برادر سپاهی من، دوست بسیجی من
در حالی این نامه را برایت می نویسم که چندروز دیگر چه بخواهیم و چه نخواهیم در خیابان انقلاب تهران رو در روی یکدیگر قرار خواهیم گرفت. تو برای حفظ نظامی که مقدسش میدانی سلاح به دست خواهی گرفت و من بی سلاح به میدان خواهم آمد.
به راستی چه شد که من اینچنین گمراه شدم؟ منی که پدرم در نبرد با رژیم پهلوی جان خود را از دست داد و برادرم در دوکوهه و فاو و خرمشهر شهید شد؟ چه چیز زیباتر از آن بود که دست در دست هم، پرچم انقلابمان را به دست بگیریم؟ چرا اینچنین به آنچه اعتقاد داری و اعتقاد داشتم پشت کردم؟ چه چیز غرور آفرینتر از آن بود که امید مسلمانان همه عالم باشیم؟ به راستی چرا امروز مسلمانان جهان را از این انقلاب ناامید میکنم؟ چه چیز برای من بیشتر از دستیابی به فنآوری هستهای ایرانی ارزش داشت که به خاطرش مقابل تو، مقابل برادرم بایستم؟ من پاسخت را خواهم داد برادرم. یک کلام. آزادی. آری آزادی ............این زیباترین کلمه.
خداوند انسان را دارای اختیار آفرید. خستهام از اینکه مصلحتها برایم تشخیص داده شوند. اگر به بهشت میروم باید به تشخیص خودم باشد و نه به زور. تصمیم گرفتهام به زور چماق هیچکس به بهشت نروم و هم به جهنم نیز. ولو اشتباه انتخاب میکنم، دوست دارم همانی که انتخاب کردهام از صندوق سرنوشتم بیرون بیاید. من نه غربزدهام و نه بیحجاب، نه طاغوتیام و نه منافق. من خود تو هستم. خواهر تو. برادر تو. فقط خودم برای خودم فکر میکنم. ولی و آقای بالاسر ندارم. من یک انسانم. تصمیمم را خودم گرفتهام. تنها تفاوتم با تو این است که اندکی پیش از تو فهمیدم که دارند از من سوءاستفاده میکنند. چندی پیش فهمیدم که خودم هم میتوانم بجای خودم فکر کنم. زمان درازی نیست که به این نتیجه رسیدهام که خداوند آنقدر قادر و قوی است که برای ظهور مهدیاش احتیاجی به کمک من و تو ندارد. اوست که پیامبرش را از کوچههای طائف به سلطنت بر قلوب انسانها میرساند. آری خداوند برای سلطنت ولیاش نیازی به جنایت کردن من و تو ندارد.
برادرم. من برای قدرت گرفتن کسی به خیابان نیامدهام. من برای ریاست و ولایت کسی خونم را نخواهم داد. من شرفم را و آخرتم را به دنیای کسی نخواهم فروخت. تو نیز برای ریاست و ولایت یک انسان دیگر، خواهرت را، برادرت را، رفیقت را نزن. نکش. سرکوب نکن. چه یخواهیم و چه نخواهیم، آزادی و مردمسالاری به میهن ما نیز خواهد رسید. تو شعبان جعفری قدرتهای پوسیده نباش. دیکتاتورها میروند و رو سیاهی به ساواکیها و گاردیها میماند.
یا تو در خیابان انقلاب خون من را بر زمین خواهی ریخت و یا من هدیه زیبای آزادی را به تو تقدیم خواهم کرد. اگر خون من را ریختی بازهم شرمگین نباش. اگر برادران و خواهرانت را برای حفظ قدرت و ثروت رهبر مقدست کشتی دل چرکین نشو. خون ما حلالت. ولی قسم بخور که خودت راه ما را ادامه دهی. قسم بخور که فرزندانمان را بیاموزی که آزادی و آزادگی تنها نعمت خداست که میتوان برای آن از جان خویش دست شست.
برادرم. کودکان خودم و کودکان خودت را به دست تو میسپارم. پس از فراغت از کشتن من حداقل آنان را در آغوش گیر و رسم مردانگی و آزادگی را به آنان بیاموز. من بی سلاح میآیم برادرم. ولی بدان که با عزمی جزم، و با تصمیمی محکم خواهم آمد. یا پیروز میشوم و یا شهید. که در هر دو حالت من برندهام. من بیسلاح میآیم برادرم. تو نیز تفنگت را زمین بگذار.
این برادری تنی نیست
پاسخحذفزیبا و اثرگذار بود. سپاس.
پاسخحذفحیف این همه زیبایی در این نسل جوان است که به دست چنین حکومت بی فرهنگ و وحشی تباه شود.
بسیار جالب و اثر گذار . چطور میشه اینو تکثیر کرد و در بین سپاه و بسیجیها پخش کرد؟ کوروش
پاسخحذفراستش من در عجبم از این نسل بعد از انقلاب که البته تقصیری هم ندران چون سالها شستشو مغزی شدن،
پاسخحذفبابا مثل اینه که مردم لهستان به ارتشیهای نازی بگن برادران مارو که کشتید بچمونو میسپاریم به شما درس آزادگی یادشون بدید!
آخه عزیز من رئیس دزدای مدینه که به روش همین برادران که داری بهشون التماس میکنی به زور شمشیر بر دلهای ترسیده حکومت کردن،در همین کشور خودمون بیش از ۳۰۰ سال ایرانیها داشتن با وحشیهای عرب میجنگیدن، دیگه از شما که حرف از آزادگی میزنی بعیده بر خلاف پدرانت که مقابل اینا ایستادن از موضع ضعف بهشون التماس کنی
زيبا و دلنشين بود. اما چه فايده كه دلنشين ترين كلام هم بر دلى كه سنگ شده نمى نشيند...؟
پاسخحذفاین نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذف