سرلشکر جان! ما به بعد از تسخیر خیابان‌ها می‌اندیشیم!

بسیاری از ما، پیش از اتخاذ هر تصمیمی مطالعه‌ای بر اساس فایده و هزینه آن تصمیم انجام می‌دهیم. به این معنی که ابتدا سعی می‌کنیم برآورد کنیم که گرفتن این تصمیم چه منافع و چه هزینه‌هایی برای ما دارد. سپس با مقایسه این منافع و هزینه‌ها، نتیجه می‌گیریم که آیا اتخاذ آن تصمیم عاقلانه است یا خیر. بدیهی است اگر هزینه‌های اتخاذ یک تصمیم بیش از منافع آن باشد، آن کار را انجام نخواهیم داد. شرکت مردم در جنبش سبز سال 1388 در همین قالب قابل بررسی است.

در انتخابات 22 خرداد سال 1388 بسیاری از مردم شرکت کردند. گروه‌های مختلفی وجود داشتند که تا پیش از این انتخابات، مدت‌های مدید بود که در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده بودند. از دید این گروه‌ها، شرکت در انتخابات به معنی مشروعیت بخشیدن به نظامی بود که از اساس با آن مخالف بودند. ولی با این وجود این افراد شرکت در انتخابات 22 خرداد را برای خود واجب دانستند. چرا که هزینه شرکت نکردن در آن، ادامه کار تفکر احمدی‌نژاد بود.

در روزهای اول اعتراضات به نتایج این انتخابات، میلیون‌ها نفر شرکت کردند. برخی از اصولگرایان تعداد شرکت کنندگان در راهپیمایی سکوت 25 خرداد را بیش از سه میلیون نفر دانسته‌اند. هزینه‌های شرکت در یک راهپیمایی آرام برای شرکت کنندگان بسیار ناچیز بود. چند ساعت وقت و مقداری پیاده‌روی بیشترین چیزی بود که شرکت کنندگان در آن تجمعات عظیم از دست می‌دادند.

دولت اما، تنها راه کاستن از این حضور چشمگیر را بالابردن هزینه شرکت در آن دانست. در روزهای 25 و 26 خرداد به سوی بخشی از جمعیت آتش گشود. شاید به همین دلیل بود که تعداد معترضان در روزهای 27 خرداد(راهپیمایی میدان 7 تیر تا انقلاب) و 28 خرداد(تجمع میدان توپخانه) با کمتر از 2 میلیون نفر برگزار شد.

در روز 29 خرداد آیت الله خامنه‌ای در مراسم نمازجمعه، معترضان را تهدید به پرداخت هزینه‌ای بسیار بیشتر نمود. او علنا از سرکوب خونین حرف زد. تهدیدی که در روز 30 خرداد عملی شد. معترضان بسیار کمتری در خیابان حضور یافتند. کسانی مانند ندا آقاسلطان کشته شدند. کنترل شهر از دست معترضان خارج شد و مجددا به دست سرکوبگران افتاد. هزینه اعتراض به قدری بالا رفته بود که بخش عظیمی از معترضان عقب نشینی کردند. تجمعات 18 تیر و چهلم ندا نیز سرنوشت مشابهی داشت. حکومت با تمام قوا ایجاد هزینه برای معترضان را در دستورکار قرار داد. نتیجه آن‌که تعداد شرکت کنندگان در مراسم چهلم ندا در بهشت زهرا، به پنجاه هزارنفر نیز نرسید.

رهبران جنبش که در طول این مدت، اصلا به حرکت مهندسی شده نیروهای سرکوب در افزایش هزینه‌های معترضان توجهی نکرده بودند، نبرد خیابانی را واگذار کردند. از میان رهبران معترضین شاید تنها کسی که به درستی این حرکت حساب شده را دریافت نه یک چریک(مانند بهزاد نبوی) و نه یک مهندس(مانند میرحسین موسوی) بلکه یک مرجع تقلید بود. مراجع تقلید شیعه در ایران پس از انقلاب به شدت جرات و جسارت خود را ازدست داده‌اند. تجربه آیت‌الله شریعتمداری برای همه آنان کابوسی تلخ است. ولی آیت‌الله شیخ حسن صانعی شاید در این میان یک استثنا بود. شاید سالها همسایگی با آیت‌الله منتظری در کوچه دوازدهم، جرات و جسارتی را که شایسته یک رهبر مذهبی است به او بازگردانده بود. او در یکی از روزهای تابستان 1388 در جمع کوچکی در گرگان، سرکوبگران را تهدید کرد که «اگر هریک از معترضین تنها یک چوب به دست بگیرند، کسی را یارای جلوگیری از آنان نیست». البته او نیز بلافاصله هزینه این سخن را پرداخت کرد. جامعه‌ای متشکل از بی‌سوادها و مبصرهای چهارساله حوزه علمیه قم، در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که صانعی مرجع تقلید نیست!

ولی سخنان صانعی که توسط هوادارانش بر روی سی‌دی تکثیر و با سرعتی باور نکردنی در میان مردم توزیع شد، کار خود را کرده بود. اگر این جمله عملی می‌شد، دیگر معترضان تنها پرداخت کننده هزینه‌های نبرد خیابانی نبودند. اثر این سخنان آنچنان بود که نه تنها دو راهپیمایی روز قدس و سیزده آبان کاملا سبز شد و معترضان توانستند حضور میلیونی خود را مجددا تثبیت کنند، بلکه دو ماه بعد در مراسم تشییع پیکر آیت‌الله منتظری، شهر قم نیز که به طور سنتی در اختیار سرکوبگران بود از دست آنان خارج شد.

تنها در روز عاشورا بود که سرکوبگران در حماقتی همه‌جانبه، تصمیم گرفتند تا معترضان را آزمایش کنند. نتیجه این آزمایش یک شکست خفت‌بار بود. سردار رادان با قیافه یک فرمانده شکست خورده در تلویزیون حاضر شد و اعتراف کرد که حتی رئیس پلیس تهران بر اثر کتکی که خورده در بیمارستان بستری شده است. پیش از این تشریح کرده‌ام که چرا معترضان در همان روز کار را تمام نکردند و چرا از موضع پیروزی نظامی خود عقب نشینی کردند. در اینجا قصد ندارم که مجددا آن دلایل را یادآوری کنم.

امروز جنبش سبز نیازی به تسخیر مجدد خیابان‌ها ندارد. بلکه پیش از آن نیاز به تعیین اهداف خود و استراتژی دستیابی به آن‌ها را دارد. زمان آن فرا رسیده که رهبران جنبش نظرات گوناگونی که در ده ماه پس از انتشار منشور جنبش سبز طرح شده را به شکلی مدون جمع بندی کنند. زمان اجرایی شدن تک تک بندهای این منشور فرا رسیده و باید راهکار عملی آن به اطلاع همه هواداران جنبش برسد. از رهبران جنبش امروز انتظاری فراتر داریم. هر زمان اراده کنیم، خیابان در تسخیر ماست. نگرانی ما تسخیر خیابان‌ها نیست. ما به بعد از تسخیر خیابان می‌اندیشیم. آیا برنامه‌ای برای پس از تسخیر داریم؟

جایگاه امروز جنبش سبز چیست؟

در راهپیمایی عظیم بیست و پنجم خرداد هشتاد و هشت که به راهپیمایی اول سکوت معروف شد، در آخرین ساعات، مردم با شعار «فردا ساعت پنج، میدون ولیعصر» قرار راهپیمایی 26 خرداد را گذاشتند. وقتی در ساعات پایانی همان شب، تلویزیون و رادیو خبر از تجمع ارازل و اوباش حامی احمدی‌نژاد در ساعت 4 عصر 26 خرداد در همان محل میدان ولیعصر داد، همه سبزها به خوبی فهمیدند که دولتی ها قصد مصادره جمعیت میلیونی به نفع محمود کودتاگر را دارند.

از صبح بیست و ششم، همه نگران بودند. روزنامه‌های دولتی تهران، خبر تجمع دولتی را با درشت‌ترین حروف چاپ کرده بودند. حرکت اتوبوس‌های حامل ساندیس‌خورهای خودجوش، در خیابان‌های تهران کاملا مشهود بود. برخی از جمله خود من با خود فکر می‌کردیم که شاید قرار روز بیست و ششم خرداد اشتباه بوده. سبزها روز قبل تمام مسیر 12 کیلومتری میدان امام حسین تا میدان آزادی را سبز کرده بودند. فقط پر کردن میدان آزادی از جمعیت، نیاز به حداقل 700 هزار نفر داشت. چرا باید برای فردای آن روز در میدان کوچکی مثل میدان ولیعصر قرار می‌گذاشتیم؟ ما سنگری به مراتب بزرگتر را فتح کرده بودیم. حال داشتیم در دام محمود می‌افتادیم. فقط برای فتح یک سنگر کوچک؟

خیلی زود، بعد از ظهر روز بیست و ششم خرداد فرا رسید. بخش جنوبی میدان ونک در تسخیر بسیج بود. سبزهای بی‌قرار یکی یکی و چندتا چندتا به بخش شمالی میدان ونک می‌آمدند و بر می‌گشتند. ناگهان زمزمه‌ای در میان سبزها پیچید. یک پیشنهاد جالب. چرا به جای حرکت به سمت میدان ولیعصر(جنوب) به سمت پارک ملت(شمال) نرویم؟ ظرف چند ثانیه پیشنهاد بررسی شد. هرکس در مغز خودش این پیشنهاد را سبک و سنگین کرد. پیشنهاد خوبی بود. وحی منزل نبود که در میدان ولیعصر جمع شویم. به سمت شمال راه افتادیم. اوایل فقط پیاده‌روهای دو طرف پر شد. ولی خیلی زود، سراسر عرض خیابان ولیعصر سبز شد. جلوی پارک ملت بیش از 500 هزار نفر بودیم. همان‌جایی که فائزه هاشمی بدون بلندگو سخنانی گفت که با وجود سکوت همگانی، کسی نتوانست آن را بشنود. از مرکز تهران هم خبرهای خوبی می‌رسید. سبزهایی که در مرکز شهر قرار داشتند نیز تصمیم مشابهی گرفته‌بودند. بجای آنکه به سمت میدان ولیعصر بروند، به سمت غرب، به سوی میدان انقلاب رفته بودند. خبر بد این بود که روبروی گردان عاشورا آنان را به گلوله بستند. اما تجمع پارک ملت مسالمت آمیز خاتمه یافت. دولتی‌ها رودست خوردند.

جنبش سبز یک جنبش عقلانی است. در لحظه تصمیم درست را می‌گیرد. رهبرانش را، خاتمی را، کروبی را و بیش از همه موسوی را دوست دارد. ولی در غیاب رهبرانش خودش برای خودش تصمیم می‌گیرد. نزدیک به دو سال از آن روزها می‌گذرد. طی این مدت چون رودی راه خود را باز کرده است. تغییر شکل داده، ولی زنده است. سنگی به نام سرکوب جلوی جنبش را گرفته است. آب در کمال آرامش دارد روی هم جمع می‌شود. نه غوغایی و نه هیاهویی. امروز جنبش دوران افزایش پتانسیل را تجربه می‌کند. ارتفاع آب بسیار زیاد شده است. دولت هر روز با سرکوبی جدید، سعی می کند که کیسه شن جدیدی بر این سد متزلزل بیافزاید. گویی غافل است از اینکه هرچه سد بلندتر باشد، هنگام شکستن، سیل عظیم‌تری به دنبال خواهد داشت.

جنبش سبز پیروز می‌شود. کمتر کسی است که در اصل این ادعا شکی داشته باشد. پس حواسمان را بر این هدف متمرکز کنیم. علیرضا پهلوی فوت شد؟ خدایش رحمت کناد. کاش مرگش به اندازه مرگ آیت‌الله منتظری تاثیر داشت. مهران مدیری کلیپ ماهواره را ساخت؟ شهرام همایون قهر کرد؟ انشاءالله روزی با هم آشتی کنند. فراموششان کنیم. فعلا ما به عنوان قطره‌ای از آب پشت این سد، نیاز به وحدت داریم. خیلی‌ها تلاششان را خواهند کرد تا این وحدت را برهم بزنند. اگر به آن‌ها اعتراض کنیم خواهند گفت که کار ما «انتقاد سازنده» است و شما سبزها تصمیم دارید بت بسازید و خود را فراتر از نقد بدانید. ولی در واقع هدف آن‌ها با شریعتمداری یکیست. قصدشان خالی کردن انرژی ما است. به آنان نیز اهمیت ندهیم. اگر واقعا به هدف مقدسمان یعنی آزادی ایمان داریم، باید بر هدف متمرکز باشیم. نگذاریم تنها رسانه‌مان، یعنی اینترنت را از ما بگیرند. چه از نوع ارتش سایبری باشند و چه از خائنین.

نابرابرى زن و مرد در محيط خانه



این مقاله با اجازه نویسنده از سایت سازمان آزادی زنان در این وبلاگ بازنشر شد.


نابرابرى زن و در ايران و افغانستان قانون است. نابرابرى زن و مرد را مى توان در روش زندگى اى ديد که در آن زن به مرور اعتماد بنفسش را از دست مى دهد. زندگى مشترکى که يکى يعنى مرد هدف و ديگرى يعنى زن وسيله است. اگر نابرابرى زن و مرد را در تمام عرصه هاى آن بسنجيم مى بينيم که اين نابرابرى همه جا هست و مبارزه با آن راحت نيست. نابرابرى زن و مرد رنگ و مليت نمى شناسد. براى همين وقتى به خانه يک خانواده آفريقايى هم مى رويد ممکن است همان صحنه اى را ببينيد که در يک خانواده سنتى ايرانى مى بينيد. منظورم همان صحنه اى است که مرد نشسته است و با شما يعنى مهمان خوش و بش مى کند و زن مشغول خدمات دادن به خانواده بعلاوه شما است. مى بينيد که زن در عين حال که دارد غذا را آماده مى کند، براى شما و بقيه چاى و ميوه (بنابر سطح درآمد و زندگى) مى آورد. بعد از غذا اگر شب باشد بايد ظروف را بشويد و بچه ها را بخواباند و بعد از اين همه کار و خستگى اگر در رختخواب دست به نافرمانى در مقابل خواست مرد که سکس مى خواهد بزند، اگر کتک نخورد مورد سرزنش قرار مى گيرد.
وقتى از برابرى زن و مرد حرف زده مى شود کمتر کسى جرأت مى کند به صراحت از نابرابرى زن و مرد دفاع کند. بعضى ها حتى تحت تاثير شرايط و فرهنگ اروپايى، در ملا عام سعى مى کنند عکسى از زندگى شخصى شان نشان دهند که بيننده نتواند عمق نابرابرى رابطه را ببيند. ولى کافى است فقط به خانه آنها برويد تا چهره واقعى رابطه شان را ببينيد. حتما شما هم به خانه اى رفته ايد که در نمايش برابرى، مرد سعى مى کند از شما پذيرايى کند. چرا که خانم مشغول خواباندن کوچولوست و بقول آقا، بچه شان امشب هوس کرده که مامانش او را بخواباند. ولى از همان ابتدا با پرسش هايش از خانم مى فهميد که ايشان چقدر در خانه برابر با زن عمل مى کند. از ابتداى پذيرايى بايد از همسرش بپرسد که قوطى چايى و پيش دستى و غيره کجا هستند. 

ولى در اين دنيايى که بر اساس نابرابرى ها تنظيم شده، حتما شما هم به خانه هايى رفته ايد که رابطه برابر در آن حاکم است. يعنى با عکسى متفاوت از آنچه که در بالا توصيف شد مواجه شده ايد. يعنى مرد غذا درست مى کند و يا با هم کارهاى خانه را انجام مى دهند. لابد فکر مى کنيد که مردان اين خانه ها متفاوت اند. همه آنها تربيت متفاوتى داشته اند و يا از ابتداى زندگى مشترکشان به اين نابرابرى واقف بوده اند و تصميم گرفته اند که مانع از عملى شدن چنان رابطه اى شوند. آرى مى بينيم که خانواده هايى هم هستند که به دلايل متفاوت روش زندگى سنتى را ندارند. متاسفانه بيشتر مادران به طبعيت از قوانين و شرايط اجتماعى جامعه نتوانستند به پسرانشان به اندازه دخترانشان فشار بياورند که غذا پختن را ياد بگيرند. پسران را مجبور نکردند که اتاقشان را تمييز کنند. از آنها نخواستند که خانه را جارو بزنند و يا دستشويى را تمييز کنند. براى آنها خانه هميشه تمييز بوده است و از اين به بعد هم بايد تمييز باشد.
در ايران قانون و سيستم مطابق و مدافع مردسالارى است و زن حقى ندارد. تنها مردان نيستند که در زندگى نابرابر زن و مرد در خانه نقش بازى مى کنند. چرا که هر رابطه اى دو سر دارد و زن و مرد هر دو حامل فرهنگ مردسالارند. زنان نيز با بزرگ شدن در اين نابرابرى و با اين فکر که تا بوده همين بوده اين نابرابرى را محک مى زنند. زنان اگر بخواهند مى توانند تن به اين نابرابرى ندهند و با آن مبارزه کنند. مشخص است که مبارزه با اين نابرابرى در محيط کوچک خانه آسان نيست ولى اگر زنان و مردان بدانند که برابرى در عمل چه لذتى دارد، آنوقت حاضر خواهند بود که به اين سختى تن دهند. در ضمن اگر زن و مرد اين واقعيت را ببينند که در چنين زندگى نابرابرى عشق دوام نخواهد آورد، هر دو سعى خواهند کرد که آنرا تغيير دهند. همانطور که در جامعه زنان و مردان مترقى تنها با مبارزه مى توانند قوانين برابرى زن و مرد را به کرسى بنشانند. در محيط کوچک خانه هم برابرى تنها و تنها از پس مبارزه با نابرابرى حاکم امکان پذير است. مبارزه اى که زن و مرد بايد فعالانه در آن شرکت کنند. صبر کردن تا روزى که در دنيا برابرى همه انسانها قانونا به رسميت شناخته مى شود و اميد به اينکه در آن روز زنان نيز در خانه خدمتکار مردان نخواهند بود، چرا که بخش اعظم کار خانگى به دوش جامعه خواهد افتاد، تنها کمک به بقاى مناسبات نابرابر در رابطه بين زن و مرد است. زنان و مردان با مبارزه در زندگى شخصى شان، با تن ندادن به نابرابرى در عمل، به بوجود آمدن شرايطى که قانونا زن و مرد با هم برابر باشند کمک مى کنند. البته بايد گفت که اين مبارزه براى زنان ايرانى خارج از ايران امکان پذير است چرا که با قانون مردسالار مواجه نيستند. يعنى شرايط اجتماعى براى آنها فراهم است. متاسفانه زنان در ايران ابتدا بايد با قوانين ضدزن مبارزه کنند تا بعد بتوانند با فرهنگ مردسالارى که در خانه هم به آنها سنگينى مى کند دست به مبارزه بزنند. در ايران مبارزه براى برابرى زن و مرد از کانال مبارزه با رژيم اسلامى و قوانين و فرهنگ و سنن و اخلاقيات کهنه اسلامى و ملى مى گذرد. مرگ جمهورى اسلامى سکوى مبارزه با فرهنگ مردسالار خواهد بود

مردمسالاری با دین ناسازگار است یا با حکومت دینی؟

می‌دانیم که دین مقوله‌ای سنتی است، بر خلاف مردمسالاری که پدیده‌ای مدرن محسوب می‌شود. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت اگرچه دخالت دین در سیاست امری شدنی است و تجارب زیادی نیز از مداخله مستقیم دین در سیاست در طول تاریخ وجود دارد، ولی دخالت دین در سیاست با پدیده‌ای مدرن مانند مردمسالاری ناسازگار است. به عبارت بهتر حکومت‌های دینی به وجود می‌آیند، ولی مردمسالار نیستند.

تجربه تاریخی ملل گوناگون نیز این ادعا را ثابت کرده‌است. تاریخ جهان موارد زیادی از دخالت دین در سیاست را سراغ دارد که همه آن‌ها به دیکتاتوری‌های فردی بسیار خشن منجر شده است. از فرعون مصر تا جمهوری اسلامی ایران همواره برخی از زمامداران مدعی نوعی رابطه و حق دینی و گاه حتی مدعی ربوبیت و خداوندگاری بوده‌اند. محصول چنین ادعایی هرگز مردمسالاری نبوده است.

«مردمسالاری دینی» یا به عبارتی دموکراسی مبتنی بر دین، نظریه‌ای که در ایران سید محمد خاتمی از مدافعان سرسخت آن به شمار می‌رود، عملا حتی یک نمونه اجرا شده و عینی در طول تاریخ ندارد که به عنوان مثال و نمونه‌ای برای اثبات قابل اجرا بودن آن به جهانیان معرفی شود.

ولی آیا مردمسالاری الزاما مغایر دین‌داری است؟ به عبارت دیگر آیا طرفداران مردمسالاری حق دارند تحقق مردمسالاری را در مخالفت با دین بجویند؟ پاسخ ما به این پرسش منفی است. ایالات متحده آمریکا نمونه عملی جدایی رسمی دین از سیاست، در عین تاثیر دین بر سیاست است. در این کشور تنها 10% از مردم خود را بی‌دین می‌دانند. تاثیر مذهب بر سیاست در این کشور تا آن‌جا است که هنوز تدریس «نظریه تکامل» در بسیاری از ایالات، با محدودیت جدی مواجه است. از دیگر سو شعار رسمی کشور که بر روی اسکناس‌های دلار نقش بسته است، جمله‌ای با این مضمون است:«ما به خدا ایمان داریم!» ولی ظاهرا این ایمان اثری بر تحقق مردمسالاری در این کشور نداشته است.

اما در جمهوری اسلامی ایران، جمله‌ای از سیدحسن مدرس بر اسکناس‌های ده تومانی خودنمایی می‌کند. «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما است!». ملاحظه می‌شود که ایمان به خدا، به خودی خود تعارضی با تحقق مردمسالاری در جامعه ندارد. بلکه اداره حکومت بر اساس ایمان است که موجب دیکتاتوری می‌شود. همواره کسانی وجود دارند که به حق یا به ناحق، خود را باایمان‌تر از سایرین حس کرده و به همین لحاظ برای خود حقوقی مضاعف متصور شوند. این حقوق می تواند نه تنها شامل حق ستاندن جان دیگران، که حتی روش جان ستاندن(سنگسار، خراب کردن دیوار بر سر محکوم، انداختن از بالای بلندی،...) نیز بشود.

هم همایون برای من محترم است و هم مدیری. فقط لعنت به احمدی نژاد

شهرام همایون به درست یا به غلط مورد احترام گروهی از ماست. مهران مدیری نیز مورد احترام گروه دیگری از ماست. میان این دو خواسته یا ناخواسته جنگی در گرفته است. چرا ما داریم دخالت می کنیم؟
کمتر کسی از میان ما دیگری را از نزدیک دیده و یا می شناسد. بجز همکاری در بالاترین هیچ ارتباط کاری دیگری با همدیگر نداریم. همه ما یک هدف مشترک داریم و آن هم آگاه سازی همزبانانمان است. چرا ما به یکدیگر فحش می‌دهیم؟
هزاران نفر در ایران نشسته‌اند و با هزار بدبختی فیلترها را شکسته‌اند و خودشان را به بالاترین رسانده‌اند. امید آنان این بوده که از تازه‌ترین و مهم‌ترین اخبار و رویدادهایی آگاه شوند که از طرق معمول(صدا وسیما، سایت‌های رسمی،.....) به آن دسترسی ندارند. خیلی از آنان (به دلیل سرعت مسخره ولی واقعی 4 یا 5 کیلوبایت بر ثانیه دایل‌آپ ایران) نه آن فیلم مدیری را دیده‌اند و نه پاسخ همایون را. این دعوا به مخاطبین بالاترین در ایران چه ربطی دارد؟
از وقتی فیلم مدیری در اینترنت پخش شده تا کنون(فقط طی دو روز) ده ها نفر دیگر اعدام شده‌اند. کودتاچیان و اعدام کنندگان در حالی که ما داریم یقه همدیگر را پاره می‌کنیم، مشغول خونریزی هستند. ما چرا خفه شده ایم؟

ایرج‌میرزا می‌گوید:
دونفر دزد، خری دزدیدند/
سر تقسیم به هم جنگیدند/
آن دو بودند چو گرم زد و خورد/
دزد سوم خرشان را زد و برد!/
دوستان خوبم. دزد سوم مشغول دزدین خر ماست. فرق ما این است که آن خر ارث جد و آبادی خودمان بوده. از کسی ندزدیده بودیم آن را. نمی‌خواهیم به این زد و خورد خاتمه بدهیم و دزد را رسوا کنیم؟
مهران مدیری و شهرام همایون برای من محترم هستند. چون گروهی از دوستانم به این و گروهی دیگر به آن احترام می‌گذارند. ولی اگر قرار باشد من و دوستانم را از هدفی که برای خود انتخاب کرده‌ایم منحرف کنند، دیگر برای هیچ کدام آنها احترامی قائل نخواهم بود. آیا با من موافق هستید؟

این پست را اختصاص می دهم به پاسخ نظرات پست قبلی
darmangah گفت...

دوست عزیز،

من فکر کنم جز گروه سوم شما باشم، هر کاری میشد را انجام دادیم چه در شهرمان چه دم در سازمان ملل و چه با نوشتن در بالاترین و...، من قبول دارم که گروه‌هایی‌ مثل مجاهدین الان روی قوز افتاده اند و به باقی‌ اجزای این جنبش بد بینند و بعضا ممکن است موضعی بگیرند که با مصالح کلی‌ جنبش نخواند، اما من یک دلیل دارم که مثل شما نمیتوانام یک سر این گروه‌ها را بکوبم و آن این است که ما بابت سکوتمان در روزگاری که این گروه‌ها به دست رژیم اسلامی سرکوب میشدند مسئولیم، جوانان و نوجوانان پاکی‌ که عضو این گروه‌ها بودن و به جرم‌های ساده‌ای مثل توزیع نشریه کشته شدند، هیچ گاه در زمان خود آن همدردی که ما امروز برای ندا و اشکان و شهرام فرجی و علی‌ موسوی نشان میدهیم، از اکثریت مردم آن سالها دریافت نکردند، بلکه شاهد بودن که اکثریت ملت با سکوت یا از روی ناا آگاهی‌ یا از روی ترس، اعمال رژیم را در قصابی آنها تائید کردند. بنابراین ما یا پدران ما بابت سکوتمان بر ظلمی که به آنها رفت مسئولیم و من شخصاً فکر می‌کنم آنها حق دارند کمی‌ عصیانگر و بی‌ اعتماد باشند.

در مورد موضع گیری خاتمی، هم خاتمی کار درستی‌ می‌کند که با گذاشتن این شروط ساده نشان میدهد که رژیم حتا از برآورده کردن بدیهی‌‌ترین پیشنیاز‌های مملکت داری مثل انتخابات عاجز است، هم طیف طرفدار اصلاحات مثل شما و من کار درستی‌ انجام میدهد که از موضع خاتمی دفاع می‌کند و هم طیف‌های رادیکال تر جنبش کار درستی‌ میکنند که با کوبیدن خاتمی اعلام میکنند این شروط بسیار کمتر از انچیزیست که ما می‌خواهیم. برای پیش بردن موفق اهداف جنبش همه ما ولو اینکه عملمان متضاد است در جای خود لازم هستیم، یادمان باشد که در یک بازی مثل آنچه ما پیش رو داریم بدترین کار برای سربازان یک لشکر این است که همگی‌ پشت سر مسول مذاکره جنبش حرکت کنند، مسول مذاکره‌ای که مجبور باشد خودش در نوک پیکان خواسته‌های جنبش بایستد قدرت بسیار ضعیفی خواهد داشت، بر عکس وقتی‌ عده زیادی از مذاکره گر‌ جلو بزنند و او پشت سر آنها حرکت کند، او میتواند بر سر میز مذاکره امتیازات بیشتری از دشمن طلب کند برای راضی‌ کردن طیف‌های جلو افتاده جنبش. تا وقتی‌ جنبش دوم خرداد با استراتژی "فشار از پایین چانه از بالا" پیش میرفت موفق بود، ولی‌ وقتی‌ استراتژی به "آرامش فعال تغییر کرد و قرار شد مردم پشت سر رهبران حرکت کنند عملا رهبران دوم خردادی تمام قدرتشان را از دست دادند.

پاسخ شاهین
همانطور که گفتم اگر خود را از گروه سوم می دانید، دستتان را هم می بوسم. در مورد مجاهدین حرف و حدیث زیاد دارم و در مجموع با نظرتان در مورد آنان مخالفم. مجاهدینی که من می شناسم کسانی بودند که اقلیت بودن طرز فکرشان را نپذیرفتند. چنانکه هم اکنون هم حاضر نیستند بپذیرند. اینکه روزنامه فروشی را به جرم اصرار بر مجاهد بودن در زمان جنگ اعدام کردند، هم اگر چه کار درستی نبود، ولی حداقل قابل درک بود. زمان جنگ موقعیت خاص خودش را دارد. قوانین عادی و عرف عادی در زمان جنگ کنار می رود. فرض کنید کسی در سال 2002 یا 2003 در خاک آمریکا و توسط پلیس آمریکا به اتهام توزیع روزنامه های القاعده در سال 1998 دستگیر شده و خود را عضو القاعده معرفی نموده و بر موضع القاعده بودنش هم اصرار داشته است. فکر می کنید پلیس آمریکا مثل یک متهم عادی ابتدا حقوق او را به وی یادآور می شد و اجازه می داد با وکیلش تماس بگیرد؟ جنگ که این سوسول بازی ها را نمی شناسد. باز اعلام می کنم که با اعدام های گسترده 67 مخالفم و اصلا قصدم تبرئه حاکمیت آن موقع نیست. ولی اقدام حاکمیت را نادرست و در عین حال قابل درک می دانم. در مورد تکثر سلایق حق با شماست. ولی تکثر سلایق با تکثر عملکرد فرق دارد. برای مثال وقتی من و شما و حمید و برزو هدف و ماموریت نظامی روشنی داریم که درآن زمان نقشی تعیین کننده دارد، بدیهی است که باید ساعت هایمان را با هم تنظیم کنیم. البته می توانیم ساعتها بنشینیم و با هم بحث کنیم که ساعتمان را باید بر روی وقت شهر کدام یک مان تنظیم کنیم. ولی نتیجه چنین بحثی بخصوص اگر فرسایشی باشد شکست عملیات است. امروز و در شرایط فعلی بحث بر سر اشتباهات کوچک و بزرگ رهبران جنبش فقط یک بحث انحرافی است. دو یا سه روز پیش مطلبی در همین وبلاگ نوشتم که در بالاترین هم داغ شد. در آنجا تحلیلم از سخن و شروط خاتمی را گفته ام و تا کنون نیز نشانه ای بر اشتباه بودن تحلیلم ندیده ام.

Prostho1 گفت...

‫دوست عزیزمان، ‫درمانگاه، به روشنی جان کلام را به قلم آورد. نکته آن است که برای رسیدن به تعادلی پایدار به تمامی این نیروها − شاید به غیر از گروههای اول و دوم که عملا از بازی خارجند − نیازست. دموکراسیهای غربی نمونه خوبی از عملکرد این نیروهای متنافر و گاه غیرعقلایی هستند. اگرچه وجود جریانات اکتیویستی و احساساتی، با ایرادهای گاه کودکانه و غیرمعقولشان، سخت ناساز با ساختار آهنین بروکراسی دموکراسیهای جاافتاده ی غربی به نظر می آید، اما همین گروهها نقش سازنده یی در حفظ سکان نیروهای سیاسی بازی میکنند. چنین ساختاری به گونه یی ذاتی گردش حداکثری سکان به چپ یا راست را ناممکن میسازد.

پاسخ شاهین
آقای موسوی به روشنی همه ملت را (بجز مجاهدها) در صورت تمایل خودشان، عضو جنبش دانسته است. مشکل اینجاست که اینان خودشان خود را عضو جنبش نمی دانند و به صراحت نیز این موضع را اعلام می کنند. ما چکار باید بکنیم؟ التماسشان کنیم که عضو جنبش باشند؟ امروزه یک جوان 18 ساله هم اگر خود را عضو جنبش بداند، می داند که از او در هر لحظه انتظار چه کاری می رود. فرقی ندارد که ساکن مالزی است، در روز عاشورا در خیابان است، در حال صحبت در جمع فامیل در یکی از روستاهای ایران است و یا در سلول انفرادی بند 240 اوین. لازم نیست کسی برایش توضیح دهد. خودش می داند چگونه بیشترین کمک را باید به جنبش بکند. ولی این دوستان......

انجمن مدافع دموکراسی در ایران گفت...

دوست عزیز از مطلب بسیار زیبائی که نوشتی بسیار ممنون. اما, بعد از 32 سال اشتباه کاری, سکوت در جائی که میبایستی فریاد میزدیم و انتقاد میکریم, ما را به اینجا رساند. اگر هم مجددا سکوت کنیم و خود را (با عرض پوزش) گوسفند وار تسلیم رهبران کنیم, زمانی بخود خواهیم آمد که 32 سال دیگر سپری شده. پس فکر نمیکنید که دقیقا با درس آموزی از خطاهای گذشته باید وتکرار میکنم که باید انتقاد کنیم چون اگر نکنیم چه فرقی خواهد بود بین ما و ذوب شدگان در ولایت وقیح. همچون کوه جامد و منسجم بودن مهم است و نه مانند آب روان بودن, زیرا که آبرا در هر ظرفی میتوان ریخت چون که ذوب شده. ما هرگز ذوب نخواهیم شد نه برای این شخص و نه برای آن شخص.

پاسخ شاهین
زبان هرکس می گوید اعضای جنبش نباید انتقاد کنند لال شود. همه ما می دانیم انتقاد چیست. رهنورد و موسوی هم به صراحت گفته اند که حاضرند انتقاد شوند. ولی در عین حال همه ما هم فرق انتقاد را با لودگی و تمسخر می دانیم.

daraisgreen گفت...

ضمن تایید حرفهای دوستان، قدری متعجبم از میزان حساسیت و برخورد منفی شما با گنجی! او اشتباهات، تناقضات و بداخلاقی هایی دارد، مثل همه ی ما، اما فکر نمیکنید اگر ما جای او بودیم کی و کجا دسته دسته اعتراف نامه ها را امضا کرده بودیم و نیز با در نظر گرفتن کارکرد او در ارتباطات مثبتش با روشنفکران دنیا برای جلب حمایت از همین جنبش سبز، به نظرم قدری دارید تند میروید. شاید بهتر باشد بیشتر او را مرور کنید.

پاسخ شاهین
من برای آقای گنجی احترام زیادی قائلم. اگر تنها شاهکار او آن اعتصاب غذای شجاعانه بود نیز، او لایق قهرمانی ملت بود. برای همین هم نام او را اختصارا نوشتم. ولی قبول کنیم که گنجی وقت ناشناس است. در زمانی که اصلا انتطارش نمی رود به قول زیبا کلام، «با یک پیچ تند» چنان ویراژی می دهد که کل رشته تیم پنبه می شود. گنجی از وقت ناشناسی اش در نقد هاشمی درس نگرفت. او هنوز هم وقت ناشناسی می کند. همین چند وقت پیش بود که بعد اط سالها یادش افتاده بود که امام زمان را نقد کند. وقتی کسی به نمایندگی از جنبش سبز در محافل جهانی اعتراض می کند و جلوی سازمان ملل بست می نشیند، اینگونه القا می شود که موضع وی موضع جنبش است. تا اینجای کار هم عیبی ندارد. ایراد از جایی شروع می شود که نظراتش شخصی اش مثلا در مورد همین امام زمان، در داخل و توسط دستگاه تبلیغاتی حکومت به عنوان موضع رسمی جنبش سبز تبلیغ می شود. و از این طریق کلی سرکوب جدید و ریزش جدید برای جنبش به ارمغان می آید. نقد من به آقای ا.گ از این جنس بود

. گفت...

نویسنده محترم وبلاگ لطفا به سایت خبرنگاران سبز یک ایمیل بزنید. با سپاس

پاسخ شاهین
یا من کند ذهن هستم و یا شما فراموش کرده اید نشانی بدهید. اگر آدرس ایمیل بدهید در خدمت خواهم بود

Mirza Taghi گفت...

یک:

ظاهراً دسته ششمی هم هست که با طرز تفکر شابلونی و کلیشه وار هم نوعان و هم میهنان‌شان را دسته بندی میکنند و تصویری بسیار ساده و سپید‌سیاه از آنان دارند و احتمالا در این دید قالبی آنها پیچیدگی‌ و فردیت نمی‌گنجد. نویسنده این سطور هم از فعالان جنبش سبز بوده و هست و هم در همایش ایرانیان در تابستان گذشته شرکت کرده که بیشتر شرکت کنندگان در آن ایرانیان شریف، وطن دوست و کوشای خارج از ایران بودند و بعد از تجربه ماهیت همایش و افتضاح گردانندگان در همان روز اول از ادامه شرکت سر باز زدند.

دو:

معتقدم تنها کسانی‌ از دایرهٔ جنبش دموکراسی خواهی‌ بیرون هستند، که عملا به موجودیت و عقیده‌ی دیگران ارزشی قائل نیستند. سازمان مجاهدین در کلیتش تبدیل به یک گروه فرقه مانند و نابردبار شده است، از این رو با موضع نویسنده نسبت به این گروه موافقم، با ذکر این مطلب که آغوش دموکراتها و قانونمداران واقعی‌ ایرانی‌ باید در برابر افرادی که تفکر مجاهدین اصیل را دارند ولی‌ در عمل بردباری سیاسی نشان میدهند و رای اکثریت و احترام به حقوق اقلیت را تمکین میکنند، باز باشد.

با احترام

پاسخ شاهین
من به دسته دوم ارادت دارم. می دانم که در یک عمل انجام شده قرار گرفتند. به قول معروف «چی فکر می کردند و چی شد!» منظورم گروهی که از ادامه همایش منصرف شدند(مانند شما و سایر ترک کنندگان روز اول) و یا آنها که اعتراضشان را نشان دادند (امثال نجابت) نبود. در مورد دوم کاملا همعقیده هستیم.

ایرانزمین گفت...

سلام به دلسوزانه ایرانزمین و ایرانیان
جوانی ۳۰ ساله هستم که در غربت گرفتارم و حاضرم جان در راه وطن بگترم با اینکه ۱ پسر و خانمی دارم که جان من هستند
از بد از اتفاقاته انتخابات تا به حل در پی‌ اطلاع رسانی به هموطنان در خارج و در ایران هستم البته تا آنجایی که توان و تفکراتم اجازه میدهند
اما در این وسعت چیزی به فکرم آماده که فهمیدم البته بنده یکی‌ از اتمهای ملت ایران هستم خواهشاً از بنده دلخور نشوید که حرف دل‌ و اندیشیم را برایتان بین می‌کنم
آن چیزی که من بهش رسیدم این است که ما باید خود را جدا از ایرانیان داخل بدونیم هروقت این اتفاق در تفکرمن افتاد این همه زیاده خواهی‌ از بیرون نمیتوانیم بکنیم چونکه هرجور هم که باشد ما مستقیم در این قاضی‌ نیستیم جان ما نیست که در خطر است
هیچوقت خود را قهرمان این جنبش نبینیم
هممون در خارج از کشور میدونیم که این کلیشهیی که خودمان با دست خود ساختیم مثل (ایرانیها که با هم نمی‌تونن اتحاد داشته باشن ) یا ملت ایرانو باید گرسنه نگاه داشت یا خیلی‌ شنیدم حتا در روزهای خرداد که نه بابا هیچ اتفاقی‌ نمیفته میزنن مردمو بعدشم تموم می‌شه
فکر کنم بس باشه نه
خلاصه اینو می‌خوام بگم که باعث کنیم دنبال یک قهرمان بگردیم مثل رمبو که بید وسطه میدون جر بزنه و یه روز آخوندارو بندازه بیرونو ماهم همه برگردیم پهمنو بندازیم رو همو تو ایران حالشو ببریم
اما خودمون مثل کبک کلرو کردیم تو برف میگیم بذار اونا لنگش کنن ما برمی‌گردیم
که خجالت آور است این فکر
اینهارو بنده ایرانی‌ نمیدونم
متاسفانه
اما به جای اینکه دورو برتونو نگاه کنین در هر کشور اروپا ببینین که مردم چطور به اینجا رسیدن چطور مبارزه کردن چطور دست به دست همدیگر دادن چطور با هم رفتار کردند چطور فکرشنو روی هم گذاشتند
ما فقط شعر میدیمو کار دیگری نمی‌کنیم
اگر ایران برامون انقدر مهم اگه جنگلش نباید بسوزند اگر خاکش نباید به لجن تبدیل بشه اگر ثروتش نباید با غارت بره اگر هموطنمن نباد پای در برند و زندگیشون به حالت عادی برگرده اگر ورزشش باید باشه در جهان اگر همهٔ اون چیزیی‌ که پدرنمن با هزار زحمتو پشتکار برامون درست کردندو کورشمن از جان مایه گذشت و می‌خواهیم برداشتش کنیم
اگر ایران سریع در جهان باید باشا اگر ایران سرهٔ من و تو هست بیاو از این کارها دست بکش خود را همه‌جا ایرانی‌ معرفی‌ کن
مثل ندا که جان داد مثل سهراب مثل امیر مثل ترانه و همهٔ آنهایی که از داخل ایران ایرانرو به جهانیان شنسوندند که الان درین باهاش پوز میدین که بله ایران اونی نیست که آخوندا نشون دادن نه ایران همینه که ۲ ساله پیش دیدین
پس فقط آخوندا نیستن که حق ماهارو پایمال می‌کنن اگر من او‌ تو خود را ایرانی‌ معرفی‌ نکنیمو تلاش برای آزادی نکنیم
به جایی‌ نمی‌رسیم و این لاشخورهای به عبارتی غیر ایرانی‌ و بی‌وفا به ممه وطن زجر کشیده دستشان باز تر خواهد شد و دیگر نه آثاری از ایران خواهد منو نه من و تو
بد از این که ایران را از ذلت آخوندی خارج کردی می‌تونیم دنبال رئیسش بگردی باور کن در خود ایران صدها نفر هستند که ایران رو از کوروش داریوش بیشتر دستدرندو این مملکترو آباد تر خواهند کرد اینهارو که در تلفن. میبینیم یه چندتا خوب بینشون هست اما بازهم هستند
لپ کلم هموطن همبستگی‌ همبستگی‌ همبستگی‌
اگر یادتون باشه بچه بودیم که کارتونی بود که نشون میداد کوسیی با ماهی‌ها حمل می‌کنه و اونارو میخوره تا روزی که ماهی‌ها با هم جم شددندو شکل ماهی بزرگتری از کوسه شدند و کوسه تا آنهارو دید چاره‌ای جز فرار نداشت

رنجنم
اما جرم فقط یک چیز نیست آنهم عشق است عشق به میهن عشق به عاشقانه میهن و عشق به زندگی‌ در میهن با همیهنان

مهر ایران به دل‌ دارمو
ریچهٔ من در آن خاک
با همه جراتو جانم کنم میهن از ذلّت پاک
ایزدم‌ای اهورا رخصت که در این راه ندارم هیچ بک
که من ایرانیم
نود ارشو کاوه
زکه ارث کورشش آزاده آباد

هموطنانم عاشقانه مبارز باشیم
به امید آزادی و ابدی ایرانزمین و جشن سرور در میهن


پاسخ شاهین
این نرم افزار را به شما معرفی می کنم.

keyvan گفت...

مشگل سبزاللهی مثل شما اينه
خودتون از نوچه ها خامنه اي بهتر ميدونيد
اما در واقع يکي هستين
نه عقيده به آزادي بيان لغو مذهب رسمي داريد
کشتار دهه 60 ماست مالي ميکنيد
چون به نفعتون نيس واقعيت مشخص بشه
چون پاي رهبرهاي مقدستون گيره
مغلته ميکنيد آمريکا کشور مذهبي هست
اما اگه آمريکا کشور مذهبي بود
الان حالش روز مثل ما بود
تجاوز به عايشه با بهانه مادرتون
10 ساله بود توجيه ميکنيد

پاسخ شاهین
در مورد سال 67 شما را ارجاع می دهم به اولین پاسخ در همین پست. در خصوص مذهبی بودن کشور ایالات متحده پیشنهاد می کنم این مطلب را از ویکی پدیا بخوانید. در خصوص ازدواج با کودکان من فقط یک واقعیت تاریخی را بیان کردم. تا 70-80 یال پیش حتی در شهرهای بزرگ سن ازدواج دختران بسیار پائین بود. حدود 10 سال(تخقیق علمی نکرده ام پس از من مدرک نخواهید!) بنابراین کسانی که به پیغمبر اسلام بخاطر ازدواج با یک کودک ایراد می گیرند، تاثیر فرهنگ را بر سن ازدواج انکار کرده اند.
Mo گفت...

Ba Salam,damat Gharm....be ghol kordi,Dass khosh

پاسخ شاهین
متشکرم. این نرم افزار را به شما معرفی می کنم.

علی فهیم نیا / Əli Fəhimniya گفت...

سلام دوست عزیز. در صورت امکان دعوت نامه ی سایت بالاترین رو برای من بفرست تا بتونم فعالیت کنم:afastronomy@gmail.com
با تشکر
یک مبارز

پاسخ شاهین
دعوتنامه ندارم. ولی یکی از پستهای وبلاگتان را در بالاترین لینک کردم که رای خوبی هم آورد
dreaming-of-babylon گفت...

به تظر من گروه 4 و 5 رو می شه براحتی در هم ادغام کرد چون از یک جنسند.
گروه 2 مهوع ترین هستند

پاسخ شاهین
البته این عقیده هم کاملا محترم است.




دو آتشه تر از مسعود رجوی، پرکارتر از حسین شریعتمداری

خارج نشینان ایرانی تبار پنج گروهند. گروه اول آنانی هستند که ایران و ایرانی را کلا فراموش کرده‌اند. شاید هنوز مادر بزرگ یا عمه‌ای در ایران دارند و یا شاید ندارند. شاید تلفنی به ایران می‌زنند و شاید هم نمی‌زنند. شاید سالی، دو سالی، چند سالی یکبار برای خرید تخته گلیمی و دیداری با اقوام باقیمانده در ایران به ایران می‌آیند و یا نمی‌آیند. سیاسی نیستند و با سیاست در ایران کاری ندارند. به طور کلی کنده‌اند. ما را با این دسته کاری نیست.

گروه دوم آنانند که بلیط رایگان سفر به ایران را از همایش ایرانیان مقیم خارج از کشور می‌گیرند. کرایه هتلشان در تهران را هم دولت از جیب کودکان بدون انگشت روستای گاودانه می‌دهد. شام و نهار بیت‌المال هم به راحتی از حلقومشان پائین می‌رود. بد نمی‌گذرد. دیداری هم با فامیل تازه کرده‌اند. جلوی دوست و آشنا هم قمپزی در کرده‌اند. وقتی هم برگشتند به کشور محل اقامتشان، در محافل خصوصی انتقادک روشنفکرانه‌ای هم می‌کنند. خاتم‌ها و قالیچه‌های اهدایی را هم به پول نزدیک می‌کنند. ما را با این دسته دوم نیز کاری نیست. زیانشان همان چند هزار دلاری است که از جیب خالی مردم فقیر سیستان و بلوچستان و هرمزگان و کردستان خرجشان شد. دلارهایی که برای گاودانه پلی می‌توانست باشد. حتی نمی‌گویم کوفتشان شود. خیر. نوش جانشان.

دسته سوم کسانی هستند که خود را ایرانی می‌دانند. دلشان برای ایران می‌طپد. اگر راهی باز شود، اگر موقعیتی فراهم شود می‌خواهند برگردند. در ایران فامیل و دوست و آشنا دارند. بوی بد جویهای محله‌شان، بوی جگرکی سر کوچه پدربزرگشان در مشامشان است. جنبش سبز را که دیدند جانی تازه گرفتند. عکس میرحسین را تکثیر کردند. رای دادند. اعتراض کردند. همگام با بقیه هموطنانشان برای سهراب گریستند. ایفل را سراسر سبز کردند. صدای مظلومیت مردمشان را به گوش جهان رساندند. مطلب نوشتند. بالاترینی شدند. فعالیت کردند تا نام میدان شهرشان را «ندا» بگذارند. وقتی دیدند اینترنت ایران مسدود است، «اینترنت» ایرانیان شدند. نصیحت نکردند. به صدایی که از داخل ایران می‌آمد گوش کردند و برای این صدا «آمپلی‌فایر» شدند. در این آمپلی‌فایرگری خیانت نکردند. دمشان گرم. زن و مردشان را دستبوسم!

گروه چهارم گروه شارلاتان‌هاست! خودشان خود را اپوزیسیون حکومت ایران می‌نامند. مدعی هستند طی سی سال گذشته رنج‌ها کشیده‌اند و زخم‌ها خورده‌اند. روی هم ده هزار نفر هم نیستند. ولی چهل هزار عقیده مختلف دارند. ادعای آنها هفت آسمان را پاره می‌کند. دائما در لابی‌های آمریکایی دنبال «بودجه» برای مبارزاتشان هستند. دلارهای عربی نفتی را هم دوست می‌دارند. گاهی رادیو و یا تلویزیون 24 ساعته‌ای هم دارند و از آن طریق گدایی مدرن می‌کنند. گاهی هم که بازار گدایی و دریوزگی خراب است، پرچم و خروس قندی با نشان شیر و خورشید می‌فروشند. برخی از آن‌ها مجاهد راه صدامند. سابقه جنگ هم دارند. منتهی سابقه جنگ با کشور خودشان را! آدم هم کشته‌اند. ولی مردم بی‌سلاح ایران را. بمب هم ترکانده‌اند. ولی در میدان توپخانه تهران. اینان هیچ علاقه‌ای به تغییر رژیم و یا اصلاح آن در ایران ندارند. چون پول «اپوزیسیون» بودن را می‌گیرند. محل درآمدشان این است که اپوزیسیون باشند. از این راه نان می‌خورند. مرا با اینان نیز کاری نیست. زیانشان در این است که آبروی هرچه اپوزیسیون است برده‌اند. وگرنه به قول موسوی مردگان سیاسیند.

اما امان از گروه پنجم. بیائید اینان را خائنین به مردم نام نهیم. هر روز رنگی عوض می‌کنند. توهین می‌کنند. لودگی می‌کنند. میلیونها «الله‌اکبر» گوی بام‌های تهران را با لقب تمسخرآمیز «سبزاللهی» نام می‌برند. هماهنگی اینان با کیهان در هتاکی به سران جنبش مثال زدنی است. نسبت آن‌ها با کیهان شریعتمداری(کریم شیره‌ای دربار)، مثل دو بال یک هواپیماست. در ظاهر از هم دور هستند. ولی مثل هم عمل می‌کنند. برخی از آنان مانند ا.گ تصادفا با حسین شریعتمداری خاستگاه یکسانی هم دارند. هر دو عضو اطلاعات سپاه بوده‌اند. یک روز فیلشان یاد هندوستان نقد دین می‌کند. آنچنان درباره مضرات دین برای دموکراسی داد سخن می‌دهند که گویی آمریکا یکی از مذهبی‌ترین کشورهای دنیا نیست! آنچنان برای ازدواج عایشه 9 ساله در 1400 سال پیش دل می‌سوزانند که نه انگار مادربزرگ خودشان هم در سن 10 سالگی ازدواج کرده و این سنت ازدواج با کودکان تازه 70 سال است از شهرهای بزرگ این مملکت جمع شده! بحث اعدام‌های 67 می‌شود، دوآتشه‌تر از مسعود رجوی فریاد وااعداما برای مجاهدین خلق سر می‌دهند و خاوران دوست و خاوران خواه می‌شوند. در حالی که تا وقتی ایران بودند یاد خاوران نبودند. خاتمی سه شرط ناشدنی می‌گذارد که جیغ همه کودتاچیان را در می‌آورد، اینان می‌کوبندش و متهم به سازشکاریش می‌کنند. تا دیروز در ایران توبه نامه می‌نوشتند، امروز داد و افغان بر آورده‌اند که چرا میرحسین در فلان بیانیه‌اش به حد کافی به رهبر مملکت فحش نداده تا ایشان دلشان خنک شود! متاسفانه بیشترین زیان را به جنبش سبز، همین گروه می‌زنند.من با اینان فقط یک حرف دارم. چرا به هر آنچه که می‌گوئید عمل نمی کنید؟ موسوی و خاتمی و کروبی که بارها اعلام کرده‌اند مایل به رهبری جنبش سبز نیستند. لطفا شما برگردید به کشور و هدایت این جنبش را خیلی بهتر از اینان بر عهده بگیرید. ما شما را به عنوان رهبر جنبش قبول داریم. به شرطی که شجاعتی که موسوی نداشت را شما نشان بدهید. اگر این کار را بکنید قول می‌دهم هرکس به رهبری شما ایرادی گرفت توجیه کنم. اگر هم این شرط را قبول ندارید حداقل

مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان