چرا شعار «نه غزه، نه لبنان» را انحرافی نمی‌دانم؟

1- حکومت ایران حداقل در 6 سال گذشته از مردم مظلوم و محاصره شده غزه هیچ حمایتی نکرده است. این حکومت بارها تلاش کرده است تا محاصره غزه را بشکند، ولی نه برای ارسال دارو و غذا به این منطقه، بلکه برای ارسال اسحله و مواد اولیه تولید موشک!! بنابراین حمایت حکومت ایران از غزه، نه به معنای حمایت از مردم گرسنه آن سامان، بلکه به معنای تلاش در جهت ارسال سلاح به آن منطقه است.
2- مردم کشور لبنان هیچ نیازی به حمایت مردم ایران ندارند. آن چه از تصاویر ارسال شده از این کشور بر می‌آید و بر اساس آنچه که شنیده‌ها از مسافران بازگشته از لبنان بر می‌آید، اگر سبه نظامیان حزب الله و حکومت ایران دست از سر این کشور بردارند، اتفاقا مردم لبنان در حال زندگی خوب و آرامی هستند که آرزوی هر ایرانی است.
3- در طول 6 سال گذشته، بیشترین آمار کشته شدگان غیر نظامی مسلمان، نه مربوط به غزه و نه مربوط به لبنان، بلکه در چچن به دست روس‌ها(متحد نظامی حکومت ایران) و در غرب چین به دست دولت چین (متحد اقتصادی حکومت ایران) بوده است و نه در غزه و لبنان به دست اسرائیل!

پاسخ یک اصلاح‌طلب به سخنان آقای موسوی خوئینی‌ها

جناب آقای موسوی خوئینی‌ها اخیرا در وبلاگ شخصی خود ظاهرا در پاسخ به یکی از دوستان اصلاح‌طلب سخنانی گفتند که دل بسیاری از دوستان ایشان را به درد آورد. متسفانه این سخنان نه در یک سخنرانی فی‌البداهه (که امکان لغزش سهوی در آن باشد) بلکه در یک پست وبلاگ که فرصت کافی برای تفکر پیش از نگارش آن هست، بیان شده است. شاه بیت سخنان ایشان شاید نخستین جمله این سخنان باشد که می‌گوید:
بدون تردید بنده و دوستان و هزاران مثل ما و نیز حداقل چهارده میلیون نفر (که مخالفان به آن اعتراف دارند) مخالف شعار جمهوری ایرانی در برابر جمهوری اسلامی هستیم و نیز مخالف شعار علیه رهبری هستیم
متاسفانه بیان چنین جمله‌ای از سوی کسی سرزده است که اصلاح‌طلبان در دهه هفتاد بیشترین هزینه را در دفاع از رفتار و منش ایشان پرداخته‌اند. شناخت بدنه جنبش سبز از جناب آقای موسوی خوئینی‌ها شناخت نسبت به همان کسی است که اندکی پیش از کودتای جنجالی سال 1388 گفته بود:
پذیرفتنی نیست عده‌ای بگویند از رئیس‌جمهور می‌شود انتقاد کرد اما از رهبر نباید انتقاد کرد
آقای خوئینی‌ها به خوبی می‌دانند که رهبری که در اردیبشهت 88 به زعم ایشان قابل انتقاد بود، با رهبر امروز تفاوت اساسی دارد. آقای خامنه‌ای از سی‌ام خرداد 88 که فرمان خونریزی و آتش‌گشودن به سوی مردم ایران را صادر نمود، از منزلت یک رهبر قابل انتقاد به شان یک رهبر لازم‌الانتقاد و واجب‌الانتقاد سقوط کرده است. حال چه اتفاق جدیدی افتاده است که از دید جناب آقای موسوی خوئینی‌ها، چهارده میلیون نفر مخالف شعار علیه وی هستند؟ اگر آقای موسوی خوئینی‌ها هنوز خود را همراه جنبش می‌دانند باید بتوانند این جمله بیانیه هجدهم مهندس موسوی را به خاطر بیاورند که چه زیبا گفت:
به یقین فجایع کهریزک و آدم کشی های روزهای ۲۵ و ۳۰ خرداد و عاشورای حسینی از خاطره جمعی ملت پاک نخواهد شد و نباید هم پاک شود که خیانت به خون شهدا و بی گناهان است
سوال مهم دیگر این است که جناب آقای موسوی خوئینی‌ها این عدد «حداقل چهارده میلیون نفر» را از کجا آورده‌اند؟ چرا مثلا نگفته‌اند ده و یا پنج میلیون نفر؟ بیش از دو سال است که جنبش سبز بر کودتا و تقلب انتخاباتی پای می‌فشرد، ده‌ها شهید، صدها مجروح، هزاران زندانی در این راه داده است که آقای موسوی خوئینی‌ها به عنوان سخنگوی ایشان بگویند چهارده میلیون نفر؟ یعنی آمار کودتاگران را به نوعی تائید کنند؟ حاشا و کلا
سوال بعدی این است که آقای موسوی خوئینی‌ها از چه زمانی مقام سخنگویی همه گروه‌های معترض اصلاح‌طلب را بدست آورده‌اند؟ اگر ایشان چنین مقامی ندارند، چگونه است که از جانب همه اصلاح‌طلبان و از مقام رهبری آنان سخن می‌گویند؟ جالب اینکه نه شخص مهندس موسوی و نه شیخ شجاع، کروبی هیچگاه از چنین مقامی سخن نگفتند و حتی به هنگام معرفی و ارائه منشور جنبش سبز نیز آن را پیشنهادی و اولین قدم دانستند که خود جنبش سبز در سیر تکاملی خود آن را تکمیل خواهد کرد.
اینجانب به عنوان یکی از همراهان کوچک جنبش سبز که از نخستین میتینگ‌های انتخاباتی و شب‌های پیش از انتخابات تا امروز هیچ تجمع و اعتراضی را از دست نداده‌ام و افتخار این را داشته‌ام که با سایر همراهان دربندمان، ساعت‌های متمادی در حیاط بند 350 اوین به گفتگو بنشینم به جناب آقای موسوی خوئینی‌ها به عنوان دبیر یکی از احزاب اصلاح‌طلب صمیمانه ابراز می‌کنم که قاطبه اصلاح‌طلبان و بدنه جنبش سبز مانند شما نمی‌اندیشد و شما در این تفکر خویش در اقلیت مطلق قرار دارید.
اما در کنار این نقد، به رسم مردمسالاری و به تاسی از نقل قولی که سید بزرگوار، جناب آقای محمد خاتمی کردند بشارت می‌دهم که «من و امثال من که در بدنه جنبش در اکثریت هستیم حاضریم جان خود را فدا کنیم تا آقای موسوی خوئینی‌ها (و کسانی که مانند ایشان فکر می‌کنند) که در میان معترضان به کودتای انتخاباتی در اقلیت هستند، بتوانند حرفشان را بزنند»


تفاوت بزرگ جنبش سبز ایران با انقلاب‌های منطقه

نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند........... نه هرکه آینه دارد سکندری داند

دیکتاتور لیبی نیز سرنوشتی بهتر از بن‌علی و حسنی مبارک نداشت. سقوط حکومت چهل و چند ساله معمر قذافی، بازهم منتقدان جنبش سبز را برآن داشت تا بی‌تابی و کم طاقتی خود را برای رسیدن به هدف مشترک فریاد زنند. و چه کسی در دسترس‌تر از بخشی از جنبش سبز که هنوز بر «آهسته و پیوسته» ظر کردن این سبیل پای می‌فشارد؟

ظرف روزهای گذشته مصاحبه‌های گوناگونی توسط خبرنگاران خارجی با مردم معترض لیبی در رسانه‌های جهانی منتشر شد. مضمون برخی از این مصاحبه‌ها بسیار تامل برانگیز بود. برخی از معترضان در حالی که خدا را به خاطر پیروزی خویش بر دیکتاتور خونخوار لیبی شکر می‌کردند، هیچ تصور روشنی از آینده کشور خود نداشتند. آنان این مضمون را در شکل‌های گوناگون در سخنان خود نقل می‌کردند که «قذافی برود، دیکتاتور سرنگون شود، بعد از آن مسلما بدتر نخواهد بود»

باور نگارنده این است که چنین تفکری، حداقل در داخل ایران در اقلیت مطلق است. کمتر کسی در داخل کشور، حتی در پائین‌ترین سطح درک و شعور سیاسی هست که به چنین هدفی بسنده کند. اتفاقا نگارنده برآنست که بخش عمده‌ای از بدنه مردمی جنبش، به دو هدف مشترک و اصلی «برقراری مردمسالاری» و «جدایی نهاد دین از نهاد حکومت» رسیده است. با این وصف که انشای این اهداف در میان همگان یکسان نیست. گروهی این دو هدف را برقراری دموکراسی و سکولاریسم می‌نامند و برخی دیگر آن را با دخالت نکردن حکومت در دین و حوزه‌های شخصی یاد می‌کنند. به هرحال هدف مشترک معلوم است و اختلاف زیادی در آن نیست.

بدیهی است که تحقق این هدف مشترک، جز با سرنگونی نظام فعلی که هم غیردموکراتیک و هم غیرسکولار است مقدور نیست، ولی الزاما ابتدایی‌ترین قدم، سرنگونی نظام موجود نیست. هدف مردم ایران چیزی فراتر از «الشعب، یرید اسقاط النظام» است. اگرچه سقوط نظام فعلی نیز بخشی از این هدف است. بنابراین روشن است که راه طولانی‌تر و ناهموارتر از ساقط کردن یک دیکتاتور با هر شرایطی است. همانند آنچه که در لیبی، مصر یا تونس اتفاق افتاد.

دلیل این مدعا آن است که مردم ایران پیش از این در روز عاشورای سال هشتاد و هشت، ثابت کرده‌اند که امکان غلبه نظامی و ساقط کردن سریع نظام فعلی را، بسیار سریع‌تر و کم هزینه‌تر از آنچه در لیبی و تونس و مصر اتفاق افتاد دارا هستند و در موقع لزوم از این امکان خود به نحو احسن استفاده خواهند کرد.

چک زن سختی بود این پهلوان/ملتفتش باش که چک می‌زند!

در راستای اینکه آغا دیروز فرمودند: «(غربی ها)خواستند سيلى بزنند، البته سيلى سخت‌ترى خوردند. از همين حسينيه آنچنان سيلى‌اى خوردند كه بعد تا مدتها دنبال علاجش بودند! هر وقت توانستند، آنها درصدد سيلى زدن برآمدند» بی‌مناسبت نیست که این شعر مرحوم ایرج میرزا را در راستای مقام معظم ایشان بازخوانی کنیم:

حجة الاسلام کتک می زند×××××دبر سر و مغزت دگنک می زند/
گر نرسد بر دگنک دست او×××××دست به نعلین و چسک می زند/
این دو سه گر هیچ کدامش نشد××××با حنک و تحت حنک می زند/
تا نشوی پاره خبردار باش×××××گاه حنک را به هتک می زند/
گر کومکت رستم دستان بود××××× هم به تو و هم به کومک می زند/
ور بکند پا بمیانی فلک××××××چوب به پاهای فلک می زند/
چک زن سختی بود این پهلوان××××ملتفتش باش که چک می زند/
دستش اگر بر فلکی ها رسد×××××گوز یکایک به الک می زند /
ور الک تنها کافی نشد××××× هم به الک هم به دولک می زند /
ان شاء الله دو روز دگر××××××خیمه از آن جا به درک می زند /
منعش اگر کس نکند بی ریا×××× دست تصرف به فدک می زند /
وان جگر نازکش از بهر پول×××××روزی صد مرتبه لک می زند/
هر جا خواهی به سلامت برو×××××× ملت الله معک می زند