با وقوع انفجار دوم در اصفهان، احتمال دخالت اسرائیل در انفجار تهران تقویت شد

انفجار امروز در اصفهان، همانند انفجار دوهفته پیش تهران آنقدر شدید بوده که منطقه عظیمی را لرزانده است. وقوع این انفجار اطلاعات جدیدی درباره انفجار قبلی را نیز روشن می کند

1- با وقوع این انفجار نظریه آقایان بابک داد و محسن سازگارا مبنی بر احتمال ترور سیدعلی خامنه ای در انفجار قبلی تهران به کلی مردود می شود. چرا که در حال حاضر نه خامنه ای و نه هیچیک از مقامات ارشد دیگر نظام در اصفهان حاضر نیستند.
2- اطلاعیه سپاه مبنی بر «جابجایی سلاح» نیز با وقوع انفجار جدید به کلی رد می شود. چرا که پس از چنین اتفاقاتی حداقل تا مدتی مقررات جابجایی و حمل تسلیحات در همه پادگان ها تشدید شده و جدی گرفته می شود. غیر قابل قبول است که دو اشتباه مشابه در چنین فاصله زمانی کمی پشت سر هم رخ دهند
3- ادعای سرلشکر فیروزآبادی و همچنین ادعای برادر سردار تهرانی مقدم مبنی بر تست موشک بالستیک قاره پیما توسط سپاه و وقوع انفجار در هنگام تست نیز به دلیل بالا و طریق اولی مردود است.
4- تنها تئوری باقیمانده، تئوری دخالت خرابکارانه اسرائیل است. این تئوری تنها تئوری است که نه تنها با انفجار دوم رد نمی شود، بلکه احتمال بروز آن تقویت می شود. یادآوری می شود که سایت اصفهان یکی از مراکز مهم در چرخه تولید اورانیم غنی شده است

برگی از خاطرات روزهای سبز -قسمت سوم - قم، شهر سبزها!


خاطرات قبلی من را در باره روزهای سبز در اینجا بخوانید

ساعت حدود هفت صبح بود که از خبر درگذشت آیت الله منتظری با تلفن باخبر شدم. مدتی طول کشید تا خبر را سبک و سنگین کردم. منبع خبر موثق بود. خبر را در بالاترین لینک کردم. اولین لینک بالاترین در این مورد بود. خیلی ها باور نکردند یا نخواستند باور کنند. بعدها فهمیدم که لینک من حتی داغ هم نشده است.





با چندتا از بچه ها هماهنگ کردم که با هم همسفر شویم. پیرهن مشکی ای خریدم و همانجا در مغازه فروشنده آن را پوشیدم. مغازه دار گفت: «خدا بد نده. تسلیت می گم.» و من خبر را به او دادم. دوباره سری به بالاترین زدم. این بار خبر پخش شده بود. شایعاتی هم وجود داشت از بسته بودن راه قم. با ماشین یکی از دوستان به سمت قم رفتیم.

در طول مسیر اشک هایی ریخته شد. تنها چند روز قبل بود که با همین دوستان برای آخرین بار خدمت آقای منتظری رسیده بودیم. در آخرین جلسه و در آخرین روزها هم شاد و سرزنده و سرحال بودند. شوخی می کردند. همه ما را خنداندند. خدا رحمتشان کند.
بالاخره به قم رسیدیم. انگار اصلا خبری نبود. فقط کوچه دفتر آیت الله شلوغ بود. بقیه شهر وضعی عادی داشت. وارد حسینیه شدیم. حاج احمدآقای منتظری کنار حسینیه نشسته بود. یتیم شده بود و این را از چهره اش می شد فهمید. همه ما یتیم شده بودیم.


خانه آیت الله منتظری کنار حسینیه و دفتر ایشان است. بین این دو یک در کوچک قرار دارد. پیکر ایشان در حیاط منزل بود. از آن در کوچک وارد حیاط شدیم. هنوز جمعیت زیاد نبود. بالای سر بدن ایشان رفتم و فاتحه ای خواندم. جای ایستادن نبود. از درب کوچک که دیگر پر ازدحام شده بود به حسینیه برگشتم. در یکی از اتاق های دفتر مشغول خواندن قرآن شدم. تا شب حسینیه مرتب از جمعیت پر و خالی می شد. عده زیادی خودشان را از نجف آباد به قم رسانده بودند. همان ها خبر شلوغی های نجف آباد را هم به ما دادند.
بعد از نماز مغرب با موبایل به اینترنت وصل شدیم. بالاترین پر بود از پیغام های تسلیت شخصیت ها. هرکس پیام تسلیت می فرستاد و در بالاترین لینک می شد، به حاج احمدآقا خبر می دادیم. پیغام تسلیت آقای خامنه‌ای پر از کینه و حسادت به مقام استادش (آیت الله منتظری) بود. پیغام را به احمدآقا نشان دادم. چشمانش بازهم خیس شد.
اواخر شب به هتل رفتیم. یکی از بچه ها از قبل هتل را رزرو کرده بود. تا آخر شب به بحث های سیاسی گذشت. نیمه شب بود که خوابیدیم و برای نماز صبح بیدار شدیم. بعد از نماز برای صبحانه قهوه خانه ای در کنار رودخانه را انتخاب کردیم. قهوه خانه شلوغ بود و اغلب مشتریان با لهجه اهالی نجف آباد حرف می زدند. نگران بودیم. اگر جمعیت زیادی نمی آمد، احتمالا کتک مفصلی از نیروهای سرکوب می خوردیم. حضور پلیس و بسیج پررنگ شده بود. دعا می کردیم حداقل ده یا بیست هزار نفر بیایند تا کتک نخوریم. بعد از صبحانه دیدیم که کم کم دعایمان مستجاب می شود. در حسینیه و کوچه و خیابانهای اطراف حداقل پنجاه هزار نفر آمده بودند. خیالمان راحت شد که کتک نمی خوریم. از ساعت هفت تا ساعت هشت و نیم جمعیت کم و بیش همان پنجاه هزار نفر بود و شعارها هم ملایم بود. «عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، مرجع مظلوم ما، پیش خداست امروز»
ساعت هشت و نیم بود که متوجه تنش در کوچه پشت حسینیه شدیم. کوچه پشت حسینیه آیت الله منتظری، همان کوچه جلوی دفتر آیت الله صانعی است. شخصیت ها مثل آیت الله صانعی، شیخ مهدی کروبی، مهندس موسوی، ملی مذهبی ها، نمایندگان دکتر خاتمی و هاشمی رفسنجانی همگی به دفتر آیت الله صانعی رفته بودند تا از طریق گذر از عرض این کوچه خودشان را به حسینیه آیت الله منتظری برسانند. ولی یک گروه سازماندهی شده حدود پنجاه نفره از دار و دسته اوباش شجونی، در این کوچه کمین کرده بودند تا به این افراد توهین کنند و عکس و فیلم بگیرند. موضوع را سرایدار دفتر آیت الله صانعی (که من را می شناخت) به ما گفت و از ما کمک خواست. جای درنگ نبود. از میان جمعیت عزاداران سبز، پنجاه فدایی نیاز داشتم. تنها پارامتر برای انتخاب این بود که قوی هیکل باشد و قیافه اش شبیه دانشجوها باشد. خیلی زود این 50 داوطلب را پیدا کردم. با کمک آنان زنجیری انسانی از درب دفتر آیت الله صانعی تا درب پشتی حسینیه آیت الله منتظری درست کردیم. موفق شدیم اوباش را کنار بزنیم و آیت الله صانعی و مهدی کروبی و ملی مذهبی ها را با داخل حسینیه ببریم. خبر رسید که میرحسین عزیز شجاعانه از درب جلو و در میان انبوه جمعیت به بیت رفته است. از فدایی های داوطلب تشکر کردم و کوچه را به پنجاه اوباش (که حالا دیگر بور و پکر بودند) واگذاشتیم.
نگاهی به ساعت انداختم. ساعت نه و نیم صبح بود. عملیات ما یک ساعت طول کشیده بود. از کوچه که خارج شدم، دیگر نمی شد چیزی دید. جمعیت از آسمان و زمین سرازیر شده بود. از یک تیر برق بالا رفتم تا بتوانم تخمینی از جمعیت داشته باشم. کف رودخانه و خیابان شهید منتظری از درب حرم تا جایی که چشم کار می کرد، جمعیت بود. جاهای دیگر را نمی شد از آن بالا دید.
امنیتی ها یک خاور درست کرده بودند و پیکر آیت الله منتظری را به آن انتقال داده بودند. می خواستند زودتر قال قضیه را بکنند. ولی جمعیت نمی گذاشت.خبر رسیده بود که آقای خامنه ای اجازه دفن در حرم را داده است. خاور جنازه را با خود برد. بیشتر جمعیت عقب مانده بودند. اینجا بود که شعارها تندتر و تند تر شد «ابوالفضل علمدار، دیکتاتور رو ورش دار» و «یا حجه ابن الحسن، ریشه ظلم رو بکن» و «دیکتاتور، نگاه کن، عزت خدادادیه»
جمعیت امکان حرکت نداشت. از داخل حرم تا حسینیه، خیابان و کوچه ای نبود که مملو از جمعیت نباشد. بازاری ها و مغازه داران قم که بیست سال بود جرات نداشتند اسم آیت الله منتظری را بیاورند، دستگاه های کپی خود را به پیاده روها آورده بودند و تصاویر آیت الله را کپی می گرفتند. آگهی های ترحیم همه دیوارها را پر کرده بود. جانبازهایی که روی ویلچیر در میان جمعیت حضور یافته بودند مورد حمایت و تشویق مردم واقع می شدند. مردم قم به جمعیت پیوسته بودند و یخ آنان آب شده بود. فیلمبردارهای اطلاعات قم که بر پشت بام ها مشغول تصویربرداری از جمعیت بودند ابتدا با هو کردن و سپس با شعارهای «مزدور بیا پائین» و «چقدر بهت پول دادن؟ دوربین به دستت دادن؟» مواجه می شدند. پلیس از فیلمبردارها خواست صحنه را ترک کنند. یکی از آنان پررویی کرد. مردم با سنگ خدمتش رسیدند. همانجا روی پشت بام!
شهر قم، پایگاه تندروترین حامیان علی خامنه ای به دست مردم افتاد. روحانیون قم، دست مردم را می بوسیدند. یکی از آنان در حالی که صورت من را می بوسید در گوشم می گفت «دستتان درد نکند. بیست سال بود خفه مان کرده بودند» در داخل حرم اما وضعیت خطیرتر بود. همه نیروهای سرکوب را به داخل حرم منتقل کرده بودند تا شاید بتوانند حداقل جو آنجا را به دست بگیرند. سخنران در حال خواندن پیام تسلیت پر از عقده سیدعلی خامنه ای بود. وسط قرائت متن اما، مردم شعار دادند «تسلیت کینه ای ، نمی خوایم، نمی خوایم». سخنران نتوانست قرائت تسلیت کینه ای را تمام کند.
ساعت دو بعد از طهر بود که موفق شدم بقیه دوستان را پیدا کنم. سوار ماشین شدیم و به سمت تهران راه افتادیم. برای نهار در رستوران مهتاب توقف کردیم. رستوران مهتاب هرگز چنین جمعیتی را به خود ندیده بود. همه با لباس مشکی. همه در سکوت. از میان جمعیت یکی که شجاع تر بود فریاد زد «شادی روح مرجع سبزمون صلوات» و جمعیت صلوات فرستاد. مهتاب را هم سبز کردیم. روحش شاد. فردای آن روز بود که فهمیدم بعد از اینکه همه مردم به خانه ها برگشته اند، یک گروه پنجاه نفری ارازل و اوباش، در خیابان های قم راه افتاده اند و شعار داده اند که «شهر مقدس قم، جای منافقین نیست!»

وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در نقش پسربچه تپل مپل. برنامه بعدی بیست و سی

من عادت ندارم توی وبلاگم بی ادبی کنم. ولی این پست خاص از وبلاگم حاوی کلمات بی شرمانه است. پیشاپیش عذر می خوام

هرکس حتی یک روز در جمهوری اسلامی ایران زندگی کرده باشه، می دونه اینجا چه شلم شورباییه. تمام ادارات و سازمان ها به شکلی مدیریت می شه که به هیچ عنوان هیچگونه کار مفیدی در اون صورت نگیره. هر یک از شهروندان این مملکت، حداقل به میزان کار مفید انجام شده در حوزه خودشون واقف هستند و می دونن که وضع خیلی افتضاحه. بنابراین تبلیغات حکومت هم کاملا بی فایده است و چند سالیه که دیگه دولت و حکومت هم از صرافت افتاده اند و زیاد ادعایی ندارند که مثلا در وزارتخونه های ایران داره کار مفیدی صورت می گیره.
اما داستان وزارت اطلاعات و سپاه کمی فرق داره. این دو تا ارگان همچنان و کما فی ال
سابق گنده گوزی می کنند. جالب اینکه در همین دو ارگان هم (مثل بقیه وزارتخونه ها و ارگان های دیگه) روزانه صدها گند جدید زده میشه. ولی حکومت جمهوری اسلامی با نوعی پررویی وقیحانه (که نمونه اش رو در احمدی نژاد می بینیم) نه تنها این فضاحت ها رو کتمان می کنه، بلکه مدعی میشه که این ها فضاحت نبوده، بلکه پیروزی بوده. بدبختی اینه که غربی ها هم این ادعا ها رو باور می کنند!


.
نمونه اش همین انفجار چند روز پیش پادگان ملارد. سپاه عرضه نداره که 4 کیلو سوخت موشک رو درست و درمون نگه داری کنه، بعد ادعا می کنن که این انفجار در جریان تست موشک قاره پیما رخ داده! یکی نیست از این ها بپرسه که اگه شما موشک قاره پیما داشتین، دیگه خدا رو بنده بودین؟

عین همین فضاحت ها توی وزارت اطلاعات هم زیاد رخ می ده. نمونه اش اون یارو سردار مدحی که از سرداران سپاه بود و به غرب پناهنده شد. بعد که اموراتش نچرخید با ایران مکاتبه کرد و عفو نامه گرفت و برگشت به ایران. ایران
مدعی شد که خودش مدحی رو فرستاده بوده به غرب تا جاسوسی اپوزیسیون رو بکنه. خوب اگه راست می گین الان چرا مدحی سر شغل قبلیش نیست؟ اگه راست میگین چرا مدحی رو زندانی کردین؟



یه نمونه دیگه شهرام امیری بود. طرف فرار کرده به آمریکا پناهنده شده و اطلاعات غنی سازی در قم و چند سایت جدیدالکشف رو به آمریکایی ها داده. زن و بچه اش رو گروگان گرفتین و مدعی شدین که آمریکا شهرام امیری رو دزدیده. به خاطر زن و بچه اش مجبور شده برگرده. توی فرودگاه براش دسته گل بردین و بعد هم مستقیم بردینش زندان. خوب الاق! اگه راست می گی که این بابا دانشمند هسته ای وفادار به حکومت بوده و آمریکا دزدیده بودتش، خوب پس چرا الان توی زندانه؟ چرا آزاد نیست؟

جریانی که قراره امروز و فردا بره توی بیست و سی هم جالبه. احمد رضایی پسر محسن رضایی از سال 77 فرار کرده و رفته آمریکا. کلی گاف اطلاعاتی داده و حیثیت وزارت اطلاعات به خاطر این فرار به باد رفته. بعد هم خود وزارت اطلاعات توی دوبی اون رو کشته. حالا قراره امروز و فردا توی برنامه بیست و سی نشونش بدن که مثلا در تمام این سال ها داشته با ایران همکاری می کرده. خوب اگه راست می گین چرا کشتینش؟
وزارت اطلاعات ایران داره نقش یک پسر بچه تپل مپل و سفید رو بازی می کنه که سیا و موساد و کا گ ب و اینتلجنس سرویس دارن چپ و راست ترتیبش رو می دن. این پسر بچه در حالی که تمام قسمت تحتانی اش زخم شده، باز داره خط و نشون می کشه که «دیدین چه بلایی سر فلانتون آوردم؟ با کونم فلانتون رو آش و لاش کردم!»

متن عربی خلاصه نامه‌های وبلاگ نویسان ایرانی به مردم، روشنفکران و سیاستمداران لیبی


ایها الشعب لیبیین ، نحن مجموعه من المدونین الایرانیین علی الانترنت تهانینا اول ثوره ثم یتوجه و دعوهٌ فی هذا المقال بالتجربیات من الثوره الاسلامیه فی ایران و دعوه یحذر بتداخل سیاسه بالدین و یجب فصل الدین علی السیاسه
اما بعد :

الحاكم باسم الدين في جميع الأنظمة هو البشر. وعندما يقوم نظام الحكم على الدين فإنه يمنح الحاكم نوعًا من الإطلاقية يعتقد معها أنه "ظل الله على الأرض" وأنه يطبق إرادة الله في كلِّ ما يفعل. وتستند الأنظمة التقليدية منذ القدم إلى "الشرعية
الدينية" التي تكسِبُ الحاكم نوعا من القداسة يجعله فوق مستوى المساءلة من قبل الشعب، وبذلك فهذا النوع من الأنظمة لا يجد اليومَ أي مصلحة في السماح للفكر الحداثي بالتعبير أو بالانتشار.



على النقيض من ذلك، تنص نظرية "العقد الاجتماعي" على أن البشر، مقابل تحقيق الأمن والأمان، يوافقون على التنازل عن حقوقهم لحاكم يصل إلى السلطة بإرادتهم وليس بإرادة قوة أخرى غير قوة البشر. ونتيجة لذلك يكون سلطان الحاكم نسبيا وليس مطلقا، ما يجعل نظرية "العقد الاجتماعي" غير مؤسسة على الدين، وإنما على الديمقراطية.

والديمقراطية تجربة إنسانية للإنسان بما هو إنسان؛ فهي وليدة صراع طويل من أجل تحقيق الحرية والمساواة. كما أنها تقتضي أن يحكم الإنسان نفسه بنفسه ليكون حرا، وأن يحكم الشعب نفسه بنفسه ليكون حرا أيضا. وهكذا يكون سلوكه معبرا عن ذاته، حيث يضع هو نفسه القوانين التي تُدَبَّر بها شؤونه...
وتجدر الإشارة إلى أنه إذا كانت الحداثة الغربية ذات سمات ورواسب خاصة، فإنها في الآن ذاته قيم وسمات كونية تتلاءم مع مختلف الثقافات ولا تتصادم مع أسسها الدينية والحضارية العميقة، ما يسمح بالحديث عن الحداثة بكونها ظاهرة تاريخية شاملة وعن الحداثات المتنوعة (الأوروبية، والأمريكية، واليابانية...). فما هي أسس الحداثة وثوابتها رغم تنوع صيغها؟ إنها قائمة على المبادئ الآتية:

1- مبدأ الإرادة الإنسانية الحرة، أي ما عبر عنه هيجل بعبارة "الوعي بالذات"، بما لهذا المبدأ من نتائج في مستوى الممارسة المعرفية والمشروعية السياسية. ويستتبع ذلك حرية الضمير والعقيدةفي إطار الشؤون الروحية، حيث لا يحدها سوى النظام العام ووحدة الشعب وسيادة الدولة. ويقتضي ذلك المساواة في الحقوق بين الأديان والمعتقدات مع ضرورة تطبيق هذه المساواة مجتمعيا. ويترتب على هذا الشرط احترام الدولة لإنسانية مواطنيها باعتبارها قيمة قائمة بذاتها، وذلك بغض النظر عن دينهم أو مذهبهم... وهكذا، يتمكن أبناء الوطنالواحد من العيش معا في ظل قيم الحرية والمساواة.

2- مبدأ الفصل بين السلطتين الدينية والسياسية، ويعني نزع القداسة عن المعطى السياسي وتأسيس شرعية الحكم على التعاقد والخيار الحر، أي وضع حد للاستبداد السياسي-الديني واستبداله بمرجعية الإرادة الذاتية الحرة والتعاقد المدني المحدد لشرعية السلطة ونظام الحكم.

3- مبدأ العقلانية، أي إخضاع الظواهر الطبيعية والإنسانية لأدوات التحليل الفكري بدون مصادرة أو تقييد.

4- مبدأ التجريب العلمي، أي التحقق من الفرضيات المنطقية-الرياضية، المتصلة بالظواهر الطبيعية عن طريق أدوات الاختبار التقنية المخبرية.

إن الشرائع الواردة في النصوص المقدسة غير مكتملة وغير مفصلة، وهو ما يجعلها تحتاج إلى سد ثغرات كثيرة وإلى تفصيل وتفسير واجتهاد. وقد نجم عن هذا خلاف وشقاق أدى إلى نشوء مذاهب مختلفة في الدين الواحد والمذهب الواحد. ويعكس تنوع التفسيرات والاجتهادات وحرية المرء في تفسير نص ما وفهمه الطبيعة التعددية للمجتمع. وبما أنه "لا إكراه في الدين"، فيجب أن يتمتع الناس بحرية الفكر والعقيدة والوجدان...

ورغم الاختلافات بين البشر، فإن كونهم بشرا يمنحهم هوية واحدة. وهذا ما يتطلب قبولهم لبعضهم البعض. ويعني قبول الآخر احترام حقوقه وصيانتها في إطار التنوُّع ضمن الوحدة والوحدة ضمن التنوُّع. أو َليستْ رعايتُنا حقوقَ الإنسان هي الوجه الأساسي من "الرعاية لحقوق الله"؟! (على حد تعبير المفكر الصوفي الكبير الحارث المحاسبي).

يجب أن تكون الدولة لجميع المواطنين دون أي تمييز ديني أو عرقي، إذ لا يمكن تشكيل مجتمع مدني متماسك إلا بهذا الشرط. والدولة المعادية للدين ليست ديمقراطية لأنها تفتقد شرط الحرية الدينية، كما أن الدولة الدينية ليست ديمقراطية لأنها تفتقد لشروط العقلانية والمساواة والحياد.

تُعْنَى الدولة الديمقراطية بسلوك المواطن ومدى احترامه للقوانين التي تواضع أفرد المجتمع عليها دون أن تتدخل في ضمائرهم. كما أنها دولة الإنسان المواطن سواء كان مؤمنًا أو ملحدًا أو كان ينتمي إلى دين الأغلبية أو الأقلية؛ فهي تضع القوانين وتطبق الجزاءات على المواطن وتترك السيئات للعقاب الأخروي. إن الدولة الديمقراطية دولة مدنية وتشكل مدنيتها هوية رسمية لكل مواطن من مواطنيها، حيث ترتبط حقوقه وواجباته بها وتستمد شرعيتها منه. وهكذا، فالحداثة السياسية هي صيغة يعمل ضمن إطارها الديمقراطي أفراد مستقلون وجمعيات ومنظمات وأحزاب لهم إيديولوجيات متباينة ومتناقضة وعقائد دينية ورؤى سياسية مختلفة...
ایها شعب الیبین : تبعا لذلك، فنحن في حاجة إلى دولة عصرية تكون تجسيدًا لمثال الوحدة في التعدد على الصعيد السياسي. فالتعدد هو واقع كلِّ مجتمع. لكن الدولة، من حيث طبيعتُها، هي أداة وحدة وتوحيد. وهذا التوحيد ينبغي أن يتم ليس على حساب التعدد، بل ضمنه. لذلك يجب أن تقتصر الدولةُ على كونها جهاز إداري، لا داعية لمذهب ديني معين، كي يُتاح للأفراد اعتناقُ ما يريدونه بحرية، ولكي يكون لهم ولاءٌ وطني واحترام لكرامة الإنسان، بصرف النظر عن عقائده ومذاهبه وأفكاره...
نرید منکم الشعب الیبین لا یدخل خطوهٌ و خطاء الشعب الایرانی فی الثوره الاسلامیه و یتفکرون بعوقبات هذا الانتخاب بین حکومه الاسلامیه و حکومت دموکراسیه و فی تتمه المبحث رجع علی وجدانها و انتخب افضل حکومه الانسانیه فی اکثر العالم یعنی حکومه علی دموکراسه ؟......
من الله التوفیق