسان بما هو إنسان؛ فهي وليدة صراع طويل من أجل تحقيق الحرية والمساواة. كما أنها تقتضي أن يحكم الإنسان نفسه بنفسه ليكون حرا، وأن يحكم الشعب نفسه بنفسه ليكون حرا أيضا. وهكذا يكون سلوكه معبرا عن ذاته، حيث يضع هو نفسه القوانين التي تُدَبَّر بها شؤونه...
وتجدر الإشارة إلى أنه إذا كانت الحداثة الغربية ذات سمات ورواسب خاصة، فإنها في الآن ذاته قيم وسمات كونية تتلاءم مع مختلف الثقافات ولا تتصادم مع أسسها الدينية والحضارية العميقة، ما يسمح بالحديث عن الحداثة بكونها ظاهرة تاريخية شاملة وعن الحداثات المتنوعة (الأوروبية، والأمريكية، واليابانية...). فما هي أسس الحداثة وثوابتها رغم تنوع صيغها؟ إنها قائمة على المبادئ الآتية:

1- مبدأ الإرادة الإنسانية الحرة، أي ما عبر عنه هيجل بعبارة "الوعي بالذات"، بما لهذا المبدأ من نتائج في مستوى الممارسة المعرفية والمشروعية السياسية. ويستتبع ذلك حرية الضمير والعقيدةفي إطار الشؤون الروحية، حيث لا يحدها سوى النظام العام ووحدة الشعب وسيادة الدولة. ويقتضي ذلك المساواة في الحقوق بين الأديان والمعتقدات مع ضرورة تطبيق هذه المساواة مجتمعيا. ويترتب على هذا الشرط احترام الدولة لإنسانية مواطنيها باعتبارها قيمة قائمة بذاتها، وذلك بغض النظر عن دينهم أو مذهبهم... وهكذا، يتمكن أبناء الوطنالواحد من العيش معا في ظل قيم الحرية والمساواة.

2- مبدأ الفصل بين السلطتين الدينية والسياسية، ويعني نزع القداسة عن المعطى السياسي وتأسيس شرعية الحكم على التعاقد والخيار الحر، أي وضع حد للاستبداد السياسي-الديني واستبداله بمرجعية الإرادة الذاتية الحرة والتعاقد المدني المحدد لشرعية السلطة ونظام الحكم.

3- مبدأ العقلانية، أي إخضاع الظواهر الطبيعية والإنسانية لأدوات التحليل الفكري بدون مصادرة أو تقييد.

4- مبدأ التجريب العلمي، أي التحقق من الفرضيات المنطقية-الرياضية، المتصلة بالظواهر الطبيعية عن طريق أدوات الاختبار التقنية المخبرية.

إن الشرائع الواردة في النصوص المقدسة غير مكتملة وغير مفصلة، وهو ما يجعلها تحتاج إلى سد ثغرات كثيرة وإلى تفصيل وتفسير واجتهاد. وقد نجم عن هذا خلاف وشقاق أدى إلى نشوء مذاهب مختلفة في الدين الواحد والمذهب الواحد. ويعكس تنوع التفسيرات والاجتهادات وحرية المرء في تفسير نص ما وفهمه الطبيعة التعددية للمجتمع. وبما أنه "لا إكراه في الدين"، فيجب أن يتمتع الناس بحرية الفكر والعقيدة والوجدان...

ورغم الاختلافات بين البشر، فإن كونهم بشرا يمنحهم هوية واحدة. وهذا ما يتطلب قبولهم لبعضهم البعض. ويعني قبول الآخر احترام حقوقه وصيانتها في إطار التنوُّع ضمن الوحدة والوحدة ضمن التنوُّع. أو َليستْ رعايتُنا حقوقَ الإنسان هي الوجه الأساسي من "الرعاية لحقوق الله"؟! (على حد تعبير المفكر الصوفي الكبير الحارث المحاسبي).

يجب أن تكون الدولة لجميع المواطنين دون أي تمييز ديني أو عرقي، إذ لا يمكن تشكيل مجتمع مدني متماسك إلا بهذا الشرط. والدولة المعادية للدين ليست ديمقراطية لأنها تفتقد شرط الحرية الدينية، كما أن الدولة الدينية ليست ديمقراطية لأنها تفتقد لشروط العقلانية والمساواة والحياد.

تُعْنَى الدولة الديمقراطية بسلوك المواطن ومدى احترامه للقوانين التي تواضع أفرد المجتمع عليها دون أن تتدخل في ضمائرهم. كما أنها دولة الإنسان المواطن سواء كان مؤمنًا أو ملحدًا أو كان ينتمي إلى دين الأغلبية أو الأقلية؛ فهي تضع القوانين وتطبق الجزاءات على المواطن وتترك السيئات للعقاب الأخروي. إن الدولة الديمقراطية دولة مدنية وتشكل مدنيتها هوية رسمية لكل مواطن من مواطنيها، حيث ترتبط حقوقه وواجباته بها وتستمد شرعيتها منه. وهكذا، فالحداثة السياسية هي صيغة يعمل ضمن إطارها الديمقراطي أفراد مستقلون وجمعيات ومنظمات وأحزاب لهم إيديولوجيات متباينة ومتناقضة وعقائد دينية ورؤى سياسية مختلفة...
ایها شعب الیبین : تبعا لذلك، فنحن في حاجة إلى دولة عصرية تكون تجسيدًا لمثال الوحدة في التعدد على الصعيد السياسي. فالتعدد هو واقع كلِّ مجتمع. لكن الدولة، من حيث طبيعتُها، هي أداة وحدة وتوحيد. وهذا التوحيد ينبغي أن يتم ليس على حساب التعدد، بل ضمنه. لذلك يجب أن تقتصر الدولةُ على كونها جهاز إداري، لا داعية لمذهب ديني معين، كي يُتاح للأفراد اعتناقُ ما يريدونه بحرية، ولكي يكون لهم ولاءٌ وطني واحترام لكرامة الإنسان، بصرف النظر عن عقائده ومذاهبه وأفكاره...
نرید منکم الشعب الیبین لا یدخل خطوهٌ و خطاء الشعب الایرانی فی الثوره الاسلامیه و یتفکرون بعوقبات هذا الانتخاب بین حکومه الاسلامیه و حکومت دموکراسیه و فی تتمه المبحث رجع علی وجدانها و انتخب افضل حکومه الانسانیه فی اکثر العالم یعنی حکومه علی دموکراسه ؟......
من الله التوفیق

«فراخوان برگزاری روز جهانی وبلاگ‌نویسان زندانی»


دسترسی آزاد به دنیای اطلاعات، یکی از حقوق بنیادین بشر امروزی به‌شمار می‌آید. در این می‌ان، اینترنت و به تبع آن، فضای وبلاگ‌های شخصی مسیری روشن به سوی تحقق این حق حیاتی و گسترش آزادی بیان گشوده است. حکومت‌های خودکامه علاوه بر محدود کردن همهٔ رسانه‌ها و ابزارهای خبررسانی مستقل، دستگیری و شکنجهٔ خبرنگاران و نویسندگان، به سرکوب، سانسور و فیلترینگ در فضای اینترنت نیز پرداخته‌اند و فعالان این عرصه من‌جمله وبلاگ نویسان را با مشکلات جدی مواجه ساخته‌اند. در چنین شرایطی، مسئولیت انسانی ما حکم می‌کند که از آزادی بیان در فضای حقیقی و مجازی و حق دسترسی افراد و ملت‌ها به دنیای آزاد اینترنت دفاع نموده و از وبلاگ‌نویسانی که قربانی سیاست‌های سرکوبگرانهٔ دولت‌های خودکامه شده‌اند بصورت جدی حمایت نماییم.

از این‌رو، جمعی از وبلاگ‌نویسان ایرانی از تمامی وبلاگ‌نویسان، کنشگران مدنی و نهادهای حقوق بشری، روزنامه‌نگاران و اهالی رسانه، دعوت می‌نمایند تا پویشی فعالانه در جهت حمایت از وبلاگ‌نویسان در بند شکل دهند و همبستگی و همراهی خود را با آن‌ها اعلام نمایند. وبلاگ نویسان ایرانی از این جهت آغازگر این دعوت شده‌اند که هم اکنون با شرایط بسیار دشواری مواجه هستند و تعداد زیادی از وبلاگ نویسان ایرانی از جمله کوهیار گودرزی، حسین رونقی ملکی، محمدصدیق کبودوند و سخی ریگی و بسیاری دیگر در زندان‌های حکومت جمهوری اسلامی ایران و تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها به سر می‌برند. یادآوری می‌کنیم که سایر وبلاگ‌نویسان نیز همواره در معرض تهدیدهای نهادهای امنیتی و نظامی قرار دارند. این سرکوب البته محدود به ایران نمی‌شود و در برخی دیگر از کشورهای دنیا که گرفتار حکومت‌های دیکتاتوری هستند نیز وضعیتی مشابه حاکم است. علاوه بر جمهوری اسلامی ایران، کشورهایی همچون برمه، چین، کوبا، کره شمالی، ویتنام، عربستان سعودی، سوریه، ترکمنستان و ازبکستان نیز از دشمنان آزادی دسترسی به اطلاعات و آزادی بیان در اینترنت به شمار می‌روند و از طریق سرکوب و زندانی کردن فعالان فضای مجازی، گسترش سانسور در اینترنت و ایجاد اختلال و کندی در آن، محیط اینترنت را به شدت کنترل می‌کند.

امید رضا میر صیافی، وبلاگ نویس بازداشت شده توسط نهادهای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی ایران، در سال ۲۰۰۹ میلادی در زندان گوهردشت بر اثر فشار روانی و عدم دریافت کمک‌های پزشکی به قتل رسیده است و جهان هنوز قتل محمد نبوس در لیبی و زکریا راشد حسن العشیری در بحرین را در زندان‌های کشورهای متبوعشان در جریان جنبش آزادی‌خواه کشورهای عربی فراموش نکرده است. بی‌تردید کنشگران وب و وبلاگنویسان بسیاری هم بدون این‌ که نامی از آن‌ها آورده شود، ناشناخته و گمنام، تهدید، زندانی، شکنجه و کشته شده‌اند.

لذا ما پیشنهاد می‌کنیم روز۱۶ نوامبر به عنوان روز جهانی همبستگی با وبلاگ‌نویسان زندانی نامگذاری شده و از ابزار‌های و ظرفیت‌های ممکن برای خبررسانی دربارهٔ اوضاع وبلاگ نویسان زندانی در ایران و سراسر دنیا حداکثر بهره برده شود و از اهرم‌های موجود برای آزادی آن‌ها استفاده شود.

همچنین از بلاگر‌ها، فعالین حقوق بشری و مدنی و سازمان‌ها و انجمن‌ها و وب سایت‌ها می‌خواهیم به این حرکت و فراخوان بپیوندند و برای نشر آن، هر گونه که مایلند، از طریق ترجمهٔ این اطلاعیه و سایر اخبار مربوط، ساختن کلیپ یا انعکاس آن در رسانه‌های نوشتاری، دیداری و شنیداری به پیشبرد اهداف این برنامه کمک نمایند. همچنین چنانچه اطلاعاتی از وبلاگ‌نویسان زندانی در هر گوشه‌ای از جهان دارند، در اختیار سازمان دهندگان این برنامه قرار دهند و خود نیز نسبت به اطلاع‌رسانی درباره نقض این حقوق اولیهٔ انسانی اقدام نمایند.

امیدواریم که همبستگی جهانی با وبلاگ نویسان زندانی، بتواند نسبت به اطلاع رسانی درباره وضعیت آن‌ها موثر واقع‌شود و نهایتا فشار افکار عمومی و نهادهای بین المللی منجر به آزادی و یا حداقل بهبود وضعیت آن‌ها شود.

کمیته همبستگی جهانی با وبلاگ نویسان زندانی

برای ارائه ‌ی پیشنهادات و ارتباط با کمیته هماهنگی، می‌توانید با ما تماس بگیرید:

e-mail : Solidaritywitharrestedbloggers@gmail.com

Blog: http://www.Solidaritywitharrestedbloggers.wordpress.com

Facebook: http://www.facebook.com/pages/Solidarity-with-arrested-bloggers/125766367526538

مجتبی واحدی؛ قدم زدن بر روی یک مرز

یک رهبر سیاسی بزرگ خیلی راحت می‌تواند به یک دون‌کیشوت تبدیل شود. در حقیقت مرز میان این دو خیلی باریک است. مجتبی واحدی دقیقا در حال راه رفتن بر روی این مرز است. ممکن است که او با بازی درست بتواند نقش مهمی در تاریخ کشور ایفا کند. ولی هرآن نیز احتمال سقوط او وجود دارد. این خطر گریبان خیلی از رهبران سیاسی را در طول تاریخ گرفته است. رهبرانی که به همین دلیل نام آنان هیچگاه در تاریخ ثبت نشده است!
این خطر برخی دیگر از رهبران را هرگز تهدید نمی‌کند. میرحسین موسوی و مهدی کروبی هیچگاه به یک دون‌کیشوت تبدیل نخواهند شد. چرا که آنان از پس‌زمینه لازم برای رهبری برخوردارند. حداقل سه میلیون نفر جمعیت حاضر در راهپیمایی‌های خرداد 88 در حمایت از یک دون‌کیشوت به خیابان نیامدند.
مجتبی واحدی اخیرا اعلام کرده است که در یک تور اروپایی به دنبال تشکیل کنگره ملی برای آزادی ایران است. در یک تور اروپایی؟؟ کنگره ملی ایرانیان؟؟ آیا ایران در اروپا است؟ یا مجتبی واحدی معتقد است که سرنوشت ایران قرار است در اروپا تعیین شود؟
مجتبی واحدی فردی شجاع است. او شجاعانه سابقه فعالیت سیاسی خود را به 18 سالگی خود پیوند می‌زند. متاسفانه کسی برای او توضیح نمی‌دهد استخدام او در سمت کارمندی جزء در بنیاد مستضعفان در سن 18 سالگی، سابقه مبارزه و فعالیت سیاسی محسوب نمی‌شود. او ترجیح می‌دهد تعریف فعالیت سیاسی را به کارمندی جزء یک اداره تقلیل دهد. با این حساب در ایران میلیون‌ها رهبر سیاسی وجود دارد. با این حساب خیلی از رهبران ملی و سیاسی، رهبر سیاسی محسوب نمی‌شوند.
از دوستان و نزدیکان آقای واحدی جدا می‌خواهم برای ایشان توضیح دهند که جمع کردن اپوزیسیون زیر یک سقف نیاز به کاریزمای سیاسی دارد. ویدئوهای 10 دقیقه‌ای ساخته شده در یک زیرزمین در ایالات متحده، برای کسی کاریزمای سیاسی ایجاد نمی‌کند. استخدام در یک نهاد انقلابی برای کسی سابقه سیاسی نمی‌شود.
کاریزمای سیاسی نیاز به اقدام عملی دارد که توسط خود فرد انجام شده باشد. ایشان چند سال سابقه زندان دارند؟ بیش از عباس امیرانتظام؟ چند عنوان کتاب سیاسی نوشته‌اند و در چه تیراژی منتشر شده است؟ بیش از اکبر گنجی؟ در سال‌هایی که مدعی فعالیت سیاسی هستند، چه تاثیری در سیاست کشور گذاشته‌اند؟
بررسی تاریخ سی ساله گذشته کشور نشان می‌دهد که خیلی از حرکت‌هایی که از داخل کشور آغاز شده است، با خروج از کشور مرده و برای همیشه به تاریخ پیوسته اند. ایشان چگونه خواهند توانست حرکتی را از خارج از کشور آغاز و هدایت کنند؟
فرض کنیم که ایشان موفق شوند بزرگترین اپوزیسیون خارج از کشور را تاسیس کنند. آیا به راه‌های ارتباط این گروه با داخل کشور اندیشیده اند؟ یا اینکه قرار است ایشان هم مثل خانم مریم رجوی رئیس جمهور منتخب خارج از ایران باشند؟ یا رئیس کنگره در تبعید؟
آقای واحدی، اگر به شما علاقه نداشتم هرگز این چند سطر را برای شما نمی‌نوشتم. جایگاه و وزن خود را دوباره بررسی کنید. باور کنید مایل نیستیم که شما را از بدنه جنبش جدا شده ببینیم. ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی


چرا شعار «نه غزه، نه لبنان» را انحرافی نمی‌دانم؟

1- حکومت ایران حداقل در 6 سال گذشته از مردم مظلوم و محاصره شده غزه هیچ حمایتی نکرده است. این حکومت بارها تلاش کرده است تا محاصره غزه را بشکند، ولی نه برای ارسال دارو و غذا به این منطقه، بلکه برای ارسال اسحله و مواد اولیه تولید موشک!! بنابراین حمایت حکومت ایران از غزه، نه به معنای حمایت از مردم گرسنه آن سامان، بلکه به معنای تلاش در جهت ارسال سلاح به آن منطقه است.
2- مردم کشور لبنان هیچ نیازی به حمایت مردم ایران ندارند. آن چه از تصاویر ارسال شده از این کشور بر می‌آید و بر اساس آنچه که شنیده‌ها از مسافران بازگشته از لبنان بر می‌آید، اگر سبه نظامیان حزب الله و حکومت ایران دست از سر این کشور بردارند، اتفاقا مردم لبنان در حال زندگی خوب و آرامی هستند که آرزوی هر ایرانی است.
3- در طول 6 سال گذشته، بیشترین آمار کشته شدگان غیر نظامی مسلمان، نه مربوط به غزه و نه مربوط به لبنان، بلکه در چچن به دست روس‌ها(متحد نظامی حکومت ایران) و در غرب چین به دست دولت چین (متحد اقتصادی حکومت ایران) بوده است و نه در غزه و لبنان به دست اسرائیل!

پاسخ یک اصلاح‌طلب به سخنان آقای موسوی خوئینی‌ها

جناب آقای موسوی خوئینی‌ها اخیرا در وبلاگ شخصی خود ظاهرا در پاسخ به یکی از دوستان اصلاح‌طلب سخنانی گفتند که دل بسیاری از دوستان ایشان را به درد آورد. متسفانه این سخنان نه در یک سخنرانی فی‌البداهه (که امکان لغزش سهوی در آن باشد) بلکه در یک پست وبلاگ که فرصت کافی برای تفکر پیش از نگارش آن هست، بیان شده است. شاه بیت سخنان ایشان شاید نخستین جمله این سخنان باشد که می‌گوید:
بدون تردید بنده و دوستان و هزاران مثل ما و نیز حداقل چهارده میلیون نفر (که مخالفان به آن اعتراف دارند) مخالف شعار جمهوری ایرانی در برابر جمهوری اسلامی هستیم و نیز مخالف شعار علیه رهبری هستیم
متاسفانه بیان چنین جمله‌ای از سوی کسی سرزده است که اصلاح‌طلبان در دهه هفتاد بیشترین هزینه را در دفاع از رفتار و منش ایشان پرداخته‌اند. شناخت بدنه جنبش سبز از جناب آقای موسوی خوئینی‌ها شناخت نسبت به همان کسی است که اندکی پیش از کودتای جنجالی سال 1388 گفته بود:
پذیرفتنی نیست عده‌ای بگویند از رئیس‌جمهور می‌شود انتقاد کرد اما از رهبر نباید انتقاد کرد
آقای خوئینی‌ها به خوبی می‌دانند که رهبری که در اردیبشهت 88 به زعم ایشان قابل انتقاد بود، با رهبر امروز تفاوت اساسی دارد. آقای خامنه‌ای از سی‌ام خرداد 88 که فرمان خونریزی و آتش‌گشودن به سوی مردم ایران را صادر نمود، از منزلت یک رهبر قابل انتقاد به شان یک رهبر لازم‌الانتقاد و واجب‌الانتقاد سقوط کرده است. حال چه اتفاق جدیدی افتاده است که از دید جناب آقای موسوی خوئینی‌ها، چهارده میلیون نفر مخالف شعار علیه وی هستند؟ اگر آقای موسوی خوئینی‌ها هنوز خود را همراه جنبش می‌دانند باید بتوانند این جمله بیانیه هجدهم مهندس موسوی را به خاطر بیاورند که چه زیبا گفت:
به یقین فجایع کهریزک و آدم کشی های روزهای ۲۵ و ۳۰ خرداد و عاشورای حسینی از خاطره جمعی ملت پاک نخواهد شد و نباید هم پاک شود که خیانت به خون شهدا و بی گناهان است
سوال مهم دیگر این است که جناب آقای موسوی خوئینی‌ها این عدد «حداقل چهارده میلیون نفر» را از کجا آورده‌اند؟ چرا مثلا نگفته‌اند ده و یا پنج میلیون نفر؟ بیش از دو سال است که جنبش سبز بر کودتا و تقلب انتخاباتی پای می‌فشرد، ده‌ها شهید، صدها مجروح، هزاران زندانی در این راه داده است که آقای موسوی خوئینی‌ها به عنوان سخنگوی ایشان بگویند چهارده میلیون نفر؟ یعنی آمار کودتاگران را به نوعی تائید کنند؟ حاشا و کلا
سوال بعدی این است که آقای موسوی خوئینی‌ها از چه زمانی مقام سخنگویی همه گروه‌های معترض اصلاح‌طلب را بدست آورده‌اند؟ اگر ایشان چنین مقامی ندارند، چگونه است که از جانب همه اصلاح‌طلبان و از مقام رهبری آنان سخن می‌گویند؟ جالب اینکه نه شخص مهندس موسوی و نه شیخ شجاع، کروبی هیچگاه از چنین مقامی سخن نگفتند و حتی به هنگام معرفی و ارائه منشور جنبش سبز نیز آن را پیشنهادی و اولین قدم دانستند که خود جنبش سبز در سیر تکاملی خود آن را تکمیل خواهد کرد.
اینجانب به عنوان یکی از همراهان کوچک جنبش سبز که از نخستین میتینگ‌های انتخاباتی و شب‌های پیش از انتخابات تا امروز هیچ تجمع و اعتراضی را از دست نداده‌ام و افتخار این را داشته‌ام که با سایر همراهان دربندمان، ساعت‌های متمادی در حیاط بند 350 اوین به گفتگو بنشینم به جناب آقای موسوی خوئینی‌ها به عنوان دبیر یکی از احزاب اصلاح‌طلب صمیمانه ابراز می‌کنم که قاطبه اصلاح‌طلبان و بدنه جنبش سبز مانند شما نمی‌اندیشد و شما در این تفکر خویش در اقلیت مطلق قرار دارید.
اما در کنار این نقد، به رسم مردمسالاری و به تاسی از نقل قولی که سید بزرگوار، جناب آقای محمد خاتمی کردند بشارت می‌دهم که «من و امثال من که در بدنه جنبش در اکثریت هستیم حاضریم جان خود را فدا کنیم تا آقای موسوی خوئینی‌ها (و کسانی که مانند ایشان فکر می‌کنند) که در میان معترضان به کودتای انتخاباتی در اقلیت هستند، بتوانند حرفشان را بزنند»


تفاوت بزرگ جنبش سبز ایران با انقلاب‌های منطقه

نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند........... نه هرکه آینه دارد سکندری داند

دیکتاتور لیبی نیز سرنوشتی بهتر از بن‌علی و حسنی مبارک نداشت. سقوط حکومت چهل و چند ساله معمر قذافی، بازهم منتقدان جنبش سبز را برآن داشت تا بی‌تابی و کم طاقتی خود را برای رسیدن به هدف مشترک فریاد زنند. و چه کسی در دسترس‌تر از بخشی از جنبش سبز که هنوز بر «آهسته و پیوسته» ظر کردن این سبیل پای می‌فشارد؟

ظرف روزهای گذشته مصاحبه‌های گوناگونی توسط خبرنگاران خارجی با مردم معترض لیبی در رسانه‌های جهانی منتشر شد. مضمون برخی از این مصاحبه‌ها بسیار تامل برانگیز بود. برخی از معترضان در حالی که خدا را به خاطر پیروزی خویش بر دیکتاتور خونخوار لیبی شکر می‌کردند، هیچ تصور روشنی از آینده کشور خود نداشتند. آنان این مضمون را در شکل‌های گوناگون در سخنان خود نقل می‌کردند که «قذافی برود، دیکتاتور سرنگون شود، بعد از آن مسلما بدتر نخواهد بود»

باور نگارنده این است که چنین تفکری، حداقل در داخل ایران در اقلیت مطلق است. کمتر کسی در داخل کشور، حتی در پائین‌ترین سطح درک و شعور سیاسی هست که به چنین هدفی بسنده کند. اتفاقا نگارنده برآنست که بخش عمده‌ای از بدنه مردمی جنبش، به دو هدف مشترک و اصلی «برقراری مردمسالاری» و «جدایی نهاد دین از نهاد حکومت» رسیده است. با این وصف که انشای این اهداف در میان همگان یکسان نیست. گروهی این دو هدف را برقراری دموکراسی و سکولاریسم می‌نامند و برخی دیگر آن را با دخالت نکردن حکومت در دین و حوزه‌های شخصی یاد می‌کنند. به هرحال هدف مشترک معلوم است و اختلاف زیادی در آن نیست.

بدیهی است که تحقق این هدف مشترک، جز با سرنگونی نظام فعلی که هم غیردموکراتیک و هم غیرسکولار است مقدور نیست، ولی الزاما ابتدایی‌ترین قدم، سرنگونی نظام موجود نیست. هدف مردم ایران چیزی فراتر از «الشعب، یرید اسقاط النظام» است. اگرچه سقوط نظام فعلی نیز بخشی از این هدف است. بنابراین روشن است که راه طولانی‌تر و ناهموارتر از ساقط کردن یک دیکتاتور با هر شرایطی است. همانند آنچه که در لیبی، مصر یا تونس اتفاق افتاد.

دلیل این مدعا آن است که مردم ایران پیش از این در روز عاشورای سال هشتاد و هشت، ثابت کرده‌اند که امکان غلبه نظامی و ساقط کردن سریع نظام فعلی را، بسیار سریع‌تر و کم هزینه‌تر از آنچه در لیبی و تونس و مصر اتفاق افتاد دارا هستند و در موقع لزوم از این امکان خود به نحو احسن استفاده خواهند کرد.

چک زن سختی بود این پهلوان/ملتفتش باش که چک می‌زند!

در راستای اینکه آغا دیروز فرمودند: «(غربی ها)خواستند سيلى بزنند، البته سيلى سخت‌ترى خوردند. از همين حسينيه آنچنان سيلى‌اى خوردند كه بعد تا مدتها دنبال علاجش بودند! هر وقت توانستند، آنها درصدد سيلى زدن برآمدند» بی‌مناسبت نیست که این شعر مرحوم ایرج میرزا را در راستای مقام معظم ایشان بازخوانی کنیم:

حجة الاسلام کتک می زند×××××دبر سر و مغزت دگنک می زند/
گر نرسد بر دگنک دست او×××××دست به نعلین و چسک می زند/
این دو سه گر هیچ کدامش نشد××××با حنک و تحت حنک می زند/
تا نشوی پاره خبردار باش×××××گاه حنک را به هتک می زند/
گر کومکت رستم دستان بود××××× هم به تو و هم به کومک می زند/
ور بکند پا بمیانی فلک××××××چوب به پاهای فلک می زند/
چک زن سختی بود این پهلوان××××ملتفتش باش که چک می زند/
دستش اگر بر فلکی ها رسد×××××گوز یکایک به الک می زند /
ور الک تنها کافی نشد××××× هم به الک هم به دولک می زند /
ان شاء الله دو روز دگر××××××خیمه از آن جا به درک می زند /
منعش اگر کس نکند بی ریا×××× دست تصرف به فدک می زند /
وان جگر نازکش از بهر پول×××××روزی صد مرتبه لک می زند/
هر جا خواهی به سلامت برو×××××× ملت الله معک می زند

خلاصه پاسخ‌های آیت‌الله بیات زنجانی به محمد نوری‌زاد

برای کسانی که حوصله و وقت خواندن پرسش‌های محمد نوری‌زاد و پاسخ‌های مهم آیت الله بیات زنجانی را ندارند، اهم نکات این مکتوبه را خلاصه کرده ام. دقت کنید که این جملات برداشت شخصی و آزاد من است از بیانات آیت الله بیات. بنابراین اگر خواستید استناد کنید، لطفا به اصل این سخنان استناد نمائید.

1- لازم است مراجع تقلید با مردم دنیا و تفکرات آنان و علوم روز آشنا شوند. ارتباط با جهان برای مردم و حکومت لازم است. مراجع موظف هستند با واقعیت ها و مردم عادی ارتباط داشته باشند. مراجع نباید از نیروهای امنیتی که به دفاترشان رفت و آمد می کنند بترسند.

2- هیچ تفاوتی نباید میان یک مرجع تقلید و یک غیر مسلمان در جامعه اسلامی باشد. همه در برابر قانون یکسانند. همه باید بتوانند از بزرگترین ارکان حکومت شکایت کنند و باید به شکایت آنان عادلانه رسیدگی شود. همه انسان ها حقوق برابر دارند. تخریب خانقاه دراویش غیر شرعی بود.

3- زندان انفرادی قطعا شکنجه است و هیچ مبنای دینی برای زندانی شدن سیاسیون وجود ندارد. کسی که حکم به زندان سیاسی و انفرادی بدهد، از عدالت ساقط است.

4- اینترنت نیز از لوازم ارتباط با جهان است. استفاده از تجهیزات دریافت ماهواره می تواند مطلوب هم باشد. ورود پلیس به حوزه خصوصی مردم برای جمع آوری تجهیزات ماهواره نه اخلاقی است و نه شرعی.

5- آزادی، کرامت انسانی و احترام به فکر و اندیشه، اهمیتی بسیار بیش از حجاب اجباری داشته و حیاتی تر است. همانگونه که به زور نمی توان کسی را دیندار کرد، به زور هم نمی توان وی را با حجاب نمود.

6- برخی از احکام الهی مانند برده داری در طول 1400 سال گذشته به تدریج جنبه عملیاتی خود را از دست داده و یا مانند سنگسار به دلیل اینکه فقط توسط امام معصوم قابل اجرا است، به صورت دی‌فاکتو قابل اجرا نیست.

7- وضع کنونی کشور مطلوب هیچ کس نیست. مردم کشورهای انقلابی در منطقه شرایط کشور ما را دیده‌اند و نوع حکومتی مانند ما را انتخاب نخواهند کرد.

8- درحال حاضر چیزی به نام رسانه ملی وجود ندارد. صدا و سیمای فعلی تریبون اقتدارگرایان است.

9- زندانی بودن آقایان موسوی و کروبی و همسرانشان غیر شرعی است. فرعون، معاویه، بنی امیه و شاه نیز مخالفان خود را فتنه گر می خواندند. منتقدین حکومت ایران فتنه گر نیستند و برخورد با آنان مشروع و قانونی نیست.



بازی جنبش سبز پایان نیافته است، بلکه تازه آغاز شده است.


ذهن ما مهندسی است. این خیلی بد است! بسیاری از ما، مانند یک مهندس یا یک ریاضی‌دان، وقتی با یک مسئله مواجه می‌شویم، تلاش می‌کنیم با استفاده از راه حل‌های مهندسی و ریاضی مسئله را حل کنیم. در بسیاری از مسائل فنی چنین راه حل‌هایی بهترین راه هستند، ولی در بسیاری از مسائل انسانی و حتی برخی مسائل فنی، نمی توان تنها به راه حل ریاضی و مهندسی اتکا کرد.

مسائل و مشکلات سیاسی بیش از آن که به مسائل ریاضی و مهندسی شبیه باشند، شبیه مسائل پزشکی هستند. نظریه ریاضی بازی‌ها ثابت می‌کند که کسی که اشتباه می‌کند، بازنده بازی است. ولی آیا این نظریه همیشه صادق است؟ الکساندر فلمینگ، اشتباها فراموش کرد درب ظرف آزمایش خود را ببندد. پنی‌سیلین به همین دلیل کشف شد. بزرگترین پیروزی پزشکی جهان مرهون یک اشتباه فلمینگ است.

سیاست نیز مانند پزشکی محصول آزمون و خطا است. صدها بار آزمایش، استفاده از مهره‌های گوناگون، تکرار و هزینه دادن، شکست و زندان، و در نهایت پیروزی از نقطه‌ای که گمان نمی‌رفت! همه مسائل سیاسی را نمی‌توان با یک فرمول واحد بررسی کرد. شاید جمله بهتر این باشد: همه مسائل سیاسی را نمی‌توان بررسی کرد!

اشتباه رایج آن است که سیاست را مانند شطرنج می‌دانیم. چنین تفکری خطا است. بازی سیاست بیش از آنکه شبیه به شطرنج باشد، شبیه به تخته نرد است. شانس در آن دخیل است. یک تاس خوب در یک لحظه حساس. جفت شش همیشه خوب نیست. دو و یک همیشه بدترین تاس نیست. البته که خوب بازی کردن هم شرط است. برخلاف شطرنج، کسی که جلوتر است، الزاما برنده بازی نیست.

همه می‌دانیم که در بازی فعلی شرایط جنبش سبز چندان مساعد نیست. خامنه‌ای به ظاهر فروانروای مطلق به نظر می‌رسد. رهبران جنبش در زندان هستند. حریف به خود مغرور است. ولی...... این تازه ابتدای بازی است! جنبش سبز فقط منتظر است. منتظر یک تاس مناسب. تاسی که الزاما جفت شش هم نیست!





چند سوال از آقای مجتبی واحدی


سخنان اخیر آقای سیدمجتبی واحدی، واکنش‌هایی را در میان فعالان سیاسی و همچنین کاربران شبکه‌های اجتماعی در داخل وا خارج کشور برانگیخته است. اگرچه منتقدان و مخالفان این سخنان هم از داخل (مانند دکتر شکوری راد) و هم از خارج کشور(مانند سیدابراهیم نبوی) به نقد این سخنان پرداخته‌اند، ولی عمده موافقت‌ها با سخنان آقای واحدی از خارج از کشور شنیده شده و موضع‌گیری‌های اخیر ایشان بازخورد مثبت جدی در میان کنشگران داخلی نداشته است. وبلاگ سبز و زیبا تلاش کرده است تا مجموعه‌ای از سوالات مطرح شده در ارتباط با این موضع‌گیری‌ها را به صورت متمرکز جمع آوری نماید تا آقای واحدی در صورت امکان به این سوالات پاسخ دهند. یادآوری می‌شود که این سوالات از میان نوشته‌های موافقان و مخالفان سخنان ایشان به یکسان جمع آوری شده است.

* سوال اول:
شما در یاداشت مورخ دهم جون 2011 در وبلاگ خود، «تفسیر عجیب حاکمان از قانون اساسی به خصوص در حوزه اختیارات رهبری» را شاهدی گرفته‌اید بر اینکه «کارگزاران نظام بیش از مخالفان آن ، به اثبات ناکارآمدی ساختار های موجود علاقه‌مند هستند.» با این مقدمه آیا اگر شرایطی فراهم شود که حاکمان به خواست اصلاح طلبان مبنی بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی(بخصوص در بخش مربوط به حقوق مردم) گردن نهند، شما مجددا تغییر موضع خواهید داد و «اصلاحات» و «اصلاح طلبی» را راهکار ادامه حرکت خواهید دانست؟

*سوال دوم:
باور عمومی بر آن است که جنبش سبز محصول مشارکت حداکثری مردم در انتخاباتی بود که احمدی‌نژاد در آن به شکلی گسترده تقلب کرد و ناسالم‌ترین انتخابات کشور بود. در عوض انتخاب احمدی‌نژاد در انتخابات سال 1384 محصول دلسردی عمومی و تحریم انتخابات از جانب بخشی از مردم بود. با توجه به اینکه اخیرا شما نیز تائید کرده‌اید که بخش زیادی از مردم در انتخابات شرکت خواهند کرد(اگرچه برای این حضور، مشروعیتی برای حاکمان فعلی متصور نشده‌اید) کوبیدن بر طبل تحریم که خاصیت عملی‌ای دارد؟

*سوال سوم:
آیا پیش بینی شما از موافقت‌ها و مخالفت‌ها با سخنان اخیر شما، با آن‌چه که در واقع اتفاق افتاد متناسب بود؟ به عبارت دیگر شما پیش از سخنان اخیر خود برآورد صحیحی از میزان موافقت و مخالفت‌ها با سخنان خود داشتید؟

*سوال چهارم:
پیش‌شرط‌های ارائه شده برای شرکت اصلاح‌طلبان در انتخابات در دی ماه 1389 از سوی محمد خاتمی ارائه شد و مورد بحث و تبادل نظرهای فراوان قرار گرفت. همین پیش‌شرط‌ها به زبان و بیانی نرم‌تر، یک سال قبل از آن و در بیانیه شماره هفده مهندس موسوی به عنوان راه‌های خروج از بحران مورد تاکید قرار گرفته بود. حصر شدن جناب آقای کروبی یک ماه پس از ارائه این پیش‌شرط‌ها توسط آقای خاتمی و سیزده ماه پس از بیانیه هفدهم مهندس موسوی صورت گرفت. با توجه به اینکه جناب آقای کروبی در میان عموم به واکنش‌های صریح و سریع شهرت دارند، سکوت ایشان را چگونه تحلیل می‌کنید؟ اگر ایشان با این پیشنهادات مخالفتی داشتند چرا تا پیش از حصر ایشان هیچ نشانی از چنین مخالفتی یافت نمی‌شود؟ آیا سکوت آقای کروبی را نمی‌توان حمل بر موافقت با ایفای نقش آقای خاتمی دانست؟

*سوال پنجم
آقای کروبی در مناظره‌های خود اعلام کردند که جمهوریت و اسلامیت نظام را در خطر می‌بینند. ایشان بعدها با صراحت بیشتری این نظام را «نه جمهوری و نه اسلامی» دانستند. این بیان آقای کروبی در این اواخر بسیار مورد ارجاع حضرتعالی قرار گرفته است. ولی آقای کروبی طی دو سال گذشته کلیت نظام را(حداقل با قرائت آیت‌الله خمینی) به چالش نکشیده‌اند و در سخنان و بیانیه‌ها و نامه‌های خود، به سخنانی از آیت‌الله خمینی نیز استناد کرده‌اند. آیا شما در حال القای این مطلب هستید که آقای کروبی مخالف اسلام سیاسی هستند و از این عبارت به «عبور آقای کروبی از نظام» تعبیر می‌کنید و یا آقای کروبی را موافق قرائت رحمانی از اسلام می‌دانید؟ به نظر شما آقای کروبی در دوران حصر تغییر موضع داده‌اند و از موضع کسی که حاکمان فعلی را دارای انحراف می‌دانند، به موضع کسی رسیده‌اند که اصل نظام جمهوری اسلامی را باطل می‌داند؟

*سوال ششم
حکومت قبلا از روش‌هایی مانند تئاتر خیابانی و حتی راهپیمایی نهم دی برای ایجاد مشروعیت کاذب برای خود استفاده کرده است. چرا گمان می‌کنید که توان اجرای چنین نمایشی را در انتخابات آتی نخواهد داشت؟ چه چیز جلوی حکومت را می‌گیرد که یکی دو صندوق را به شکل صوری و نمایشی پر نکند و فیلم و عکس تلویزیونی لازم را تهیه کند و در نهایت با اعلام آمار دلخواه مشارکت را بسیار بالا نشان دهد؟

*سوال هفتم
شما در حال القای این مطلب هستید که روش‌های آقای خاتمی مورد تائید آقای کروبی نیست. آیا اهداف این دو را نیز جدا می‌دانید و یا اختلاف آنان را فقط در روش‌ها می‌دانید؟

*سوال هشتم
نسبت شما با جنبش سبز چیست؟ آیا شما خود را جزئی از جنبش سبز احساس می‌کنید؟ و یا از جنبش سبز عبور کرده‌اید؟



برای تحریم انتخابات هنوز هشت ماه وقت باقی مانده است.



همه می دانیم که حکومت مایل است که مردم به پای صندوق های رای بیایند تا به این ترتیب برای خود مشروعیت ایجاد کند. خود حکومت هم می داند که تحریم انتخابات از سوی اصلاح طلبان به معنی صندوق های خلوت خواهد بود. به نظر می رسد که خاتمی در حال انجام مذاکراتی است که در ازای شروطی شرکت مردم در انتخابات را تضمین کند. گروهی از جمله مجتبی واحدی به صراحت سخن از تحریم انتخابات می‌گویند. این کار باعث می‌شود که طرف مذاکره کننده یعنی خاتمی به شدت در مذاکرات ضعیف شود. به عبارت دیگر اگر حکومت از هم اکنون به طور قطعی بداند که مردم به پیروی از اصلاح طلبان به هیچ وجه در انتخابات شرکت نخواهند کرد، دیگر دلیلی برای ادامه مذاکره با خاتمی نمی‌بیند.

به نظر می‌رسد بدنه جنبش پیش از هرگونه قضاوتی در خصوص شرکت در انتخابات یا تحریم آن، باید شروط گذاشته شده توسط خاتمی را بررسی کند و به این فکر کند که شرکت در انتخابات در صورتی این شروط از سوی حاکمیت برآورده شود، چه منافع و چه هزینه‌هایی دارد؟ برای تحریم انتخابات و یا تصمیم به شرکت در آن هنوز هشت ماه دیگر فرصت باقی است.

شروطی که سیدمحمد خاتمی برای حکومت گذاشته است عبارتند از:
1-آزادی همه زندانیان سیاسی
2-آزادی مطبوعات
3- آزادی احزاب
4- حذف نظارت استصوابی و برگذاری انتخابات آزاد

حتی در صورتی که حکومت این شروط را بپذیرد، بازهم جای چانه زنی و حتی تحریم باقی است. پس بهتر است سکوت کنیم و منتظر بمانیم تا ببینیم نتیجه مذاکرات خاتمی چه خواهد شد. به نظر می‌رسد فتوی به تحریم دادن در این برهه زمانی نتیجه‌ای جز تضعیف موقعیت خاتمی در مذاکرات نخواهد داشت.

آقای واحدی، جنبش سبز از شیخ شجاع و میرحسین عزیز عبور نخواهد کرد.

روز 22 خرداد 88 که رای می‌دادیم،در برگه رای خود نام میرحسین موسوی و مهدی کروبی را نوشتیم. شعار ما «یا حسین، میرحسین» بود و «کروبی باغیرت، برس به داد ملت»
ما هرگز مجتبی واحدی را به عنوان رهبر جنبش سبز مردم ایران نپذیرفتیم. ما دو سال است با این جنبش همراهیم. هزینه هم داده‌ایم. ولی نه یک قدم عقب‌تر و نه یک قدم جلوتر از رهبران جنبش حرکت نکرده‌ایم.
ما حرکتی را با همراهی شیخ شجاع و میرحسین عزیز شروع کرده‌ایم، به موفقیت آن ایمان داریم، می‌دانیم که قرار نیست یک شبه به نتیجه برسد و هزینه بیشماری هم می‌طلبد. ما خیال عبور از رهبران جنبش را نداریم.
شما اگر خیال دارید از مهدی کروبی و میرحسین عزیز عبور کنید، بسم الله. راه باز است. ولی ادعای مشاور کروبی بودن نکنید.
اگر تصمیم شما عبور از کروبی و میرحسین است، باید بدانید که در حرکت سبز مردم ایران جایگاهی ندارید.

نامه به زندانی گمنام سیاسی (غلامرضا آزادی)

سلام آقا رضا
حالت خوبه؟ دلتنگتم به مولا
بچه‌های اینترنت یه موج راه انداخته‌اند برای نوشتن نامه به زندانی‌های سیاسی. نمی‌دونم در جریان این نامه نگاری‌ها هستی یا نه؟ من هم پیش خودم گفتم بزار من هم یه نامه بنویسم. دلم می‌خواست می‌تونستم برای همه بچه‌های زندانی نامه بنویسم. برای همه دسته گل‌هایی که گوشه زندان هستند. اما نمی‌تونستم. تصمیم گرفتم برای یک نفر از اون‌ها این نامه رو بنویسم. اما برای کدومشون؟ بهمن امویی و مصطفی تاجزاده؟ شاید. ولی اون‌ها رو همه می‌شناسن. شاید خیلی‌ها بخوان برای اون‌ها نامه بنویسن. برای محمدامین ولیان؟ ولی اون رو هم خیلی‌ها می‌شناسن.

پیش خودم گفتم چرا برای تو نامه ننویسم؟ برای «غلامرضا آزادی». چه اسمی هم داری آقا رضا. اسم قشنگت رو همه فریاد می‌زنن. ولی کسی اون رو نشنیده. چرا اینقدر گمنامی آقا رضا؟ با این‌که امضا و اسمت پای شهادت‌نامه شکنجه شدن هدی صابر بود، ولی هرچی توی اینترنت گشتم تا بتونم یه چیزی راجع به تو پیدا کنم، نتونستم.

آقا رضا نمی‌دونم این نامه رو کی و در چه حالی خواهی خوند؟ نمی‌دونم اون خنده قشنگت رو دوباره کی می‌تونم ببینم؟ نمی‌دونم وقتی این نامه رو می‌خونی می‌تونی حدس بزنی که کی اون رو نوشته یا نه؟

آقا رضا بیرون از زندان کسی نمی‌دونه که تو رو موقع بازجویی چقدر شکنجه کرده‌اند. هیچ کس خبر از مشت‌ها و لگدهایی که موقع بازجویی خوردی نداره. هیچ کس نمی‌دونه کلیه‌ات زیر شکنجه داغون شده. هیچ کس نمی‌دونه که معده‌ات سوراخ سوراخ شده توی زندان.

آقا رضا هنوز هم توی زندان رفیق جدید پیدا می‌کنی؟ هنوز هم زندانی‌های پیر و خسته رو تیمارداری می‌کنی؟ یادته چندبار دکتر ملکی رو توی زندان حمام کردی و شستی؟ هنوز هم برای بقیه نقطه امید و اتکا هستی آقا رضا؟

آقا رضا دخترهات می‌دونن که توی زندان روزی چند بار یادشون می‌کنی؟ می‌دونن که با هر زندانی جدیدی که رفیق می‌شی از خوبی دخترهات برای رفیق تازه‌ات می‌گی؟ می‌دونن چقدر دوستشون داری؟ اونقدر که تو توی زندان به فکر دخترهات هستی، اون‌ها هم بیرون زندان به فکر تو هستند؟

آقا رضا کارت توی مترو چی شد؟ نکنه از محل کارت اخراجت کرده باشن؟ نکنه حقوقت رو قطع کرده باشن؟ اگه حقوقت رو قطع کنن خانواده‌ات چطوری روزگارشون می‌گذره؟

آقا رضا دلتنگتم. به مولا دلتنگ اون خنده مردونه‌ات هستم. باور کن که ما این بیرون داریم هرکاری به عقلمون و به توانمون می‌رسه انجام می‌دیم. یه کمی دیگه تحمل کن. طاقت بیار، طاقت بیار، چیزی نمونده از مسیر....

نامه یک حاجی بازاری به مرجع تقلید خودش

حضور حضرت آیت‌الله العظمی، دامت برکاته

سلام علیکم. طیب الله

حضرت آیت‌الله
حالتان چطور است؟ ملالی نیست؟ کسالتی نیست؟ از حال من بخواهید، راستش چندان خوب نیستم. بنده زاده را که خاطرتان هست؟ همان که رانندگی من را می‌کرد. هر وقت برای پرداخت وجوهات می‌آمدم قم دستبوستان، آنجا، گوشه دفترتان کز می‌کرد. یادتان هست؟ بله. آن بنده زاده را امسال هم مثل پارسال در خیابان کتک زدند. نه ارازل و اوباش. بلکه باز هم کسانی او را زده‌اند که لباس پلنگی متحدالشکل پوشیده بودند. خودش می‌گوید بسیج. دوباره دستمان به دکتر و دوا بند شده. شما هم که احوالی نپرسیدید. اول گفتم شاید کسالتی دارید. ولی بعد دیدم رادیو و تلویزیون می‌گوید سالمید و به دعا گویی رهبر مشغول هستید. راست و دروغش با خودشان. یادتان هست اوایل ازدواج من طلاهای خانم را آوردم خدمتتان که هدیه کنید به بسیج و جبهه و جنگ؟ آن بسیجی‌ها که خیلی بچه‌های خوبی بودند؟ برادر خانم من هم از همان بسیجی‌ها بود. یادتان هست در فاو شهید شد؟ پس چرا این بسیجی‌ها مثل گرگ هستند؟ حتما بنده زاده اشتباه می‌کند که می‌گوید ضاربینش بسیجی بوده‌اند!


جناب ثقه‌الاسلام
خاطرتان هست همین چندسال پیش صبیه را با یک جوان دانشجو آوردیم خدمتتان، خطبه عقدشان را خواندید؟ به سلامتی بچه‌دار هم شده‌اند. البته دامادمان که الان در زندان است. گاهی خانه مان را گرو می‌گذاریم و او برای چند روز به مرخصی می‌آید. همان خانه‌ای که بعد از پرداخت خمس سکه‌ها و پس اندازمان، تازه خریده بودیم. دامادمان قرار است تا هفت سال دیگر در زندان بماند. تازه لیسانسش را گرفته بود. نه دزد بود و نه قاچاقچی. به ما که جواب سربالا می‌دهند. ولی می‌گویند جرمش شرکت در مراسم روز عاشورای 88 بوده. راست و دروغش با خودشان. باور کنید خیلی سخت است. این دختر را بچه به بغل دوشنبه به دوشنبه می‌برم جلوی در زندان. 10 دقیقه می‌‌رود شوهرش را می‌بیند و بر می‌گردد. دیگر تا هفته بعد یک چشمش اشک است و یک چشمش خون. مادرش هم که فقط نفرین می‌کند بر باعث و بانی این بدبختی‌ها.

علامه بزرگوار
همانطور که می‌دانید چند سالی است که وجوهات نمی‌دهم. می‌دانید چرا؟ حقیقت این است که کاسبی که خراب است. تجارت هم رونقی ندارد. مالیات و عوارض هم که سر به فلک می‌زند. هر آدم کت و شلواری که از جلوی حجره ما رد می‌شود، معلوم است که آمده تا یک مالیات و عوارض جدید از ما بگیرد. بنده‌زاده‌ی کوچکم می‌گوید در سایت خبرگزاری دولت خوانده که اگر دولت برق و گاز و آب و پست و بنزین و کرایه و مالیات را گران کرده، در عوض دارد سالی سه چهار میلیارد دلار به حوزه‌ها و روحانیون و مسائل قرآنی کمک می‌کند. حاج خانم هم می‌گوید:«ما که وضعمان خوب نیست. مراجع هم که ماشالله وضعشان با پول‌های دولت خوب است. پس چرا اززمین به آسمان ببارد؟» هرچه به گوشش می‌خوانم که «آخر زن، هرچی توی این کامپیوترها می‌نویسند که راست نیست» به گوشش نمی‌رود که نمی‌رود. می گوید «خبرگزاری دولت گفته! شوخی که نیست؟» نمی‌دانم چه کنم؟ مانده‌ام مستاصل.

حاج آقای گرامی
وجوهات که نداریم بدهیم. ولی دیگر برای استفتای سوالات شرعی هم نمی‌شود خدمت برسیم. راستش خانم انگار جنی شده. از وقتی بنده‌زاده را کتک زده‌اند و دامادمان را هم در زندان حکومت اسلامی غل و زنجیر کرده‌اند، خدا و دین و ایمان را بوسیده و کنار گذاشته. یادتان هست قدیم‌ها سالی یک بار نذری افطاری ماه رمضان داشتیم؟ حاج خانم پایش را کرده توی یک کفش که «از امسال آن را هم نمی‌گذارم بدهی!» می‌گوید از هرچه اسلام و دین است بیزار شده. دیگر نمی‌دانم با چه زبانی نصیحتش کنم. هرچه به گوشش می‌خوانم که «آخه عیال، این حکومت دخلی به اسلام ندارد. تو که نباید ظلم این حکومت را به پای اسلام بنویسی» به گوشش نمی‌رود. جواب می‌دهد که «اگر این حکومت دخلی به اسلام ندارد، مراجع قم که دیگر خود اسلامند! چرا آن‌ها ساکت شده‌اند؟ چرا آن‌ها عبا را نمی‌اندازند و کفن بپوشند و بیاییند به خیابان؟ چرا آن‌ها از این حکومت تبری نمی‌جویند؟ چرا آن‌ها برای قتل یک دختر در تشییع جنازه پدرش بیانیه ندادند؟ چرا با اعتصاب غذایی‌ها همدردی نکردند؟» خلاصه داستانی داریم با عیال. باور کنید رویم نمی‌شود که به شما بگویم خانمم از دین برگشته. خودش که اینطور می‌گوید. راست و دروغش با خودش!

الهی قربان آن صورت نورانی‌تان بروم
باور کنید خانواده‌ام دارد از دست می‌رود. دین و ایمانشان دارد از دست می‌رود. بعد از انتخابات که روی بام «الله اکبر» می‌گفتند و بر می‌گشتند با هم نماز جماعت سه چهار نفری می‌خواندند خیلی زندگیم را دوست داشتم. اما الان نمازهایشان قضا می‌شود. گاهی قضایش را هم نمی‌خوانند. کاهل نماز شده‌اند. شما را به خدا بگوئید چه کنم؟ ایراد از من است؟ یا نعوذبالله از شماست؟ عقل ناقص من می‌گوید اگر این جوان‌ها راه خلاصی از این طلم را جز در مراجع در جای دیگری ببینند، دیگر برگرداندنشان به دامن اسلام واقعا کار سختی است. با این‌حال صلاح با شماست. زیاده عرضی نیست.

التماس دعا


یادداشت صاحب وبلاگ: این فقط نامه یک حاجی بازاری خاص است. بدیهی است که در میان حاجی بازاری‌ها آدم‌های پولدار، بی‌پول، باسواد، بی‌سواد، پیر، جوان، سبز، قهوه‌ای و خلاصه همه جور آدمی با هر شخصیتی پیدا می‌شود. حاجی بازاری قصه ما فقط یکی از این حاجی بازاری‌ها است.

پیغام کریس دی‌برگ به مناسبت دومین سالگرد شهادت ندا



کریس دی‌برگ در صفحه فیس بوک خود یاد و خاطره دومین سالگرد شهادت ندا را پاسداشته است. او از همه خواسته است که ترانه زیبای ندا ( People of the World) را که به ما و او هدیه کرده به رایگان دانلود کرده و در همه جا به اشتراک بگذارند.

این ترانه زیبا را از اینجا دانلود کنید

Today, we're remembering and celebrating the life of Neda. Her death was not in vain, and her memory lives on. Our gift to her (and you) is a free download of Chris' song, People of the World. Just click the link, and share with your friends. For Neda.

چرا میرحسین موسوی مسئول اعدام‌های سال 67 نیست؟ زیرا...

اعدام‌های سال 67 یکی از نقاط تاریک تاریخ کشور ما است. با گذشت 22 سال از آن تاریخ، هنوز عده زیادی از آنچه در آن زمان در زندان‌ها رخ داد باخبر نیستند. شاید به همین دلیل باشد که این اعدام‌ها و اندازه‌گیری نقش مهندس موسوی در آن امروزه دغدغه اصلی اغلب ایرانیان داخل کشور نیست. ولی به هر حال این مسئله‌ای است که برای بسیاری از ایرانیان خارج از کشور و اندکی از ایرانیان داخل کشور یک نقطه مبهم است. به اعتقاد برخی از اینان، باید موضع جنبش نسبت به این رفتار حکومت در آن زمان روشن باشد تا آنان نیز بتوانند موضع خود را نسبت به جنبش روشن کنند. هدف از این سطور بررسی عواملی است که می‌تواند به این دوستان مطالبه‌گر کمک کند تا بتوانند راحت‌تر نسبت به جنبش موضع بگیرند.

اعدام شدگان:
گروه‌های چپ اسلامی و چپ مارکسیست مسلح و برانداز، بیشترین کشته شدگان این اعدام‌ها بودند. اعضای سازمان مجاهدین خلق اغلب در ماه مرداد محاکمه مجدد شدند و اعضای سایر گروه‌های چپ در ماه شهریور. این افراد کسانی بودند که قبلا محاکمه شده و اغلب به زندان محکوم شده بودند و حتی برخی از آنان قرار بود به زودی آزاد شوند. اغلب اعدام شدگان از اعضای سازمان مجاهدین بودند. برخی از آنان از دیگر گروه‌های چپ مسلح و برانداز همچون چریک‌های فدایی خلق(هر دو انشعاب)، کومه‌له و پیکار بودند و عده بسیار قلیلی از آنان را زندانیان سیاسی گروه‌های غیر مسلح مانند هواداران حزب توده و مارکسیست‌های عقیدتی تشکیل می‌دادند.

تعداد:
منابع رسمی جمهوری اسلامی ایران هیچگاه رقم قطعی برای تعداد این اعدام‌ها اعلام نکرده‌اند. یک منبع غیر رسمی ولی چاپ شده در ایران تعداد این اعدام‌ها را هزار نفر عنوان کرده است. آیت‌الله منتظری تعداد اعدام‌ها را 2800 یا 3800 مورد (اختلاف به خاطر فراموشی ایشان است) می‌دانستند. گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی فهرستی شامل نام 4481 نفر را منتشر کرده‌اند که ادعا شده همه آنان اعدام شده‌اند. دانشنامه ویکی‌پدیا تعداد اعدام‌ها را از 2500 نفر کمتر و از 5000 نفر بیشتر نمی‌داند. برخی از نام‌های منتشر شده در فهرست منتشر شده توسط گروه‌های مخالف ممکن است که از کشته شدگان عملیات جنگی فروغ جاویدان که همزمان با اعدام‌ها بود باشند.

فضای زمانی:
اعدام‌های سال 67 به اعدام‌هایی گفته می‌شود که در فاصله بین مرداد تا شهریور سال 1367 در زندان‌های ایران اتفاق افتاد. اغلب گروه‌های چپ در اوایل دهه 60 بر علیه جمهوری اسلامی اعلام براندازی کرده بودند. در طول دهه 60 گروه‌های چپ مسلح به بمب‌گذاری و ترور کور و بدون هدف روی آوردند و کمک اطلاعاتی شایانی نیز در طول جنگ ایران و عراق به صدام نمودند. در نهایت با پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، گروه مجاهدین خلق دست به حمله نظامی مستقیم از مرزهای غرب و شمال غرب کشور بر علیه ایران زد. بسیاری از تاریخ نگاران، اعدام‌های مرداد 67 را که همزمان با حمله مجاهدین به ایران بود، عکس العملی به این اقدام مجاهدین می‌دانند.

عوامل اعدام:
با آغاز نبرد زمینی مجاهدین خلق در عملیات مسلحانه فروغ جاویدان، به دستور مستقیم آیت‌الله خمینی هیاتی سه نفره شامل آقایان نیری، اشراقی و نماینده‌ای از وزارت اطلاعات(مصطفی پورمحمدی) اقدام به محاکمه مجدد اعضای مجاهدین خلق و سایر گروه‌های چپ نمودند و همه کسانی را که بر موضع خود باقی مانده بودند حلق‌آویز کردند. بنا بر برخی گزارش‌ها در این میان نیری تلاش در محکومیت و اشراقی تلاش در تبرئه محکومان داشته‌اند.

مطلعین:
موضوع اعدام‌ها حداقل تا چندماه کاملا محرمانه بوده است. امروزه اغلب مسئولین نظام از این اعدام‌ها اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی نیز مدعی هستند که همه مسئولین نظام در جریان اعدام‌ها بوده‌اند. در میان منابع گوناگون شاید تنها منبعی که بتوان در مورد مطلعین به راحتی به آن اعتماد کرد خاطرات آیت‌الله منتظری است. چرا که در شرایطی نوشته شده که دلیلی برای دروغ بودن آن وجود ندارد.

بر اساس خاطرات ایشان کسانی که از ابتدا در جریان این اعدام‌ها بوده‌اند (به غیر از مسئولین جزء اجرای اعدام‌ها) و نام آنان در این خاطرات آمده‌است عبارتند از: آیت‌الله خمینی، آیت‌الله منتظری، سید احمد خمینی، آیت‌الله موسوی اردبیلی و نه نفر دیگر اعضای شورای عالی قضایی(ازجمله وزیر دادگستری)، سیدهادی هاشمی، قاضی خرم‌آبادی، محمدعلی انصاری(دفتر آیت‌الله خمینی)، نیری و اشراقی و پورمحمدی و رئیسی (مجریان و قاضیان احکام در تهران)، قضات درگیر پرونده در شهرستان‌ها، ری‌شهری، نمایندگان آیت‌الله منتظری در زندان، سیدعلی خامنه‌ای(ظاهرا مدعی است از شهریورماه و در پایان موج اعدام‌ها در جریان قرار گرفته)، محمدحسین احمدی و حمید روحانی.

از نام‌های موجود در این فهرست می‌توان نتیجه گرفت که اغلب مقامات قضایی کشور در آن دوره از جریان اعدام‌ها مطلع بوده‌اند. از میان اصلاح طلبان امروز موسوی خوئینی‌ها و آیت‌الله موسوی اردبیلی چهره‌های شاخص مطلع از اعدام‌ها بوده‌اند. همچنین پذیرفتنی نیست که نماینده قائم‌مقام رهبری در زندان(آقای حسینعلی انصاری) از جریان اعدام‌ها باخبر باشد و مجید انصاری به عنوان رئیس سازمان زندان‌ها در جریان اعدام‌ها قرار نداشته باشد.

از طرفی در اسامی موجود در فهرست، به غیر از نام سیدعلی خامنه‌ای (و وزیر وقت دادگستری) هیچ نام دیگری به چشم نمی‌خورد. چنانچه گفته شد خامنه‌ای نیز احتمالا در دوره پایانی اعدام‌ها متوجه حجم اعدام‌ها شده است. بنابراین این ادعا که میرحسین موسوی در دوره اجرای اعدام‌ها از این اتفاق بی‌خبر بوده است، امکان دارد واقعی باشد.

اظهارنظرها:
از میان مسئولان جمهوری اسلامی، یکی از نخستین اظهار نظرهای علنی مربوط به مهندس میرحسین موسوی است. پس از او سیدعلی خامنه‌ای، جواد لاریجانی، دکتر ولایتی، مجید انصاری و دیگران نیز در این خصوص اظهار نظر کرده‌اند. نکته مهم این اظهار نظرها این است که همه این افراد گویی یک روایت واحد را در اظهارات خود تعقیب می‌کنند. گویی که پس از اعدام‌ها یک روایت رسمی واحد به آنان گفته شده و آنان این روایت را تکرار می‌کنند. این روایت حاکی است که زندانیان با کسانی که در عملیات فروغ جاویدان شرکت کرده بودند، مرتبط بوده و قصد شورش و کمک به آنان از جبهه پشت را داشتند. به همبن دلبل اعدام شدند.

با گذشت 22 سال از این اتفاق، نظام جمهوری اسلامی هیچ سندی که اثبات کننده این مدعی باشد ارائه ننموده است. ولی اصلا بعید نیست که کسانی که چنین اظهار نظری کرده‌اند، خود به درستی آن باور داشته‌اند. به این معنی که نظام در واکنش به اعلام مخالفت برخی مسئولین خود پس از اطلاع یافتن از اعدام‌ها، چنین روایتی را به آنان ارائه داده و آنان نیز با توجه به شرایط جنگی کشور آن روایت را پذیرفته‌اند.

استدلال شرایط جنگی:
روش آیت‌الله خمینی در اعدام‌های سال 67 حداقل برای نگارنده قابل دفاع نیست ولی قابل درک است. ولی ما از منظر تاریخی به وقایع نگاه می‌کنیم و نه از منظر کسی که درگیر یک بحران است. آیت‌الله خمینی در تابستان سال 67 درگیر یک بحران بود. بحرانی که او را به نوشیدن جام زهر واداشت. او که همواره از جنگ تا رفع فتنه از عالم سخن می‌گفت، مجبور به پذیرش قراردادی از موضع ضعف شده بود. در شرایطی که در خیابان‌های تهران برنج و گوشت و روغن و قند سهمیه بندی بود و دولت با مشکل این اقلام را تهیه می‌کرد، حکومت مجبور به نگهداری از زندانیانی بود که بنا به اظهار خودشان بر سر موضع بودند. یعنی با دشمن کشور که در حال جنگ با ایران بود یک موضع مشترک داشتند.

شرایط جنگی قوانین خاص خود را دارد. حتی در مترقی‌ترین و دموکراتیک‌ترین کشورهای دنیا، خائن محکوم به اعدام است. حساب خائن از حساب اسیر جداست. اسیر جنگی تابع پیمان ژنو است. ولی خائن همواره اعدام می‌شود. اگر در طول جنگ جهانی دوم یک فرد انگلیسی در انگلستان، با هیتلر موضعی یکسان داشت آیا اعدام نمی‌شد؟ اگر یک روس یا حتی آمریکایی در کشور خودش ادعا می‌کرد که بر سر آرمان‌های نازیسم ایستاده است و به آن آرمان‌ها وفادار است آیا چیزی کمتر از اعدام نصیبش می‌شد؟

حقوق بشر اگرچه در مورد اسیر جنگی رعایت می‌شود، ولی خائن همواره از حقوق بشر محروم بوده است. بحث ما بر سر درست یا غلط بودن این مطلب نیست. بحث بر سر قابل درک بودن آن است. به اعتقاد نگارنده حکم و فرمان آیت‌الله خمینی در خصوص اعدام زندانیان وابسته به گروه‌های مسلح که همچنان بر موضع یکسان خود با دشمن پافشاری می‌کرده‌اند، اگر نه قابل دفاع، که حداقل قابل درک است.
استدلال تسری مسئولیت:
کسانی که میرحسین موسوی را مسئول اعدام‌های سال 67 می‌دانند، باید به یک سوال بطور مشخص پاسخ دهند. آیا همه افراد موجود در یک سیستم مسئول همه اتفاقات درست یا غلط آن سیستم هستند؟ به عبارت دیگر آیا میرحسین موسوی به صرف اینکه عضوی از مجموعه نظام جمهوری اسلامی بوده و در بخش دیگری از این نظام اعدام‌هایی صورت گرفته است، صرفنظر از اینکه میرحسین از این اعدام‌ها مطلع بوده یا خیر، آیا او مسئول این اعدام‌ها است؟

اگر پاسخ خیر است، یعنی میرحسین مسئول اعدام‌های سال 67 نیست و نباید پاسخگوی آن باشد. اما اگر پاسخ این سوال مثبت است، به طریق اولی می‌توان نتیجه گرفت که همه زندانیان اعدام شده عضو گروه‌های مسلح در سال 67، شریک در بمب گذاری‌ها و ترورهای کور انجام شده توسط سازمان متبوعشان بوده‌اند. بنابراین همه آنان بمب‌گذار و تروریست محسوب شده و مستحق اعدام بوده‌اند.

چگونه است که ادعا می‌شود فردی که اعدام شده فی‌المثل فقط در سازمان تروریستی مجاهدین خلق به کار پخش اعلامیه مشغول بوده و بنابراین تروریست نیست. اما میرحسین موسوی که عدم ارتباط و عدم اطلاع و عدم نفوذ و قدرت او در سیستم قضایی آن زمان نیازی به اثبات ندارد، باید به خاطر اتفاقات رخ داده در دستگاه قضایی پاسخگو باشد؟




موضع دکتر اردشیر امیرارجمند در خصوص اعدام‌های سال ۶۷

در خصوص اعدام‌های سال۶۷ مکررا پاسخگو بوده ام و نمی توانستم به آن نپردازم. بعد از انقلاب وقایعی رخ داده و همراه با خشونت هایی بوده که توجیه پذیر نیستو طبیعت خشونت گرای انقلاب هم نمی تواند این وقایع را توجیه کند. تنها اعدام های سال۶۷ نیست که باید نقد کنیم. وقایع قبل و بعد از آن را نیز باید قبول کرد و به نفد گذاشت. آقای مهندس موسوی در آن هنگام نخست وزیر بوده و عضو قوه قضائیه نبوده اند. بنا به گفته خودشان بی خبر بوده و حتی تقاضای تشکیل هیات تحقیق داده بودند. ولی این تقاضا نیز کفایت نمی کند. من این سوال را از مهندس موسوی پرسیدم که با توجه به اینکه مطلع نبودید، چرا پس از اطلاع استعفا ندادید؟ ایشان ظاهرا استعفا داده بودند ولی همچنان سر کار بودند. من به ایشان گفتم پاسخ شما به اندازه کافی قانع کننده نیست و باید پاسخ قانع کننده تری بدهید. ایشان باید قطعا در هنگامی که معدوریت های فعلی را نداشت، پاسخ روشن تری بدهد. ولی باید یک مسئله را به فال نیک گرفت و آن اینکه جنبش پذیرفته است که باید گذشته را نقد کند.و و من امیدوارم این نقد منصفانه باشد. انقلابی واقعی شده کهبا همه خوبی ها و بدی ها باید به نقد گذاشته شود. ولی خیلی از کسانی که امروز مطالبه گر وقایع دهه ۶۰ هستند خود جزئی از خشونت هستند و آنان نیز باید بپذیرند که نقد شوند. شاید اتفاقاتی که بعد از انتخابات افتاد، چشم همه ما را باز کرد و وقایعی که قبلا از آن می گریختیم، را با ما مواجه کرد. هیچگاه هیچ ملتی نمی تواند به راه صلح برود مگر آنکه خطاهای قبلی را قبول کند و در راه اصلاح آن پیش برود.

آیت‌الله صانعی: دلتان برای من نسوزد. دارم تاوان کارهای گذشته را می‌دهم


خاطره یکی از دوستان سبز از آیت‌الله صانعی به نقل از فیس بوک ایشان


سال گذشته با جمعی از دوستان خدمت آیت الله صانعی رفتیم . صحبت از وضعیت مملکت بود . ایشان گفتند دلتان برای آقای خاتمی و نوری نسوزد اینان تاوان حصر آیت الله منتظری را می دهند. دلتان برای آقای هاشمی نسوزد ایشان تاوان عمل خود را می دهند. بعد از چند ماه عمال رژیم به خانه ایشان هجوم بردند و وحشیانه خیلی از وسایل خانه را تخریب کردند. شنیدم که ایشان به دوستی گفته بودند دلتان برای من هم نسوزد من هم تاوان آنچه که در مدت تصدی امور حکومتی را داشتم می دهم

سخنی با اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید

بنام خدا
بشارت بده آن بندگانی را که به سخن‌های گوناگون گوش می‌دهند و پیروی بهترین سخن هستند

اعضای محترم شورای هماهنگی راه سبز امید
با سلام
ما جوانان اصلاح طلب از 25 بهمن 89 و پس از دستگیری رهبران جنبش همه توان خود را به کار گرفتیم تا از تمرکز تصمیم‌گیری(و نه رهبری) توسط آن شورای محترم حمایت کنیم. خودتان شاهد بودید که هم شما اعضای محترم و هم ما حامیان طی این ماه‌ها تحت شدیدترین فشارها بودیم. فشارهایی که بعضی از ناحیه افسران نفوذی جنگ نرم در شبکه‌های اجتماعی بروز می‌نمود و برخی از جانب دوستان عجول‌تر، رادیکال‌تر و بعضا ناآگاه به شرایط داخل کشور. سوالاتی همچون درخواست معرفی اعضای شورا که بی‌فایده و پرزیان بودن آن برای ما که در شرایط امنیتی داخل کشور زندگی می‌کنیم به خوبی روشن بود در مقابل داشتیم که به آن‌ها پاسخی درخور دادیم.

خدا را شاهد می‌گیریم که تحت فشارهای این مدت حتی ما مدافعان عملکرد آن شورا نیز گاهی به مرحله شک می‌رسیدیم و به ناچار با ذکر نام خداوند، شک را از دل می‌زدودیم. خوشبختانه مصاحبه سخنگوی محترم آن شورا با دویچه‌وله در روز 14 خرداد 90 نشان از تغییر استراتژی و رویکرد شورا نسبت به نحوه ادامه مبارزات بدون خشونت مردم برای کسب آزادی‌های مشروع است. این تصمیم بی‌شک تصمیم آسانی برای اعضای محترم شورا نبوده است و اتخاذ این تصمیم، احتمالا با توجه به تحلیل حجم عظیمی از اطلاعات رسیده صورت پذیرفته است. رجای واثق داریم که این تصمیم دشوار تحت تاثیر فشارهای موجود در فضای مجازی و هیجانات کاذب موجود در شبکه‌های اجتماعی نبوده است. لذا وظیفه خود دانستیم تا تجربیات، درخواست‌ها و پیشنهادات هرچند اندک و کم ارزش خود را با توجه به درخواست سخنگوی محترم شورا در اختیار آن عزیزان قرار دهیم.

1- همانگونه که سخنگوی محترم شورا به درستی گفته‌اند، همه راه‌های مبارزات آزادی‌خواهانه به تظاهرات خیابانی محدود نمی‌شود. ولی بی‌تردید تظاهرات خیابانی عامل وحدت بخش و روحیه دهنده جنبش است. این کار از سوی دیگر موجب ضعف روحی و درنهایت ریزش سریع سرکوبگران خواهد بود. لذا به همان اندازه که تبلیغات و پخش تصاویر این حرکت برای تشدید روحیه در میان هواداران جنبش ضروری است، انعکاس حضور مردم و وحشی‌گری سرکوبگران در میان تمامیت خواهان نیز لازم است. خوشبختانه جنبش سبز امروز و پس از دو سال(هرجند اندکی با تاخیر) موفق شده است تا شبکه‌های اجتماعی حقیقی و مجازی خود را بیابد و علی‌رغم سانسور شدید حکومتیان، هر خبری به سرعت در این شبکه‌ها منتشر می‌شود. ولی متاسفانه گروه دوم مخاطبان تبلیغاتی جنبش که همان سرکوبگران و خانواده‌ها و نزدیکان فکری آنان باشند، همچنان در ناآگاهی به سر برده و اطلاعات خود را از مجاری سانسور شده و رسمی مانند صدا و سیما و روزنامه‌ها دریافت می‌کنند. لذا بر اعضای آن شورای محترم واجب و ضروری است که طی روزهای آتی حداکثر توان خود را برای مخاطب قراردادن این بخش از هموطنان تجمیع کرده و راه‌های گوناگون اطلاع رسانی به آنان را تقویت نماید. به عنوان اولین گام پیشنهاد می‌شود تا شبکه ماهواره‌ای رسا را بر روی فرکانس‌های گوناگون ارسال نمایند تا احتمال دریافت آن بیشتر شود. همچنین لازم است شبکه رادیویی رسا نیز هرچه سریعتر راه‌اندازی شود. در همین‌جا از کارشناسان محترم رسانه و مخابرات دعوت می‌کنیم پیشنهادات اجرایی و عملی خود را در اختیار آن شورا بگذارند و از شورای محترم نیز درخواست می‌کنیم تا راه‌های ارتباطی خود را (همچون ایمیل و تلفن گویای شبانه‌روزی در خارج از کشور و سایت اینترنتی رسمی) در اختیار همگان بگذارند.

2- تجربه یک و نیم سال گذشته نشان داده است که سرکوبگران با حضور گسترده در مرکز تجمع، امکان شکل گیری تجمعات را از مردم گرفته‌اند. در این میان عدم سازماندهی و آموزش مناسب باعث شده تا معترضان اصرار زیاد برای حضور در محل از پیش تعیین شده داشته باشند. غافل از آن‌که مهم فقط نفس شکل گیری تجمع است و برای مثال هیچ اهمیتی ندارد که راهپیمایی یا تجمع الزاما از میدان یا خیابان انقلاب آغاز شود و اگر این تجمع در هر یک از خیابان‌های اطراف انقلاب شکل گرفت، می‌توان آن را نقطه آغازین حرکت دانست و حرکت را از همان‌جا ادامه داد. پیداست که ایجاد هماهنگی و آموزش‌های اینچنین از وظایف اصلی شورای محترم است. اگر تا زمان دستگیری رهبران جنبش به لحاظ تمرکز اتخاذ تصمیمات در داخل کشور، برخی محدودیت‌ها در ارائه چنین آموزش‌هایی وجود داشته است، امروز دیگر تصور چنین محدودیتی ممکن نیست. اعضای محترم شورا در داخل کشور معرفی نشده‌اند و حداقل سخنگوی محترم شورا با استفاده از فضای دنیای آزاد، امکان ارائه آموزش‌های مفید در این زمینه را دارا می‌باشند.

3- تجربه تجمع روز عاشورا و پیروزی سریع نظامی مردم بر کودتاچیان نشان می‌دهد که خستگی عامل بسیار مهمی در شکست نیروهای سرکوب بوده است. اگرچه مردم هوشیار ایران با علم به این مطلب که پیروزی نظامی بر کودتاچیان کمکی به استقرار مردمسالاری در کشور نخواهد کرد، در شامگاه عاشورای 88 خیابان‌ها را تخلیه نموده و به منازل خود رفتند، ولی این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که تحلیل رفتن توان سرکوب سرکوبگران در عاشورا، ناشی از خستگی مفرط آنان و آماده باش طولانی از صبح تاسوعا بود. برخلاف این مطلب، تجربه ناموفق سه‌شنبه‌های اعتراض نشان داد که یک هفته استراحت برای سرکوبگران موقعیت و قدرت آنان را دوچندان نمود. لذا نتیجه‌ای که می‌توان گرفت این است که لختی و عدم تحرک و مانورپذیری نیروهای نظامی سرکوبگر، نداشتن امکان جابجایی و مشکلات تدارکات و شام و نهار و پذیرایی آنان، بهترین نقطه‌ای است که جنبش سبز می‌تواند از آن استفاده کند. لذا برنامه ریزی چندین روز پی‌درپی برای تظاهرات خیابانی بهترین گزینه بوده و مزیت بسیاری بر تظاهرات با فاصله زمانی دارد. نیروهای سرکوبگر آموزش‌های لازم برای حضور چندین روزه در خیابان را ندیده‌اند و از لحاظ روحیه و امکانات، توان چنین حضوری را ندارند.

4- جنبش سبز بزرگترین ضربات را از ضعف اطلاعاتی خود خورده است. دستگیری‌های گسترده زمستان 88 کاملا حساب شده و آگاهانه صورت گرفت و پس‌زمینه اطلاعاتی قوی داشت. اغلب افرادی که در آن دوره دستگیر شدند افرادی بودند که هریک هماهنگ کننده، انگیزه دهنده و فرمانده ده‌ها و شاید صدها نفر از بدنه جنبش بودند. شعار ستادی مهندس موسوی در انتخابات 88 هر شهروند یک ستاد بود. این شعار هرگز به مرحله عمل در نیامد. واقعیت این است که هر ده‌ها، صدها و یا هزاران نفر یک یا چند فرمانده گمنام داشتند که حلقه واسط میان رهبران جنبش و لایه‌های بعدی، با مردم عادی بودند.اتفاقات بعدی نشان داد که این فرماندهان که می‌توان آنان را رهبران رده چهارم نامید جمعیتی بالغ بر بیست هزار نفر را تشکیل می‌دهند. می‌توان انتظار داشت که دلسردی، دستگیری و یا خروج هریک از این افراد از کشور، به طور متوسط موجب سکوت نزدیک به هزار نفر از حامیان جنبش خواهد شد. آمارها نشان می‌دهد که از پایان تابستان تا پایان سال 88 نزدیک به 6 هزار نفر از این افراد فقط در تهران دستگیر و زندانی شدند. شاید بتوان حضور کمرنگ‌تر بدنه جنبش را از بعد از مراسم تشییع پیکر آیت‌الله منتظری به نوعی با این ارقام توجیه کرد. حداقل انتظاری که از شورای هماهنگی راه سبز امید می‌رود ایجاد یک وبگاه آموزشی است تا فرماندهان جدید رده‌های میانی که طی یکسال گذشته جایگزین فرماندهان قبلی دستگیر شده شده‌اند، مجددا در یک حرکت اطلاعاتی جدید به کنام دشمن نروند و موج جدید دستگیری‌ها مجددا حرکت جنبش را دو سال دیگر به تعویق نیاندازد. بدیهی است که این انتظار بسیار زیادی از شورایی نیست که نشان داده است حداقل الفبای مسائل اطلاعاتی و امنیتی را می‌داند و با آن آشناست.

به هر تقدیر ما بر عهدی که با مهندس موسوی و شیخنا کروبی بسته‌ایم پایبندیم و جان در گرو این عهد گذاشته‌ایم. سرکوبگران از همه ابزارهای خود برای شکستن این عهد بهره برده‌اند. آنان گمان می‌کنند که اگر این بازی را ببازند، حتی داشتن سرنوشتی مانند پینوشه نیز برایشان خوش‌بینانه است. به همین خاطر برخی از آنان به خیال جنگیدن تا پای جان هستند. با ما شوخی ندارند. شیخنا کروبی این را می‌دانست و در حضور میلیون‌ها بیننده تلویزیونی از مهندس موسوی هم همین را پرسید. مهندس گفت «من ایستاده‌ام» ولی در این دو سال همه دانستیم که ایستادن به تنهایی کفایت نمی‌کند. باید برنامه‌ریزی کرد و طرح و نقشه داشت. باید از همه ابزارهای مشروع استفاده کرد. باید این نقشه را مو به مو اجرا کرد. مهندس موسوی برای اجرای برخی از بخش‌های نقشه به لحاظ امنیتی با محدودیت مواجه بود. شما عزیزان محدودیت ندارید. پس بسم الله

نکاتی درباره تجمع مقر سازمان ملل در تهران (مراسم هفتم هاله سحابی)

مراسم بزرگداشت هفتمین روز درگذشت مرحومه هاله سحابی در بلوار شهرزاد (منطقه دروس) و روبروی سازمان ملل منعقد می‌شود. این محل در منطقه مرکزی دروس بین خیابان‌های شریعتی و پاسداران قرار دارد. برای کسانی که با منطقه آشنا نیستند، بهترین روش‌های دسترسی به محل و همچنین راه‌های فرار و تعقیب و گریز(در صورت حمله نیروهای سرکوب) را معرفی می‌کنم.

توصیه‌های عمومی
بر خلاف همه تجمعات عظیم قبلی، منطقه‌ای که قرار است در آن جمع شویم در دل کوچه باغ‌های دروس و نه در یک خیابان اصلی قرار دارد. نیروهای انتظامی و شبهه نظامیان قدرت مانور ناچیزی خواهند داشت. به خاطر وجود سفارتخانه های زیاد در این منظقه، از خشونت کمتری استفاده خواهند کرد. گاز اشک آور نخواهند زد و اصولا استعمال این گاز در میان باغ های پر درخت دروس بی فایده است. هیچ ماشین آب پاشی نمی تواند در این کوچه ها حرکت کند.

نیروهای سرکوب گر نمی توانند همه جای منطقه را شناسایی کنند و همه کوچه ها را یاد بگیرند. کوچه ها عریض است و جای مناسبی برای فرار. دیوار خانه‌ها کوتاه است و همسایگان مهربان. به راحتی از حیات خانه ای به حیات خانه دیگری می توان فرار کرد. با فرارسیدن شب نیروهای سرکوب بی دفاع خواهند ماند. همسایگان از فراز آپارتمان خود زحمت فیلم برداری را خواهند کشید. پس نیازی نیست موبایلمان را همراه داشته باشیم.

منطقه دروس در شمال تهران قرار دارد. این منطقه در صد متری شمال مسجد قبا و جایی است که پیش از این مراسم هفتم تیر 88 برگزار شد. تجمع ساعت 5 روز سه شنبه هفدهم خرداد 90 یادآور تجمع ظهر روز 28 خرداد 88 خواهد بود. (مراسمی اعتراضی که ساعاتی پیش از مراسم میدان توپخانه و دقیقا در همین محل برگزار شد)

راه‌های دسترسی با مترو
دوستانی که از مترو برای دسترسی به محل استفاده می‌کنند می توانند در ایستگاه دکتر شریعتی از مترو خارج شده و از طریق خیابان پور مشکاتی یا هریک از خیابان‌های موازی با آن خود را به انتهای بلوار شهرزاد برسانند.

علاوه بر ایستگاه دکتر شریعتی، دوستان سبز می‌توانند در ایستگاه قلهک پیاده شده و از طریق خیابان یخچال خود را به بلوار شهرزاد برسانند.

راه‌های دسترسی با خودرو شخصی

کسانی که از خودرو شخصی استفاده می‌کنند مناسب است از بزرگراه صدر وارد مسیر شمال به جنوب بلوار کاوه شده و پس از ورود به خیابان دولت(شهید کلاهدوز) از یکی از خیابان‌های وارسته یا آقامیری، و از آن طریق از هر خیابانی که رو به جنوب می‌رود وارد بلوار شهرزاد شوند.

راه‌های دسترسی عمومی (تاکسی و مینی بوس)
از میدان رسالت و پل سیدخندان می‌توان با مینی‌بوس و یا تاکسی به سوی پاسداران رفت. از نیستان دوم یا خیابان نحوی که به سمت شرق بروید یا مستقیما به بلوار شهرزاد می‌رسید و یا به خیابان راستوان می رسید که خود به بلوار شهرزاد منتهی می‌شود.


دقت کنید که منطقه مملو از کوچه پس کوچه ها است. خانه‌های بزرگ، دیوارهای کوتاه، ساکنینی که به شما کمک خواهند کرد تا فرار کنید. دل قوی دارید که پیروزی از آن شماست.


چهار پیروزی و یک شکست

1- با گذشت دو سال از حماسه 25 خرداد، کودتاگران علیرغم همه تلاش‌ها نتوانستند حرکتی شبیه به راهپیمایی‌های سکوت جنبش سبز را بازسازی کنند. 9 دی 1388 اوج تلاش کودتاچیان برای تسخیر خیابان بود. از همه شهرها و استان‌های همجوار، نیروهای خود را بسیج کردند. اتوبوس‌های دولتی، اتوبوس‌های شرکت واحد اتوبوسرانی گرمسار و حومه و اجبار کارمندان دولت به شرکت در راهپیمایی نتوانست از این بی‌آبرویی بزرگ نجاتشان دهد. حتی لقب مضحک ساندیس خور را به جان خریدند. ولی نتوانستند حتی گوشه‌ای از یکی از میدان‌های کوچک تهران را به تسخیر طرفدارانشان درآورند. سبزها پیروز بلامنازع لشکرکشی خیابانی بودند.


2- در روز عاشورای 1388 تهران به تسخیر نظامی سبزها درآمد. زنان، مردان و کودکان زیادی در این روز به خیابان رفتند و آخر شب سالم در رختخواب خفتند. رئیس پلیس تهران اما کتک خورده و مجروح در بیمارستان بود. یک طرف اسلحه بود و در سوی دیگر سنگ و یا حتی دست خالی. اما به هر دلیل دست خالی بر اسلحه پیروز شد. در آخرین ساعات روز عاشورا به هر نقطه تهران که نگاه می‌کردی، اثری از نیروی انتظامی نبود. گاهی بسیجیانی را می‌دیدی که هنوز در حال کتک خوردن از دست مردم عصبانی بودند. مردم برنامه‌ای نداشتند. بنابراین به خانه رفتند. سبزها پیروز بلامنازع نبرد نظامی بودند.


3- تمامی ایدئولوژی جنبش سبز سه کلمه بود. «رای من کجاست؟» این ایدئولوژی آنقدر فراگیر بود که میلیون‌ها نفر را به خود جذب کرد. ایدئولوژی جنبش سبز در خود کلمه «رای» را داشت. نشان دموکراسی. به «من» احترام می‌گذاشت. و سوالی و چالشی بود. هم در عین حال محترمانه. سبزها برای یک مرجع تقلید سبز، یک رهبر دینی شیعه، چنان تشییع جنازه باشکوهی برپا کردند که شهر قم خوابش را هم نمی‌دید. همه شرکت کردند. مسیحی، بهایی، مسلمان و بی‌دین. ایدئولوژی سبزها در جذب حداکثری برتری کاملا مشخصی نسبت به ایدئولوژی کودتاگران داشت.


4- دنیا صدای سبزها را شنید. به خوبی هم شنید. سانسور، ممنوعیت حضور خبرنگاران، قطع اینترنت، قطع تلفن، پارازیت، و حتی تبلیغات منفی 8 شبکه سراسری و بیست و چند شبکه استانی همگی مقهور تصاویری شد که با موبایل سبزها ضبط شده بود. سبزها پیروز بلامنازع نبرد تبلیغاتی بودند.

5- دستگیری نخبگان از تابستان 88 آغاز شد. در اواخر زمستان 88 بیش از شش هزار نفر در بازداشت بودند. شش هزار نفری که به درستی انتخاب شده بودند. شش هزار نفری که هر یک فرماندهی گروهی هزار نفره از دوستان و آشنایان خود را در یکی از نبردهای تبلیغاتی و نظامی بر عهده داشتند. شش هزار نفری که تولید ایدئولوژی و محتوا می‌کردند. شش هزار نفری که لیدرهای لشکرکشی خیابانی بودند. این شش هزار نفر به دقت انتخاب شده بودند. کودتاچیان، پیروز بلامنازع نبرد اطلاعاتی بودند.

جمع‌بندی

انگیزه کافی برای پیش‌برد جنبش در میان بدنه آن به چشم می‌خورد. قدرت جنبش را می‌توان دوباره به رخ کودتاچیان کشید. حتی دستگیری رهبران جنبش نیز تاثیری در توقف یا ادامه حرکت نداشته است. تنها مانع بزرگ جنبش هم اکنون وجود رخنه‌های عظیم اطلاعاتی است. تعداد سربازان گمنام در شبکه‌های اجتماعی مجازی از تعداد کاربران واقعی بیشتر شده است. جنبش سبز در دام اطلاعاتی حکومت افتاده است. هرگونه سازماندهی مجدد نیاز به کار ضداطلاعاتی جدی دارد.