من حق دارم که کسی را به عنوان رهبر جنبش آزادیخواهانه کشورم به رسمیت بشناسم که افکار سکولار داشته باشد. کسی که حداقل قائل به جدایی دین از سیاست باشد. آیا موسوی، خاتمی و کروبی رهبر دلخواه من هستند؟
حامیان عقیدتی
در میان سبزها، بسیارند کسانی که هنوز به دستآوردهای آیتالله خمینی و ازجمله اصل ولایت مطلقه فقیه ایمان داشته و گمان دارند که اگر خطا و اشتباهی هست، از مصداق ولیفقیه است و نه از اصل ولایت فقیه. اینان اعتقاد دارند که اگر خامنهای نبود، و مثلا دیگری به جای او بود، اوضاع کشور بهتر بود. روشن است که انکار وجود چنین تفکری، آن را از بین نخواهد برد. اینان هستند و تعدادشان هم کم نیست. اگرچه بخش عمدهای از این افراد تفکرات عقیدتی خود را از دست دادهاند. ولی هنوز بدنه اصلی جنبش را اینان تشکیل میدهند. این افراد در همه تجمعات جنبش سبز از آغاز تا پایان بودهاند. اغلب هم در صفوف خط مقدم درگیریها. رهبران جنبش با آزادانه سخن گفتن از آزادیهای فردی و اجتماعی و سیاسی بخشی از نیروهای هوادارشان را از دست خواهند داد. آیا رهبران جنبش باید برای خوشایند بخش روشنفکر جنبش، پیاده نظام جنبش را دچار ریزش کنند؟ آیا بهتر نیست بخش روشنفکر جنبش واقعیتهای موجود را درک کنند؟
گفتمان دشمن
رهبر ایران بیست سال است که هیچ سخنرانیای را بدون بهکار بردن لفظ دشمن به پایان نرسانده است. دوازده سال پیش، اکبر گنجی در مقالهای با عنوان «گفتمان دشمن» این گفتمان را به نقد کشید. ولی همچنان رهبر ایران بر این تکیه کلام خود باقیست. زنده نگه داشتن «دشمن» برای آن است که هر مخالفی را بتوانند به او وابسته کنند. بر اساس تعریف رهبری، همه کشورهای پیشرفته «دشمن»، سایر کشورها «ایادی دشمن»، مخالفان داخلی «عوامل دشمن» و اصلاح طلبان «فریب خوردگان به دست دشمن» تلقی میشوند. در چنین فضایی تقریبا همه کس و همه چیز را میشود وابسته به این «دشمن» فرضی دانست.... به غیر از یک نفر. آیتالله خمینی! آری آیتالله خمینی را نمیتوان دشمن یا وابسته به دشمن نامید. چرا که نظام، نظریه ولایت فقیه و شخص رهبر همگی مشروعیت خود را از او گرفتهاند. اصلاح طلبان و ازجمله موسوی، کروبی و خاتمی خود را پیرو راستین آرمانهای امام راحل معرفی نموده و در هر سخنرانی و در هر بیانیه، بر این امر تاکید میکنند. چرا که «امام راحل» تنها سنگری است که نظام نمیتواند به سوی آن شلیک کند. چون اگر شلیک کند، خود نیز از ترکشهای آن مصون نخواهد بود. سرنوشت سید احمد خمینی و پسرش سید حسن خمینی نشان داد که حتی وابستگی به آیتالله خمینی نیز به تنهایی مصونیت نمیآورد. بلکه باید به همان میزان که رهبر بر کلمه دشمن تاکید دارد، با عباراتی همچون «آرمانهای امام راحل» و «دهه اول انقلاب» حمله او را خنثی نمود.
سیاستمداران غیر ولایی
واقعیت این است که اغلب نخبگان اصلاحطلب و اصولگرا امروزه مخالف سرسخت «اصل ولایت فقیه» و خواستار جدایی دین از سیاست هستند. ولی فقط آنانی که از کشور خارج شده و امید به بازگشت به ایران و یا بازگشت به قدرت را ندارند اقرار به این مطلب دارند. بسیاری از نخبگان داخل کشور حتی بدون اعتراف به اعتقادشان امروزه در کنج زندان بوده و یا حداقل از دور سیاست کنار گذاشته شدهاند. سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و قوه قضائیه همگی بر این موضوع واقفند و بر همین اساس (توهین به نظام، اقدام علیه امنیت ملی، توهین به رهبری، تبلیغ علیه نظام،.....) احکام قضایی آنان را صادر میکنند، ولی ظاهرا تنها قشر روشنفکر جنبش سبز هنوز در این موضوع شک دارند. آنان به غلط انتظار دارند شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» را به گوش خود از رهبران جنبش بشنوند و یا در بیانیههای آنان ببینند!
رهبران ولایتمدار جنبش
بدیهی است که رهبران جنبش از سایر نخبگان کشور عقبتر نیستند. ولی رهبران جنبش باید زنده، خارج از زندان ولی در داخل ایران باشند تا بتوانند اثرگذاری لازم را داشته باشند. خروج رهبران جنبش از کشور با مرگ سیاسی آنان برابر است. هیچ کس از یک رهبر فراری یا کشتهشده طرفداری نمیکند. در جامعهای که علوم انسانی نشانه طاغوتی بودن و «ضدارزش» تلقی میشود و «سکولار» بودن نوعی فحش و حتی فراتر، جرمی است که با امنیت ملی سر و کار دارد، آیا مصلحت است که رهبران جنبش تظاهر به سکولار بودن کنند؟ طبیعی است که پاسخ منفی است. رهبران جنبش مجبور هستند بنا به ضرورت حفظ جنبش و همنوا با بدنه جنبش سخن بگویند. اگر بخشی از بدنه جنبش مانند روشنفکران آن فکر نمیکنند، اشکال از رهبران جنبش نیست. بلکه اشکال از روشنفکران جنبش است. این وظیفه روشنفکران جنبش است که ضمن درک محدودیتهای رهبران فعلی جنبش، با ظرافت و بدون توهین، به افکار توده جنبش شکل داده و تفکر جدایی دین از سیاست را تبدیل به هدف عمومی جنبش کنند. بدیهی است اگر اکثریت مردم کشور به این هدف دلبسته شدند، یا رهبران فعلی جنبش، گفتمان خود را تغییر خواهند داد و یا جنبش، رهبرانی جدید برای خود برخواهد گزید. ولی تا وقتی نخبگان جنبش محدودیتهای رهبران را رفع نکردهاند، انتظار اینکه آنان بر خلاف خواست اکثریت و مصلحت جنبش چیزی بگویند، انتظاری نارواست. چرا که روشنفکران و نخبگان جنبش بودند که از روز اول نقش روابط عمومی جنبش را پذیرفتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر